در مواجهه با پرسش

گزارشگر:عبدالاحد هادف - ۰۶ اسد ۱۳۹۸

بخش دوم و پایانی/

mandegar-چرا خداوند کسوف کرده است؟
– تا همه در جست‌وجوی او باشند و این فلسفه عشق است.
– نظرت در باب عدالت الهی چیست؟
– شخصاً عدالتی در ظاهر هستی نمی‌بینم، باید از عرَض به جوهر رفت و امر عدل الهی را کشف و تفسیر غایی نمود که معطوف به ارایه تأویلات از منظر مقاصد و مراتب است و این در واقع جُهد فکری و فلسفی طولانی می‌طلبد.
– نظرت در باب عذاب الهی چیست؟ خدا انتقام‌گیر و شکنجه‌گر است؟
– خدا باید خلاف این وصف باشد؛ چون جوهر مهربانی و گذشت و نیکویی دارد. خدای سلفی و مذهبی اما همیشه قهار و مُنتقم است. فراموش نباید کرد که گاه انتقام از مُجرم و خشم بر ستم‌گر به ذات خود نمایان‌گر اوج عطوفت است؛ خدا در جایگاه جوهر خیر باید در تقابل با شر باشد، یعنی شر را سرکوب کند و در برابر آن بی‌تفاوت نباشد.
– نظرت در مورد گناه چیست؟
– گناه واقعی فقط یکی است که در مفهوم «تجاوز» خلاصه می‌شود، مابقی گناه نیست. مثلاً ارتداد دینی مادام که توأم با قناعت و صداقت باشد، نباید گناه محسوب شود؛ چون هر فرد انسان به صورت ذاتی و طبیعی از حق عصمت فکری برخوردار است و در چنین کاری مفهوم تجاوز نهفته نیست.
– مسأله «گناه‌انگاری» و این‌که مسأله‌یی در شریعت گناه‌انگاری می‌شود (زنا، شراب، ربا، لواط، کفر، شرک و…) در پی‌اش عذاب می‌آید و خدا منتقم می‌شود. چرا این اعمال گناه‌انگاری شد؟
– در مسأله «گناه‌انگاری» توجه به مفهوم «پارادایم» و تفاوت پارادایم‌ها خیلی جدی و مهم است. ما حالا در پارادایم تکلیف قرار نداریم، در پارادایم حق هستیم. در این پارادایم فقط «حق و تجاوز» معیار گناه‌انگاری است. در پارادایم تکلیف که حالا گذشته است، هر گناه بر حسب مزاج متولی امر دین یا دنیا تعیین می‌شد. مثلاً رجال دین می‌توانستند حتا نوع راه‌رفتن عادی تو را گناه یا ثواب مقرر دارند و بر تو کیفر یا پاداش بگذارند. اکثر احکام دینی در آن پارادایم بر همین منوال وضع شده بودند و فرد مکلف به تن‌دادن به امر و نهی بود. ابراهیم مکلف بود پسر خود را ذبح کند و به پیروان موسی تکلیف تعیین شد تا در یک روز هزارها نفر با دست خود فقط خویشاوندان خود را بکشند. گناهانی که شما ذکر کردید، در پارادایم حق به اساس بسترها و محیط‌ها و شرایط عرفی و فرهنگی و امثال آن ارزیابی می‌شوند؛ در جایی که در این موارد تجاوزی نهفته باشد، گناه‌انگاری می‌شود. مثلاً در افغانستان و بقیه کشورهای مذهبی که همبستری با یک دختر به معنای برهم‌زدن هست‌وبود معنوی خانواده و قوم و بسته‌گان او است، هر همچو کاری در خود حاوی مفهوم تجاوز است و لذا در پارادایم حق هم گناه‌انگاری می‌شود. در محیطی که چنین نباشد، طبعاً وضع به خودی خود فرق می‌کند. حتا در کشورهای غربی زنا و لواط و امثال آن به صورت مطلق مباح نیست؛ مثلاً همبستری با دختری که حتا یک روز زیر سن قانونی باشد، بدترین تجاوز و یا گناه محسوب می‌شود و کیفرهای شدید دارد. باز نوع کیفرها و نوع گناه‌انگاری‌ها از یک کشور تا کشور دیگر در همین غرب فرق می‌کند و هیچ کسی دیگری را ملامت نمی‌کنند؛ چون مطابق شرایط و صواب‌دید خود گناه‌انگاری می‌کنند و کیفر می‌دهند و این حق برای هر جامعه‌یی محفوظ است.
– کی گناه انگاری می‌کند؟
– جامعه و دولت و نهادهای ذیربط.
– نقش خدا در این وسط چیست؟
– نقش خدا به بشر موکول شده است. یعنی که عقل جمعی بشر را خدا موظف ساخته است تا در باب تحقق عدل به نماینده‌گی از او کار کند. البته «جمعی» نه به معنای مجموعی بلکه به معنای سیستماتیک و نهادمند و مدنی درمقابل فردی است.
– اگر طوری دیگر و مدرن بگویم، من با واژۀ گناه چندان سر مِهر ندارم. با کدام معیار می‌آییم می‌گوییم که عملی اخلاقی یا غیر اخلاقی است؟
– با مِعیار مصلحت و تشخیص حوزه‌های حق؛ دقیقاً مثلی که در غرب حاکم است. در شرق نیز باید چنین شود که متأسفانه تا آن جا فاصله زیاد است.
– کدام مصلحت؟
– مصلحت اجتماعی معطوف به حق فرد و جامعه. باز این هم عملاً تابع نسبیت است. در غرب می‌بینی که قدم به قدم قوانین فرق می‌کنند از یک کشور به کشور دیگر؛ چون تشخیص مصلحت شان متفاوت است.
– در این وسط مسأله معاد و عذاب و آخرت چه‌طور می‌شود؟
– مسأله «معاد» یک قصۀ طولانی است که شخصاً در اصل آن یقین ایمانی دارم، اما در قسمت نوع آن به جسمانی‌بودنش باور ندارم. معاد در یک تفسیر فلسفی‌ و عرفانی عبارت از ورود حیات به یک فاز جدید است که می‌شود از آن به ادامه ادراک و شعور در حالت تجرد تعبیر کرد.
– به نظرم دیدگاه‌های شما انسان‌گرایی محض است؛ چون همه‌کاره انسان است و خدا بازنشسته شده است.
– خدا از دید ما با همه و در همه اشیاء و حوادث حضور دارد و خدا انسان را آفریده و به او وظایفی داده است. یعنی هم خلق از او است و هم توظیف، پس چرا بازنشسته باشد؟! انسان در مقابل و یا معادل خدا نیست تا قضیه را فقط طوری در نظیر گیریم که هر جا انسان بود، خدا نباشد. انسان تابع و مظهر خدا است.
– هدف من چیزی دیگر هم بود؛ اگر شما حتا حیات حسی و معنوی پس از مرگ را بپذیرید، عذاب و پاداش این حیات را چه تعیین می‌کند؟ معیار همه چیز را انسان و مصلحت او می‌دانید؛ این یعنی انسان‌گرایی!
– گاهی دگراندیشی دینی را «شبه‌اومانیسم» تعریف کرده‌ام و اصلاً میان انسان‌گرایی و خداگرایی تضاد و تناقض کلی برقرار نیست؛ راه خدا از انسان می‌گذرد. باز ما عذاب و پاداش اخروی یا مابعد حیات دنیا را عذاب و پاداش عرفانی از منظر عشق و جاذبه تحلیل می‌کنیم. شک نیست که کانونی‌ترین نیاز انسان در چشم‌داشت خوش‌بختی او همانا رسیدن به زیبایی و معشوق است. انسان بر حسب ارتکاب اعمال خیر یا شر در مرحله زنده‌گی است که میزان قرب و بُعدش از خدا به عنوان کانون خوش‌بختی واقعی پس از ترک جهان مادی تعیین می‌شود. ارواح خبیثه و شرور در برزخ تنهایی می‌مانند و ارواح عاشق که زنده‌گی را به خیر سپری کردند، به خدا وصل می‌شوند و این همان پاداش و شکنجه واقعی است.
– کدام اعمال روح را خبیث می‌سازد؟ معیار داریم؟
– اعمال خیر عمدتاً به دو طریقه در زنده‌گی قابل درک اند: یکی همان‌ها که در سطح اجتماعی شناخته‌شده و یا به تعبیر دینی «معروف» اند، مثل مندرجات قوانین و مسلمات عرفی و اخلاقی متبوع و دیگری منوط به درک فردی و درونی خود انسان است که در وقت انجام کار یا تصمیمی خودش با ابزارهای مختلفی همچون عقل و وجدان و ضمیر و فتوای قلب و شعور اخلاقی و دینی و غیره تشخیص باید دهد که این کار از جنس خیر است یا شر؟ خوب است یا بد؟ این تشخیص به ذات خود ملاک است.
– خوب، هفت میلیارد درک وجود دارد، پس به همین تعداد ملاک داریم؟
– سرشت انسانی در همه تقریباً یکی است، به تعداد ربط ندارد. هرگاه به صورت یک کودک سیلی بزنی، در شرق و غرب یک نوع واکنش خلق می‌کند و قِس علی ‌هذا.
– به نظرم این اسطوره معلوم می‌شود که اعمال در آخرت فعلیت می‌یابند؛ برای این‌که در همه ادیان و فرهنگ‌ها همین را می‌گویند. پس باید ذخیره کرد؟
– به نظر من ایده فعلیت اعمال خیلی دقیق است. اتفاقاً تفکیک دنیا و آخرت به عنوان دو معادله متضاد در اصل مفهوم کلی «وجود» معنای دقیق ندارد؛ حتا در آخرین تحلیل از چشم‌انداز نظریه نسبیت انشتاین، وجود مادی قابل تفکیک به زمان نیست، وجود یک کل است و همیشه هست، فقط نسبت ثبوت یا اثبات آن فرق می‌کند. میلیاردها سال پیش با امروز یکی است و باهم در یک کل بزرگ‌تر به عنوان فضا- زمان وجود دارند. این یک تفسیر مادی است، در حالی که در تفاسیر معنوی باید از مرزبندی‌ها بر اساس تفاوت‌های ترمینولوژیک، بیش‌تر آزاد باشیم و مجال مانور ما فراخ‌تر باشد.
– فرض کن من دروغ گفتم، این چه ربطی به حیات دیگر دارد؟ رابطه علی و معلولی را کی میان این دو گذاشته است؟
– اولاً و بالذات به حیات خودت ربط دارد که حس می‌کنی کار بدی انجام دادم. این حس‌ها تراکم می‌کنند و باز در مرتبه دیگر که فقط عالَم حس مجرد است، این حس‌ها بیش‌تر تبارز می‌کنند و به تعبیر شما فعلیت می‌یابند. در آن مرتبه است که این کرده‌ها مُجسم می‌شوند؛ هر شر معنا می‌دهد و هر خیر نیز خودنمایی می‌کند. آن جا عالَم تجرد است، یعنی همه‌اش از نوع حس و شعور است. این امر را در مثال «فولدر» در دستگاه کمپیوتر می‌توان تبیین کرد؛ به هر اندازه که فولدر ثبت کنی، هر یکی می‌تواند در وقت و زمانش کار کند و باز شود و عمل کند.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.