تنوع فرهنگی خط فاصل حنفیت با سلفیت

گزارشگر:عبدالشهید ثاقب - ۰۹ سرطان ۱۳۹۸

mandegarچند وقتی است که فرزندانم در یکی از شاخه‌های مدرسۀ دینی خصوصی در شهر مزارشریف، مرکز ولایت بلخ در شمال افغانستان آموزش می‌بینند. دختر و پسرم هفت و شش ساله هستند. چند روز پیش وقتی به خانه آمدند متوجه شدم که همدیگر را با نام‌های غیرآشنا صدا می‌کنند و وقتی علتش را پرسیدم، گفتند که استاد ما می‌گوید نام‌های تان غیراسلامی است، باید تغییر کنند.
این مدرسه از مدارس تازه ‌تأسیس در شهر مزارشریف است. باری در دیداری که با مدیران این مدرسه داشتم، شکایت داشتند که برخی‌ها را ما را متهم به ترویج افراطیت و سلفی‌گری می‌کنند، در حالی که پیرو فقه احناف هستیم.
من اگرچه در آن دیدار کوشش کردم به صورت ضمنی و غیرمستقیم تفهیم کنم که یکی از خط‌های فاصل میان سلفیت و حنفیت، نحوه نگاه این دو مکتب فقهی-کلامی به تنوع فرهنگی است، اما فکر می‌کنم نیاز است پژوهش‌گران دینی ما به این موضوع به صورت مفصل و جدی بپردازند. این نیاز از جایی حس می‌شود که هستند حلقات دینی بسیاری در افغانستان که با لباس مبدل و چهرۀ معصومانۀ حنفیت، آموزه‌های افراطیت و سلفیت را تبلیغ می‌کنند. به باور من یکی از سنجه‌ها و معیارها برای تفکیک حنفیت واقعی از سلفیت و افراطیت، همین نحوه نگاه‌شان به تنوع فرهنگی است.

تنوع فرهنگی در جهان اسلام
جهان اسلام، جهان متنوع و چندگونه است. آموزه‌های اسلامی، فرهنگ و عنعنات، از یک کشور تا کشور دیگر و از یک گوشه تا گوشۀ دیگری این جغرافیای پهناور تفاوت می‌کند. ابن بطوطه معروف‌ترین جهان‌گرد اسلام، وقتی به اکناف و اطراف این جغرافیای پهناور سفر می‌کند، از دیدن برخی رسوم و عنعنات شگفت‌زده می‌شود. مثلاً او در ایوالتان، در نزدیکی‌های تیمبوکتو، با قاضی مسلمانی دوست می‌شود و حکایت می‌کند که «روزی پس از اذن دخول به خانه قاضی ایوالتان رفتم، و دریافتم زنی جوان و فوق‌العاده زیبا با اوست. وقتی آن زن را دیدم مردد شدم و خواستم که بازگردم، اما او به من خندید و هیچ شرمی نکرد». قاضی به من گفت: «چرا بر می‌گردی؟ این زن دوست من است». من از رفتار شان حیرت کردم.
همچنین ابن بطوطه حکایت مرد دیگری را بیان می‌کند که ابومحمد یندکان الموصوفی نام دارد. او باری به خانه ابن بطوطه در مراکش نیز آمده بوده است. وقتی ابن بطوطه در خانه او به دیدارش می‌رود، با رویدادی مواجه می‌شود که کاملاً بهت‌زده‌اش می‌سازد: زنی را می‌بیند که بر نیمکتی با مردی اجنبی نشسته است.
به او گفتم: «این زن کیست؟» گفت: «همسرم است». گفتم: «آن مرد با او چه نسبتی دارد؟» پاسخ داد: «دوست او است». «آیا به این وضع تن می‌دهید، در حالی که در کشور ما زنده‌گی کرده‌ای و با شریعت آشنا شده‌ای؟» پاسخ داد: «معاشرت زنان با مردان در کشور ما مقبول و بخشی از حُسن اخلاق است، که نسبت به آن هیچ گمان بدی نمی‌رود. اینان مانند زنان کشور شما نیستند». از آسان‌گیری‌اش در شگفت شدم. او را ترک کردم و دیگر به نزدش باز نگشنم. بارها از من دعوت کرد، اما نپذیرفتم».
آنچه را این متن روایت می‌کند در حقیقت تفاوت نحوه زندهگی، رسم و عنعنات در جهان اسلام است، در حالی که همه شان، علی‌رغم این تفاوت‌ها، خود را مسلمان می‌دانسته‌اند. به هزارها تفاوت دیگری نیز از این‌گونه در میان مسلمانان است.
تنوع فرهنگی و حنفیت

تا پیش از ظهور بنیادگرایی، تنوع فرهنگ‌ها و سبک‌های زندهگی در جهان اسلام یک امر پذیرفته ‌شده بود و جای برای مناقشه نداشت؛ مذاهب اسلامی نیز کوشش می‌کردند با این امر کنار بیایند. یکی از این مذاهب، مذهب امام ابوحنیفه بود.
نحوه نگاه مذهب امام ابوحنیفه به تنوع فرهنگی را در هیچ جایی نمی‌توان آشکارتر از نگاه این مذهب به مسألۀ زبان پیدا کرد.
در سال‌هایی که اوج استیلای اعراب بود و حتا گروه‌هایی احادیث جعلی در مذمت زبان فارسی می‌ساختند و آن را زبان اهل جهنم می‌خواندند، امام ابوحنیفه می‌آمد و هزار اتهام را به جان می‌خرید اما می‌‎گفت، نمازخواندن به زبان فارسی روا است. دیگری می‌آمد و چند قدم پیشتر می‌گذاشت و زبان فارسی را زبان انبیا و اولیا می‌خواند. شاهرخ مسکوب می‌نویسد که وقتی امیر سید مظفر ابوصالح منصور بن نوح بن احمد بن اسماعیل می‌خواست تفسیر طبری را از عربی به فارسی ترجمه کند، از علمای ماوراءالنهر استفتاء کرد که آیا ترجمۀ قرآن به زبان فارسی درست است، یا خیر؟
در همین حال، جالب این‌جا پاسخ علمای خراسان و ماوراءالنهر است که نشان‌دهندۀ نحوه نگاه‌شان به فرهنگ‌های ملی می‌باشد. علمای خراسان و ماوراءالنهر در پاسخ استفتای امیر فرمودند: «گفتند روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کس را که تازی نداند. از قول خدای عزوجل که گفت: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه.» گفت: من هیچ پیغامبری نفرستادم مگر به زبان قوم او و آن زبانی کایشان بدانستند؛ از روزگار آدم تا روزگار اسماعیل پیغامبر (ص)، همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتندی. و اول کسی که سخن گفت به زبان تازی، اسماعیل پیغامبر بود و پیغامبر ما از عرب بیرون آمد و این قرآن به زبان عرب بر او فرستادند. و این جا بدین ناحیت، زبان پارسی و ملوکان این جانب، ملوک عجم اند».
علمای ماوراءالنهر در این جوابیه روی چند چیز تأکید کرده‌اند:
۱. قدامت زبان فارسی؛
۲. قداست زبان فارسی، که زبان پیامبران خوانده شده است؛
۳. و اینکه مردم این ناحیه فارسی‌زبان هستند و دین را باید با زبان خود شان بیاموزند.
در پاسخ به علمای ماوراءالنهر موردی که به صراحت روی آن انگشت گذاشته می‌شود، ضرورت سازگاری دین با فرهنگ‌های محلی است. یکی از عناصر مهم فرهنگ زبان است و وقتی آن‌ها از جغرافیای فارسی و ضرورت ترجمۀ دین با این زبان یاد می‌کنند در واقع به ضرورت سازگاری دین با فرهنگ‌های محلی اشاره می‌کنند. جالب از همه در این پاسخ، استشهاد شان به آیه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» است. علمای ماوراءالنهر از این آیه، سازگاری دین با فرهنگ‌های محلی را استنباط می‌کنند که استنباط درخور توجه و زیرکانه‌یی است. بنابراین، اگر شما می‌بینید که احناف افغانستان در درازای این‌همه اعصار و قرون با فرهنگ‌های ملی با تساهل و مدارا برخورد کردند و یا هیچ‌گاهی نام‌های ریشه‌دار در تاریخ این کشور را تکفیر ننمودند، یک امر تصادفی نیست، ریشه در طرز تفکر و نحوه نگاه این مکتب فقهی – کلامی به تنوع فرهنگی دارد.

فرهنگ‌زدایی با بهانۀ «اسلام ناب»
اما با ظهور افراطیت، نخستین چیزی که مورد حمله قرار گرفت، همین تنوع فرهنگی بود. چند روز پیش با عالم افراطی‌ که شنیده بود من هم مدرسۀ دینی خوانده‌ام، مواجه شدم. از من خواست که لحظاتی با همدیگر صحبت کنیم. شکوه‌ها و گلایه‌های بسیاری از روشن‌فکران دینی و گروه‌های سکولار داشت مبنی بر این‌که چرا جمعیت اصلاح را یک گروه افراطی می‌خوانند، در حالی که این سازمان فقط در برابر خرافات مبارزه می‌کند؟ منظور او هم از خرافات، رسوم و عنعناتی بود که قرن‌ها است در میان مردم ما رایج است. او این رسوم و عنعنات را شرک‌آلود می‌خواند.
آری افراطیت، به تعبیری اولیویه روا، از چیزی به‌نام «اسلام ناب» صحبت می‌کند. «اسلام ناب» یعنی اسلام بدون فرهنگ و مبتنی بر قرائت حرفی از قرآن عظیم‌الشان. فرهنگ‌ها در چارچوب این اسلام به رسمیت شناخته نمی‌شود و سنت‌های محلی به عنوان شرک و بدعت محکوم می‌گردد و تنوع و تعدد را نکوهش می‌کند. شما نمونه‌اش را در افغانستان در تحریم نوروز توسط جمعیت اصلاح می‌نگرید. سازمان جمعیت اصلاح سال‌ها است که همزمان با فرارسیدن نوروز، از تمام تریبون‌هایش در برابر بزرگداشت این مناسبت استفاده کرده و فتوای تحریمش را صادر می‌کنند. همچنان شما در سالیان اخیر گواه فراگیرشدن عروسی‌های اسلامی هستید که در این مناسبت‌ها به جای رقص و موسیقی، علمای مذهبی سخنرانی می‌کنند.
اتفاقاً در این سال‌ها گواه پدیدۀ دیگری که هستم جایگزین‌سازی واژه «الله» به جای «خدا» است که قبلاً در محاورات مردم ما بسیار کاربرد داشت. امروزه نزد گروه‌های افراطی اگر شما «خدا» بگویید پیشانی‌ترش می‌کنند و با تلفظ غلیظ از شما می‌خواهند که «الله» بگویید. چند روزی پیش وقتی فرزندانم از مدرسه برگشتند برایم گفتند که بنا بر فرمایش استادشان باید نام‌های شان را تغییر بدهم، این سخن مرا به یاد رویدادی انداخت که در یکی از کتاب‌های اولیویه روا خوانده بودم. اولیویه روا می‌گوید که وقتی مسیحیان، اندلس را دوباره از نزد مسلمانان گرفتند، حمام‌های عمومی آن شهر را نیز تخریب کردند. استدلال‌شان هم این بود که این بازماندۀ تمدن و فرهنگ مسلمانان است. و هکذا مواردی دیگر.
خواست افراطیت، ارایه اسلام استاندارد سازی‌شده و بدون فرهنگ است. اسلامی که هم قلمرو زدایی‌شده باشد و هم فرهنگ‌زدایی‌شده و در همه جهان به صورت یک‌سان صادر گردد.
افراطیت و سلفیت، هویت‌های محلی را بر نمی‌تابد و به‌نام «اسلام ناب» هویت‌تکواره را بر مردم تحمیل می‌کند. اقدامی که زمینه‌ساز خشونت در جوامع چند قومی و چند فرهنگی می‌گردد. چنین تجربه‌یی قبلاً در هندوستان نیز شد که باعث درگیری‌های مذهبی و دینی بسیاری گردید.
مثلاً تا پیش از رشد افراطیت در شبه قارۀ هند مسلمانان بنگال نام‌های هندو و برای اشاره به «خداوند» از واژهگان مخصوص خود استفاده می‌کردند، اما پس از این رخ‌داد نام‌های اسلامی برگزیدند و از واژۀ «الله» استفاده کردند و حتا کوشیدند ظاهرشان را نیز اسلامی‌سازی کنند و به جای لباس‌های محلی، لباس عربی بر تن نمایند. بگذریم از این‌که حتا زبان هندی بر بنیاد تقسیمات مذهبی دارای دو الفبا شد: اردو و زبان هندی.
بر علمای احناف است که در برابر چنین استراتژی افراط‌گرایانه بایستند و پرده از رخ آنانی که با لباس مبدل حنفیت، سلفیت را تبلیغ می‌کنند، بردارند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.