احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پرتو نادری/ یک شنبه 31 ثور 1395 - ۳۰ ثور ۱۳۹۶
در استورههای یونانی، روایتی است از مرد غولپیکری به نام پروکرستس که در کنار جادهیی زندهگی میکرد. این جاده به شهر آتن میرسید. گاهی هم گفتهاند که او دزدی بوده با آوازۀ پیچیده در همه افاق.
گویند مردمان چون به هوای رفتن آتن از آن جاده میگذشتند، پروکرستس آنان را یگانیگان به خانۀ خود فرا میخواند. او در خانه تختی داشت و میانگاشت آنانی سزاوار رفتن به آتناند که قامتشان باید برابر با تخت او باشد. میزان دادگری و داوری او همان تخت او بود.
راهگذران را چون به تخت خود میخواباند، سه چیز ممکن بود. اگر قامت رهگذر با تخت او برابر میبود، مرد رها میشد و سزاوار آن بود که به شهر آتن برود؛ اگر قامت رهگذر درازتر از تخت او میبود و پاهایش از تخت بیرون میزد، آنگاه پروکرستس پاهای او را با اره و تبر قطع میکرد تا قامتش برابر با تخت شود. در حالت سوم، اگر قامت رهگذر کوتاه میبود، آنگاه رهگذر را از سر و پای کش میکرد و کش میکر تا قامت او با تخت برابر شود. در نتیجه، کمر و کمرگاه رهگدر از هم جدا میشد و میمرد.
پروکرستس میخواست تا همهگان در قانون عدالت او همسان باشند. چنین بود که همهروزه چندین و چندین تن روی تخت عدالت او جان میدادند. رهگذران را پیوسته اینگونه با شنکجه میکشت؛ اما هیچگاهی نمیخواست بیندیشد که تخت او نه تخت عدالت؛ بلکه تخت مرگ است.
***
در روایت استورهییِ پروکرستس، حکمت ژرفی نهفته است. گویی اندیشۀ عدالت و داوری او از سرزمینهای ابهامآلود و تاریک استورهها تا روزگار ما نیز رسیده است. مگر سیاستگرانی که میخواهند همهگان را در چارچوب تخت اندیشههایشان همسان سازند، پروکرستسهای روزگار ما نیستند؟ آنانی که در چارچوب اندیشۀ پروکرستستی خود به همگونسازی جامعه برمیخیزند، آیا پروکرستسهای غولپیکر روزگار ما نیستند؟!
دو دیگر اینکه تخت پروکرستس آیا نماد ذهنتهای سنگ شدهیی نیستند که میخواهند همه گستردهگی و ژرفای حقیقت جهان را با آن محک زنند. وقتی که میبینند حقیت با تخت ذهنیت آنان برابر نیست، بر میخیزند و میخواهند با اره و تیشۀ جزمگراییهای متعصبانۀ خود، دست و پای حقیقت را قطع کنند.
از سیاستگران که بگذریم، آنانی که با ذهنیت سنگ شدۀ خود گویا به جستوجوی حقیقت بر میخیزند، آیا پروکروستسهای روزگار ما نیستند! آنانی که میخواهند همه حقیقت جهان را با تخت اندیشههای خود محک زنند، آیا پروکرستسهای روزگار ما نیستند. آنانی که در ذهن خود تندیسهای ذهنی دارند و میخواهند حقیقت جهان برابر با قامت تندیسهای ذهنی آنان باشد و با هرگونه دیگراندیشی به ستیزهگی برمیخیزند، مگر پروکرستسهای روزگار ما نیستند؟ هستند!
پروکرستسهای روزگار ما هزاران بار خطرناکتر از پروکرستس استورهیی یوناناند. چنین افرادی نهتنها هیچگاهی به حقیقت نمیرسند؛ بلکه میخواهند حقیقت را مثله کنند یا آن را آنگونه دگرگون سازند که با ذهنیت سنگ شدۀ آنان برابر شود! اینان به مانند پروکروستس نمیتوانند در پیوند به تندیسهای ذهنی خود بیندیشند و تندیسهای خود را بشکنند. چنین است که پیوسته در زندان پنداشت و باورهای واهی، جذباتی و سنگ شدۀ خود گیرماندهاند. درحالیکه حقیقت گستردهتر از ذهنیت ما است. همه حقیقت جهان در چنبرۀ ذهنیت ما نمیگنجد، ما به انتهای حقیقت نمیرسیم و شاید آن چیزی را هم که به گونۀ جزباتی حقیقت میانگاریم، خود دروغ تلقین شدهیی باشد، آنکه در پیوند به اطلاعات و آگاهیهای خود نمیتواند تردید و شکی کند، هنوز موجود اندیشمندی نیست!
پروکرستسها، دوزخیان روی زمیناند و پیوسته در دوزخ توهم خود میسوزند، شاید بتوان گفت که هر کدام خود دوزخیاند که نهتنها خود و اطرافیان خود؛ بلکه جامعه و حتا اندیشه و انسانیت را نیز میسوزانند!
Comments are closed.