درباره فلسـفه علـوم اجتـماعی

گزارشگر:سید حسین اشراق - ۰۷ سرطان ۱۳۹۸

بخش سیزدهــم و پایانی/

mandegarنظریۀ غیرِجانب‌داری علم
از دیدگاه اثبات‌گرایان اگر با مشاهده و اندازه‌گیری آغاز کنیم، پس آنگاه بر مبنای استقراء تعمیم دهیم و نظریه بسازیم، آن‌ها خوشبین هستند که «این شیوه ما را به عینیتِ علمی می‌رساند. این عینیت در علوم طبیعی مسلم است، در علوم اجتماعی نیز باید رواج یابد». (باربور، همان: ۱۷۱)
اما حقیقت این است که عینیت در علوم طبیعی مسـلم نیست، چه رسد به علوم اجتماعی که بیشتر جهت‌گیری‌های ارزشی دارند و تبیین‌های «مربوط به ارزش» را ارایه می‌کنند؛ رویکردی که ضریبِ رهایی دانشمندِ علوم اجتماعی از ارزش‌های حاکم بر نظام اجتماعی را در پایین‌ترین سطحِ آن قرار داده است.
دانشمندِ علوم طبیعی نیز به اندازۀ دیگران دارای علایق و تمایلات است و از آراء خویش به گونۀ خوش‌بینانه جانب‌داری می‌کند. عینیتِ علمی برخاسته از عینیتِ دانشمند نیست، بلکه فقط مبتنی بر سنتِ نقدی است؛ یعنی بیشتر پیـامدِ اجتماعی نقدِ متقابل دانشمندان و تقسیم کار در میان آنها و همکاری و رقابت آنهاست؛ بنابراین عینیت علمی در گرو اوضاع اجتماعی و سیاسی است.
از نظرِ منتقدینِ اثبات گرایی، روش کارِ دانشمند وابسته به نظریاتی نیست که به شیوۀ استقرائی از حقایقِ عینی استنباط شده باشد، بلکه مبتنی بر تکذیب و ابطال راه حل‌های پیشنهاد شدۀ اولیه برای مسئله است، به جهتِ اینکه «دانشمندان پس از پیدایشِ مسئله با حدس آغاز می‌کنند و سپس می‌کوشند با نقادی و آزمون (مشاهده و آزمایش) حدس خود را ابطال نمایند؛ اگر آن حدس در برابرِ آزمون های سخت مقاومت کرد، صرفاً به صورت موقت پذیرفته می‌شود»(پوپر، ۱۳۸۳: ۱۵). بنابراین عینیتِ ادعایی اثبات‌گراها برای روش علمی نیز نوعی توهم به شمار می‌رود.
آرتور برت مدعی است که نه تنها علوم اجتماعی، بلکه علوم طبیعی هم تحتِ تأثیرِ جهان بینی، ایستارهای فرهنگ و بینشِ فلسفی دانشمندان هستند. در حقیقت همۀ قضایا و مفاهیم علمی وقتی بیان می شوند، معنای خود را مدیون مفاهیم فلسفی هستند که پشتِ سر آنها نهفته است. به تعبیر دیگر، زبانِ ما از اساس ساختارِ فلسفی دارد و حامل دریافت های جهان‌شناختی و فرهنگی است. فلسفه قوام‌بخشِ زبان و مایۀ توثیق آن است و هیچ متفکری در اندیشیدن بی‌نیـاز از آن نیست. اندیشه های علمی نیز در قالبِ زبان بیان می شوند، فلسفه از راه زبان در تمامی حوزه ها از جمله فرهنگ و جهان‌بینی وارد می شود و نفوذ می کند. بنابراین تمامی نظریه های علمی از فلسفه تغذیه می کنند و دارای روح فرهنگیِ خاصی هستند و شباهتِ آراء علمی و فهمِ هماهنگ همگان از آن، ناشی از مشابهتِ عمقِ متافیزیکی است که در ژرفای اذهان همه انسان ها وجود دارد؛ لذا بدون درکِ مفاهیم فلسفی، راه سخن گفتن و بیان اندیشه های علمی امکان پذیر نیست. از سوی دیگر، خودِ علم تجربی نیز مبتنی بر یک سلسله پیش‌فرض‌های فلسفی و جهان‌شناختی است، به همین جهت:
اعتقاد به منطق، اعتقاد به قابلِ شناخت بودنِ جهان، اعتقاد به امکانِ خبر دادن از جهانِ خارج توسطِ تجربه و اعتقاد به قانونمندی، وقتی هم که علم مبتنی بر این پیشفرض‌ها متولد شد، بیانش مدیون فلسفه و جهان‌بینی است، چرا که در قالبِ زبان بیان می‌شود. پس، فلسفه، انسان شناسی خاصی می‌آفریند و انسان‌شناسی فلسفی هر مکتب و فرهنگ، بر انسان‌شناسی تجربی آن اثر می‌گذارد. (برت، ۱۳۶۹: ۱۶)
مایکل رووت از اساس ساختار و مؤلفه های تشکیل دهندۀ علوم اجتماعی را جانب‌دار می داند. به گمان ایشان مؤلفه های ساختِ نظریه، انتخابِ نظریه، گِردآوری داده ها، مقوله بندی و تبیین در علوم اجتماعی بنا بر ماهیتشان التزام به بی‌طرفی را ناممکن می سازند. به همین جهت تأکید می کند که: «مسئله این نیست که علوم اجتماعی باید بی‌طرف باشد یا خیر، بلکه مسئله این است که چگونه باید جانب‌دارانه باشد و از چه چیزی حمایت کند»(رووت، ۱۳۸۹: ۱۵).
آدورنو نیز به غیرِجانب‌داری مطالعاتِ اجتماعی باور ندارد، از نظرِ ایشان:
جامعه در ذاتِ خود متشکل از ارزش‌های انسانی است، هرگونه جست‌وجو و تحقیقِ فارغ از ارزش‌گذاری در جامعه توسط محققانی که ضرورتاً موجوداتِ اجتماعی هستند، موضوع مطالعه را باطل می‌کند، اما روش اثبات‌گرایانه امورِ جزئی را از کُلی جدا می‌سازد و در نتیجه هیچگاه به موضوع واقعی خود، یعنی مطالعۀ جامعه نمی‌پردازد. (هولاب، ۱۳۷۸: ۵۵ )
اثبات‌گرایان علم را به معنای علمِ محصول تجربه معرفی کرده اند، اما منتقدان این دیدگاه را نمی‌پذیرند. از نظر آنها علم، انبوهی از داده‌های انباشته شده نیست، بلکه داده های تعبیر شده و به قولِ هنسن «گران‌بار از نظریه»(Hanson, 1958:19) هستند؛ چیزی که علوم طبیعی از آن رها نیست و این امر در علوم اجتماعی بسی نیرومندتر و پُررنگ‌تر است. در علوم طبیعی ما اگر «ترکیبِ پیچیده‌یی از ادراکاتِ حسی، ساماندهی و گزینش مفهومی»(بنتون و کرایب، ۱۳۹۱: ۷۰) و همچنان بحثِ مشاهدۀ رخدادها و مناسبات میان پدیده‌های طبیعی را واجدِ جایگاه می‌انگاریم، اما در «علوم اجتماعی، ما به فهمِ زمینه های فرهنگی و شهودی طبیعت درونی نیازمندیم». (ترنر و بیگلی، ۱۳۷۰: ۳۲۱)
منتقدین تأکید می کنند که انحصارگرایی متدلوژیک اثبات‌گراها و تعمیم آن به مطالعاتِ اجتماعی، در رابطه با انسان و جامعه نوعی تحریف را دامن می زند و از لحاظ منطقی، مغالطۀ جزء و کُل را به‌وجود می‌آورد. افزون بر آن، آنها نتوانسته اند علمِ خالص عاری از متافیزیک را تولید نمایند، به همین جهت رهیافت‌های پساپوزیتویستی قد افراشتند و عنوان نمودند که:
۱٫ سرشتِ آدمی با اشیای مادی و حتی موجوداتِ زندۀ دیگر همسان نیست، طبیعت آدمی ثباتِ جاودانی ندارد، بلکه دستخوش فرهنگِ محیط زنده‌گانی اوست.
۲٫ تبیین در علوم اجتماعی تنها بر وفق شرایطِ علّی مقدم (که در حوادثِ طبیعی محض به کار می‌رود) ممکن نیست، به جهتِ این که آدمیان در کنش‌های شان، نیات و تمایلاتی دارند که پیش‌بینی دقیق آنها میسر نمی‌باشد.
۳٫ در علوم اجتماعی، بیشترین تعلقِ خاطر به رخدادهایی است که حسبِ معمول یک بار رخ می‌دهند، نه رویه‌هایی که به تکرار جلوه می‌کنند.
به همین خاطر است که دیگر نگاهِ مکانیکی به سرشتِ بشری سطحی و ساده‌انگارانه به نظر می‌رسد. همچنان بی‌جهت نبوده است که فیلسوفان برجسته‌یی مانندِ دیلتای و ریکرت تفاوت ذاتی میان دو گونه علوم که موضوع یکی از آنها جهانِ مادی غیرِانسانی و از دیگری انسانِ اندیشمند و دارای کنش‌های اجتماعی است را مطرح نموده و به جای رهیافت‌های یگانه محور، زمینۀ اسلوب‌های متکثر و گفتمان‌های انتقادی را به وجود آوردند.

منـابع
باربورایان (۱۳۷۹). علم و دین، ترجمۀ بهاءالدین خرمشاهی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
برت ادوین آرتور (۱۳۶۹). مبانی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمۀ عبدالکریم سروش، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
بنتون تد و کرایبیان (۱۳۹۱). فلسفۀ علوم اجتماعی: بنیادهای فلسفی تفکر اجتماعی، ترجمۀ شهناز مسمی‌پرست و محمود متحد، چاپ چهارم، تهران: نشر آگه.
پوپر کارل ریموند (۱۳۸۳). زنده‌گی سراسر حل مسئله است، ترجمۀ شهریار خواجیان، تهران: نشر مرکز.
ترنر جاناتان اچ. و ال بیگلی (۱۳۷۰). پیدایش نظریۀ جامعه‌شناختی، ترجمۀ عبدالعلی لهسایی‌زاده، شیراز: دانشگاه شیراز.
رووت مایکل (۱۳۸۹). فلسفۀ علوم اجتماعی، ترجمۀ محمد شجاعیان، تهران: پژوهشکدۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی.
هولاب رابرت (۱۳۷۸). یورگن هابرماس نقد در حوزۀ عمومی، ترجمۀ حسین بشیریه، تهران: نشر نی.
Hanson Norwood Russell (1958). Patterns of Discovery: An Inquiry into the Conceptual Foundations of Science, UK. Cambridge University Press.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.