احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالاحد هادف - ۰۵ اسد ۱۳۹۸
بخش نخست/
(۱)
باری با یک همسایۀ بنگالی ما به مسجدی در شهر به ادای نماز جمعه رفتم که متعلق به مردمان جنوب آسیا بود. در آنجا دریافتم که مُلا و اکثر مقتدیان او از فرقۀ بریلوی اند که کُل هموغم عقیدتی و مذهبی آنان در آوردن کلمه «یا» قبل از نام حضرت رسول خلاصه میشود؛ انگار رأس و قاعده هرم دین بر همین امر استوار است و اندک تزلزلی در آن، فروپاشی کل هرم را به دنبال دارد! در جریان تقریر امام بالای منبر که با شور و جذبۀ ناگهانی و نوبتی تنی چند از مقتدیان بههمراه بود، مردی فربه و بلندقامت که شکمی بیلری و صورتی روغنی داشت، از کنارم رد شد و در صف مقابل اندکی مایل به سوی امام نشست و شروع به ابراز جذبه با جسم و زبان در برابر تقریر مُلا نمود. به او دیده به دل گفتم که ببین دین چه خوب مایه راحتی به اینگونه انسانها فراهم آورده که از سر و صورتش تنبلی فکری و بدنی میبارد، اما جذبۀ دینی او از همه بیشتر است و شاید به همین دلیل هیچ وقت احساس بدبختی نکند و خیلی راضی از خود از دنیا برود. او در حالی که زحمت اندیشه را هرگز بر خود نمیقبولاند، غذای فکری و عقیدتی آماده از دکان دین دریافت میکند و در عین آنکه برای حفظ صحت و توازن بدنی خود رنجی نمیکشد، منتظر روزی پس از مرگ است که طبق وعدههای دینی پسری چهاردهساله شود و تا ابد بر همان حال باقی بماند. او دیگر از خدا چه میخواهد و چرا باید زحمت بکشد؟!
اتفاقاً یک روز پیش از آن ماجرا شاهد صحنه نزاع فکری میان یک دگراندیش دینی و یک جوان آگاه و پرسشگر از گروه خداناباوران بودم که نفس این گفتوگو میزان جدیت «پرسش» و جدیگرفتن آن از جانب دینداران معرفتاندیش را نشان میداد که همیشه آماده اند تا زحمت تفکر را بر خود بقبولانند و راه تنبلی در پیش نگیرند و در مواجهه با پرسش به گزینههای سهل و کوتاه از قبیل انکار و تکفیر و بستن باب مراودۀ فکری با پرسشگران و طرد آنها از دایره ولای انسانی با قمچین دین و ایمان، پناه نبرند و با یک «نه» صد آسان را به دست نیاورند. این در حالی است که آنها خوب میدانند که هیچ رنج و زحمتی به اندازه مواجهه فکری با شک و پرسش، دشوار و طاقتفرسا نیست. از اینرو متدینان دگراندیش، همانگونه خودم بارها شاهد صحنه بودهام و حالا میخواهم فشرده آخرین مورد آن را طور نمونه این جا روایت کنم، در قبال دینداری خود احساس مسوولیت میکنند و همیشه حاضر و آمادهاند تا از مبانی معرفتی نوع دینداری خود دفاع کنند و هیچ وقت بار دوش دین و جامعه قرار نگیرند و همیشه مقروض دکان دیگران نباشند.
پرسش نخست جوان خداناباور از چرایی و یا بگو پارادوکس دینداری در عصر مدرن بهخصوص در قرن بیستویکم بود که گفتوگو از همین جا کلید خورد و شرح آن در ذیل به ترتیب پرسش آزاد و پاسخ دگراندیشانه آمده است:
-آیا دین خوب چیز است؟
– دینداری از نوع خودم برای خودم خوب و لذتبخش است. شاید در همین ورژن برای هر فرد دیگر نیز خوب باشد.
– شما انسان متدین استی یا معنوی؟
– هردو، اما فلسفی.
– به نظرت چرا انسان نمیتواند از دین دل بکند؟
– این یک مسأله عمدتاً روحی است؛ روح آدم تنها است و او همیشه در وحشت بهسر میبرد و دغدغۀ جاودانهگی دارد. گاهی در بیان این مطلب، یک مثال به ذهنم میآید که با خود میگویم: فرض کن در میان یک جهیل بزرگِ پُر از تمساح یک جزیرۀ کوچک است به وسعت خرمن گندم مثلاً و یا حتا کوچکتر از آن، یک نفر را تنها آن جا گذاشته اند تا شب بگذراند و در آنجا بخوابد. وضع آن فرد دقیقاً وضع روح آدمی در دنیا است. پس آن فرد چهطور در آن جزیره تاریک به تنهایی در میان آبهای پُر از تمساحهای گرسنه، آرام بخوابد؟!
– به نظرت خدا و یا دین خلای اطلاعاتی ما را پُر نمیکند؟ فرض کن بشر راز جاودانهگی را کشف کرد, باز چه؟ هر قدر علم پیشرفت میکند، خدا عقبنشینی میکند.
– به نظر من کاملاً برعکس است. شاید تجربه خودم بوده که هر اندازه دانش و آزادهگیام بیشتر شد، حِس تعلقم به خدا فزونی گرفت. مُنتها نوع تعلق فرق کرد؛ سابق از خدا میترسیدم اما حالا او را دوست دارم و حس میکنم که او نیز مرا دوست دارد. سابق خدا را همیشه با مقیاسات مادی تصور میکردم، بعدها برعکس شد؛ از منظر عشق و روح مطلق به او نگاه کردم و به همین خاطر است که خدا در چنین نگاهی تا ابد نه در کشف علم میآید و نه در اِحاطه فلسفه. بازهم تکرار میکنم که فقط از درک و تجربه خودم حرف میزنم، شاید تو و میلیونها انسان دیگر در این راستا با من شریک نباشید.
– هدف جایی دیگر است؛ خدا رخنهپوش (God of Gaps)است. یعنی خدایی که خلای اطلاعاتی را پُر میکند؛ مثلاً عامل زلزله چیست؟ برف و باران؟ معلولیت و معیوبیت؟ جنین چهگونه در رحم مادر صورتگری میشود؟ و… وقتی علم از این مسایل راززدایی میکند، نقش خدا رنگ میبازد و خدا غایب میشود.
– همۀ این اصطلاحات به نظر من از سرِ غرور و خودراضیبودن افراطی است که اهل علم مرتکب آن شده اند. من هیچ عمقی در آن نمیبینم.
– خوب، به نظر شما عامل زلزله چیست؟
– عامل زلزله خلاهای داخل زمین و یا هرچه که ساینسدانان کشف کردهاند. شما بنای این پرسشها را بر نوع تصور از خدا در تعریف سنتی متعارف گذاشته اید، در حالی که خدای مورد نیاز چیز دیگری است که درک نمیشود و یا در احاطۀ درک آدمی نمیگنجد، فقط حس میشود. من در اثبات خدا هم علم و هم فلسفه را عاجز میدانم جُز حس. فلسفه باید به دنبال تحلیل این حس باشد تا خدا. بسا انسانها لبریز و پُر از این حس هستند. این حس از پیش اثبات شده است؛ چون مثلاً من خودم آن را عملاً دارم: من حس میکنم، پس من هستم. وقتی من هستم، این حس هم وجود دارد.
– کتاب مقدس میگوید که زنا و فحشا عامل زلزله است و این خدا است که جنین را در رحم مادر صورتگری میکند و خدا است که بادها را روانه میکند. این تعارض چهگونه قابل حل است؟ به نظرت اینکه خدا مرا دوست دارد و من به درک جدید از خدا رسیدم و… توهم نیست؟ یعنی هر کس خدا را مثل خود درک میکند و خدا تابع حواس ما نیست؟
– به نظر من خدای فیلسوفان و عارفان خیلی نزدیک به حقیقت است تا خدای ادیان و مذاهب فقهی. خدا به یک معنا نام دیگر «خیر» است. انسان در نزاع میان خیر و شر از عمق روح خود به خیر تمایل دارد و از شر متنفر است و خدا نام دیگر خیر است. اتفاقاً در جهانبینی دینی هم خدا مظهر خیر و شیطان سمبل شر گفته شده است. باز نام دیگر خیر، زیبایی است. این یعنی که خدا مفهومی است که حقیقت خیر و زیبایی را احتوا میکند و فلسفۀ وجودی انسان در بُعد معنوی و روحیاش در خیر و زیبایی خلاصه میشود؛ هنر تجلی گرایش انسان به زیبایی و دین تجلی گرایش او به خیر است. شاید بتوان نام دیگری بر این بُعد گذاشت که بهترین آن «انسانیت» است. باز اتفاقاً ضعیفترین نیرو از لحاظ عملی در فرد همانا عقل است و شاید نیرومندترین قوای وجودی او خیال و وهم باشد که هست. انسان یک پدیدۀ محضاً عاقل بوده نمیتواند، بیشتر یک پدیدۀ تلقینی یا هیپنوتیزمی است. به این دلیل است که مفروضگرفتن انسان به اینکه عاقل مطلق باشد و زمانی برسد که با درک و کشف خلاها نیروهای وجودی دیگر در او قناعت کنند و تابع عقل شوند، یک اشتباه است؛ چون انسان دغدغهاش صرفاً عقلی نیست، بلکه اکثراً عاطفی و خیالی و چهبسا که وهمی است و وهم برخلاف ظاهر بدنام آن خیلی خوب است و شاید وجه ممیزۀ انسان از موجودات دیگر باشد. مثلث دین و عرفان و هنر در همین قوههای نیرومند ریشه دارند و عقل تنها کاری که میتواند انجام دهد، این است که این نیروها را تعدیل کند. این نیروها شبیه انرژی اتمی اند که خیلی نیرومند اند و بینهایت قوت دارند، اما اینکه در کجا از این نیرو و انرژی باید کار گرفت به جهت مثبت یا منفی، این کاریاست که عقل و فلسفه انجام میدهند. شاید حماقت محض باشد که ما بهجای توجیه و بهکارگیری مثبت این نیروها در صدد تخریب و نابودی آنها بهخاطر موارد استفاده منفی از طرف افراد و یا گروههای شرور در طول تاریخ باشیم.
Comments are closed.