احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پرتو نادری - ۰۱ سنبله ۱۳۹۸
دوستی دارم که هربار که دلتنگ میشوم انبان غمهایم را برای او میگشایم و به گفتۀ مردم با او درد دل میکنم.
همین دیروز بود که گفتم: ای دوست مگر به یاد داری که از همان زمانهای دور تا این جا که رسیدهایم، بسیار شندهایم که: افغانستان در برابر یک جنگ اعلام ناشده قرار دارد!
گفت: بلی.
گفتم: در این سالهای دراز در جهان چه دگرگونیهایی که پدید نیامد؛ اما این جا هنوز از اریکهنشینان تا طوطیان رنگ شده در خم دموکراسی افغانی همه میگویند: ما در برابر یک جنگ اعلام ناشده قرار داریم!
دوست خیره به سویم نگاه میکرد و من ادامه دادم: خبر هستی امروز المتفکر به مداری از کشف الشهود رسیده بود؛ سخنی گفت، الهام گونه!
دوست با ناباوری گفت: الهام گونه! این دیگر چگونه سخنی است؟
گفتم: بلی، مگر نشنیدی که المتفکر گفت: پاره پاره شدن مردم افغانستان بر روی خیابانها، یک امتحان الهی است!
دوست همچنان خاموشانه به من مینگرست، من پرسیدم: مگر متوجه نیستی؟
گفت: متوچه چه چیزی؟
گفتم: متوجه حکمتی بزرگی که در این سخن است! چگونه متوجه نیستی که در این سخن حکمت عملی بزرگی نهفته است. من در این سخن بسیار اندیشیدم و تا جایی که خرد کوتاه من قد میدهد، پنداشتم که المتفکر هفت بحر حکمت را در این سخن در کوزه کرده است. او از همه شاگردان کورمغز خود که ما باشیم خواسته است تا شکر به جای آریم که این گونه بر روی خیابانها پاره پاره میشویم. برای آن که سزاوار امتحان الهی شدهایم.
دوست با صدای که حس کردم میخواهد مسخرهام کند، پرسید: خو، در این سخن دیگر چه دیدهای؟
گفتم: فکر میکنم حکمت دیگر این سخن حکیم المتفکران جهان این باشد که همه انتحاریان، برگزیدهگان خداوند اند که آمده اند تا این امتحان بزرگ خداوندی را بر ما اجرا کنند!
دوست دستی بلند کرد و با اشاره برایم فهماند که خاموش بمانم؛ آن گاه با بیحوصلهگی پرسید: گاهی شمس الکنایات تبریزی را ورق زدهای:
گفتم: نه.
گفت: گوش کن که در شمس الکنایات چنین آمده است:
المتفکر را چه زهره بود که گفت:
پاره پاره شدن مردمان، روی خیابانهای خونآلود، امتحان الهی است!
او آب زیر کاه نباشد؛
راندۀ درگاه در امریکا نباشد؛
مرتد وقت نباشد؛
کافر مطلق نباشد؛
اگر توبه کند!
دوست چشم در چشم من دوخته بود؛ اما تا چیزی دیگری بگوید، پرسیدم:
در شمس الکنایات دگر چه آمده است؟ چون هر امتحانی از خود زمانی دارد؛ اما چرا این امتحان را پایانی نیست؟ خداوند که بر همه چیز آگاه است، پس چرا این همه، ما را میآزماید؟ ما کی باشیم که خداوند همه مهمات هستی را یکسو گذارد و این همه امتحان دراز چندین ساله خیابانی از ما گیرد!
تا به این جا رسیدم دوست، دیگر نتوانست خاموش بماند و برسرم چنان چیغ زد که فکر کردم که چیغ زدن را از المتفکر به ارث برده است!
خاموش شدم دوست با صدای خشم آلودی گفت: این جا بر همهگان و همه چیز اتهام میزنند، حال سفید چشمی به جایی رسیده است که برخداوند هم اتهام میزنند. دوست زبانش را زیر داندان گرفت و گفت: کافر نشوم گویی این جنگ اعلام ناشده از سوی خداوند است. باز وقتی آن را امتحان خداوندی میدانند، یعنی باید شکرگزار باشیم که مورد امتحان خداوند قرار گرفتهایم!
نمیدانم چه وقت سر سوزن خرد سیاسی در این ملک پیدا میشود تا بدانند که سرچشمۀ همه جنگها خودشان اند.
دوست از جا برخاست و با صدای بلندتری که گونهیی خشم در آن حس میشد، گفت: فکر میکنم سر در آسیا سپید کردهای؛ بدان تا زمانی که اینجا خرده خرد سیاسی پیدا نشود، همین آش است و همین کاسه.
چشمم به دهن دوست دوخته شده بود؛ هیچگاهی او را این قدر سیاسی ندیده بودم. یک لحظه خاموش ماند و نفس درازی کشید و این بار با صدایی که گویی میخواهد همه کوهها و آسمانها را مخاطب سازد، فریاد زد: دردم از خود گله از همسایه!
گفتم: چگونه؟
گفت: اگر سر سوزن خرد سیاسی داشته باشیم!
دیدم دیگر میل سخن گفتن ندارد نگاهی به من انداخت که از نگاهش ترسیدم و بعد با گامهای بلند و شتابآلودی به سویی روان شد.
من خیره خیره به او نگاه میکردم، فکر کردم که با گفتن این که اگر سرسوزن خرد سیاسی میداشتیم، سرزمین تاریخی عقابان، شیران، پلنگان، ببران، گرگان و … را توهین کرده است.
دلم خواست فریاد بزنم: تو خودت سرسوزن خرد نداری! ما تاریخ پنجهزار ساله داریم؛ این جا گورستان امپراتوریهای جهان است! مانند آن بود که ذهنم را خوانده باشد، برگشت و خیره خیره به سوی من دید و آن گاه فریاد زد و فریادش در تمام افق های شهر پیچید، پنداشتم پژواک این صدا همۀ شهر را در بر گفته است و همۀ شهر فریاد میزند:
به یزدان اگر ما خرد داشتیم
کجا این سرانجام بد داشتیم
Comments are closed.