حرف‌های تکراری در یک مقالۀ بی‌محتوا

- ۱۶ دلو ۱۳۹۱

پس از گذشت سال‌ها از ریاست‌جمهوری آقای کرزی که با حوادث تلخ‌وشیرینِ فراوانی گره خورده، انتشار مقاله‌یی در سایت بی‌بی‌سی که بازتاب‌دهندۀ نظرات‌ ایشان در خصوص مسایل جاری کشور است، می‌تواند نشانۀ بارز مالیخولیاییِ یک سیاست‌مدار راه‌گم‌کرده به شمار رود. این مقاله که از منظر نگاهِ یکی از مهم‌ترین بازیگران صحنۀ سیاسی کشور در ده سال گذشته نوشته شده، ضمن پراکنده‌گی‌های فراوان ساختاری، حاوی نکات آن‌چنانی هم نیست که بتوان گفت آقای کرزی حرف‌های تازه‌یی را خواسته در این نوشته با خواننده‌گانش شریک کند.
مسایل مطرح شده در این نوشته، همان سخنان همیشه‌گیِ آقای کرزی‌اند که حداقل در شش سال گذشته جزوِ ادبیات سیاسی ارگ‌ ریاست‌جمهوری بوده است. او در این مقاله به نحوی که زیاد به چشم نخورد، از حکومت مجاهدین پس از فروپاشی نظام کمونیستی در کشور انتقاد کرده و حتا به همین شیوۀ محتاطانه، جهاد علیه ابرقدرت شرق را حادثه‌یی میمون در حیات سیاسی افغانستان ندانسته است. آقای کرزی در این نوشته که اصلاً برای توجیه اقدام‌های او در خصوص نظراتش دربارۀ طالبان نشر شده، تلاش می‌ورزد که کشورهای خارجی‌ را به مداخله در امور افغانستان در جریان جهاد متهم کند؛ کشورهایی که به خواست مردم افغانستان در یکی از حساس‎ترین دقایق تاریخ کشور در مبارزه با بزرگ‌ترین ابرقدرت جهان که به کشورشان تجاوز نظامی کرده بود و از دولتی دست‎نشانده حمایت می‌کرد، به کمک مجاهدین شتافته بودند.
در این جای شک نیست که کشورهای مختلف اهداف خاصِ خود را در این مبارزه داشتند، ولی این هم بی‌انصافی‌ست که جهاد مردم افغانستان را در حد اهداف کشورهای حمایت‌کننده تقلیل داد. اگر یاد آقای کرزی مانده باشد، مردم افغانستان جنگ علیه نیروهای اشغالگر را انتخاب نکرده بودند، بل این جنگ عملاً بر آن‌ها تحمیل شده بود. مردم افغانستان حتا در همان سال‌ها خواهان جنگ نبودند به این شرط که اشغالگران خاک‌شان را ترک می‌کردند و می‌گذاشتند که مردم افغانستان نظامی را بسازند که با ارزش‌های دینی و فرهنگی‌شان سرِ سازگاری داشته باشد.
از جانب دیگر وقتی آقای کرزی حکومت مجاهدین را انتقاد می‌کند، شرایط آن زمان را یک‌سره به فراموشی می‌سپارد. او فراموش می‌کند که جنگ‌های پس از برقراری حکومت مجاهدین، چه‌گونه آغاز شد و کی‌ها آغازگر این جنگ‌ها بودند. آقای کرزی جنگ علیه حکومتِ خود را ناروا می‌داند، ولی از دفاعِ مجاهدین در برابر تجاوز کشورهای بیگانه و از جمله دوست بزرگ فعلی‌اش پاکستان انتقاد می‌کند.
آقای کرزی به گونۀ افراطی که نیات آن‌چنانیِ او را بازمی تاباند، از حرکت طالبان دفاع می‌کند و آن را حرکتی برای تأمین صلح در کشور می‌خواند که به نظر ایشان، پس از مدتی به انحراف کشیده می‌شود. اما چرا آقای کرزی به این حقیقت تلخ اعتراف نمی‌کند که جنگ‌های داخلی سال‌های ۷۰ به این هدف در کشور آغاز شد که دولت مجاهدین بدنام شوند و گروه طالبان به صحنه بیاید. آیا از نظر ایشان، گروه طالبان یک حرکت خودجوش و برخاسته از میان مردم بود؟!… آقای کرزی گویا در مقالۀ خود چنین باوری دارد و از توطیه‌یی که کشور پاکستان علیه افغانستان در آن سال به‌راه انداخته بود، هیچ حرف و سخنی نمی گوید.
پس از طرح این مسایل، آقای کرزی به استراتژیک‌ترین بخش مقالۀ خود می‌رسد، یعنی روند صلح و این‌که چرا او طالبان را برادر می‌خواند.
در ماه‌های اخیر آقای کرزی نسبت به حامیان بین‌المللیِ خود به‌شدت عصبانی و ناراحت است. او خارجی‌ها را به دخالت در امور داخلی کشور متهم می‌کند و به این نظر است که آن‌چه پس از یازده سپتمبر در کشور رخ داد، مخالفِ اراده و خواست مردم افغانستان بوده است. اما آقای کرزی از مقاومت مردم افغانستان در برابر تجاوز جنوب و انکار حاکمیت ظلم و جورِ طالبان هیچ سخنی نمی‌گوید. او نمی‌گوید که طالبان با داشتنِ قرایت خاصی از آموزه‌های دینی، نزدیک بود افغانستان را به گورستانی به معنای واقعی کلمه تبدیل کنند. آقای کرزی کشتار مردم بی‌گناه را به‌دست گروه طالبان نادیده می‌گیرد و آن‌چه را که بر سر مناطق شمالی کشور آوردند، اصلاً به یاد ندارد. آقای کرزی به یاد نمی‌آورد که ارادۀ مردم افغانستان با ارادۀ جهانی در یازده سپتمبر گره خورد و اصلاً آن‌چه که پس از سقوط طالبان در سال ۲۰۰۲ رخ داد، بر اثر اراده و خواست مردم افغانستان بوده است. مردم افغانستان اگر جامعۀ جهانی هم به کمک‌شان نمی‌شتافت، بدون تردید یک روز به تجاوز جنوب و حاکمیت غیرانسانیِ طالبان پایان می‌دادند.
آقای کرزی در سال‌های حکومتِ جور و ظلم طالبان در کجا بود؟ آیا او یک بار از مردم افغانستان در آن سال‌های دشوار دفاع کرد؟ او به محض این‌که ایتلاف جهانیِ مبارزه با تروریسم به افغانستان حمله کرد، سروکله‌اش پیدا شد. اما او و خانواده‌اش پیش از آن زمان کجا بودند؟
آقای کرزی به کمک نیروهای امریکایی در جنوب افغانستان دیسانت شد تا از کاروان سیاستِ کشور عقب نماند. او به حمایت کشورهای غربی، بر اریکۀ قدرت تکیه زد و تا امروز هم‌چنان قدرت را در انحصار خود دارد. آقای کرزی پس از سقوط طالبان که تازه به قدرت رسیده بود، با ادبیات دیگری جهان غرب را خطاب می‌کرد. او از امریکا به عنوان مهم‌ترین دوستِ خود و افغانستان نام می‌گرفت. ولی حالا که روابط میانِ او و غرب شکرآب شده است، از سیاست‌های این کشورها انتقاد می‎کند؛ چون این سیاست‌ها را در راستای منافع خود نمی‌داند. او می‌گوید که طالبان را به این هدف برادر خطاب می‌کند که می‌خواهد صلح با مدیریتِ دولت افغانستان در کشور محقق شود. ولی آقای کرزی نمی‌داند که طالبان او را نه برادرِ خود می‌دانند و نه هم می‌خواهند که با او بر سر میز مذاکره بنشینند. از نظر آن‌ها، آقای کرزی یک مهرۀ سوختۀ غرب و امریکاست که دیگر محلی از اعراب در سیاست‌های کشور ندارد.
از جانب دیگر، وقتی آقای کرزی از گفت‌وگوهای صلح با مدیریت دولت افغانستان صحبت می‌کند، هیچ مشخص نیست که چه کسی جلوِ او را گرفته است که چنین گفت‌وگوهایی صورت نگیرد. البته او از نقش اپوزیسیون و جناح‌هایی که می‌خواهند با حفظ دستاوردهای ده سال گذشته به صلح آبرومندانه در افغانستان نایل شوند، به‌شدت می‌هراسد. او با فرافکنی تلاش می‌کند که جناح‌های  دیگر را که می‌توانند نقش سازنده در تامین صلح در کشور داشته باشند، از این چرخه بیرون براند. آقای کرزی طالبان را برادر می‌خواند درحالی‌که نمی‌داند همین برادر خواندنِ او کل معادلۀ صلح و امنیت در افغانستان را به بن‌بست کشانده است. امروز گروه طالبان با استفاده از همین ضعف آقای کرزی برای خود مشروعیت خلق می‌کند و می‌خواهد نشان دهد که حتا حقانیتِ این گروه به وسیلۀ رییس‌جمهور «دست‌نشانده»ی افغانستان هم انکار نمی‌شود. با توجه به این مسایل، آقای کرزی بزرگ‌ترین اشتباه سیاسیِ خود را انجام می‌دهد و گروهی را که به هیچ اخلاق سیاسی‌یی متعهد نیست، عملاً مشروعیت سیاسی می‌بخشد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.