احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:فضل واحد صافی - ۱۳ سنبله ۱۳۹۸
سالهای درازی در افغانستان مصروف تجارت و تشبث بودم. نخستین کار تجارتیام را با ایجاد یک فابریکۀ کوچک موبل و فرنیچرسازی در زمان حکومت طالبان آغاز کردم. همزمان با فعالیت در عرصۀ موبل و فرنیچزسازی، کارهای دیگر تجارتی نیز انجام میدادم که ذکر آنها از حوصلۀ این مقال خارج است. پس از ختم مکتب، به تجارت و کار مشغول شدم و رشتۀ تحصیل از دستم خارج شد تا در نهایت در سال ۱۳۹۲ فرصت فراهم شد و در یکی از دانشگاههای معتبر خصوصی در رشتۀ روابط بینالملل به صورت تخصصی تحصیلات عالی را فرا بگیرم و تا مقطع لیسانس تحصیل کنم.
نزدیک به سه سال پیش، یک هتل مربوط به خارجیها در همجواری خانهام در قلعۀ فتحالله شهر کابل مورد هدف موتر بم قرار گرفت. در این رویداد خسارات مالی شدید به خانه و دفتر کارم وارد شد. پس از این حمله و حملههای دیگری که در سطح پایتخت هرازچندگاهی رُخ میداد و نیز تهدیداتی که متوجه خود و خانوادهام بود، تصمیم گرفتم کشور را به مقصد ترکیه ترک بگویم.
چون سالهای درازی در افغانستان تجارت و تشبث کرده بودم، وقتی استانبول رسیدم، با حفظ کاروبارم در کابل، کار در این کشور را با صادرات و واردات برخی کالاهای ترکی به افغانستان و برعکس آن آغاز کردم. در فرصتِ زمانی که در این کشور بودم، با شهروندان افغانستان مقیم ترکیه، کارمندان قنسلگری افغانستان و اعضای اتحادیۀ «افغانهای مقیم ترکیه» آشنایی پیدا کردم. در این میان، برخی از دوستان و آشنایان در قنسلگری برایم پیشنهاد کار دادند. من هم چون خدمت به مردم و مهاجران هموطن خود را به خود فخر و مایۀ مباهات میدانستم، پذیرفتم و به صورت رسمی، کارمندِ محلی جنرال قنسلگری افغانستان در استانبول شدم.
آغاز کار؛ اهداف و چالشها
وقتی مأموریتم را رسماً آغاز کردم، در دفتر معاون قنسلگری برایم میز و چوکی گذاشته شد. محل قنسلگری حدود دو ساعت از خانهام فاصله داشت و من همهروزه با استفاده از ترانسپورت شهری، این مسیر را بدون دلزدهگی طی میکردم. حدود یک ماه از آغاز کارم سپری شده بود که روزی به دفتر آمدم و در کمال ناباوری متوجه شدم که میز و کرسی مرا کس دیگری اشغال کرده و کرسی و میز برای من وجود ندارد. این نخستین زیگنال غیرمستقیم مسوولان قنسلگری برای من بود تا دیگر به دفتر نیایم و از کارم دلسرد و پشیمان شوم. طبیعی است که با ۴۳ سال زندهگی در متن جامعه و ۲۰ سال تجارت، شناخت زیادی در کابل داشتم. برخی از نزدیکانم نیز در سطوح بلند دولت در کابل وظیفه اجرا میکنند؛ اما من برای مقرر شدن، نخواستم از آنان استفاده کنم، به همین دلیل کارم را بدون واسطه و مداخلۀ نزدیکان و آشنایانم در کابل، در سطح بسیار پایینِ قنسلگری (کارمند محلی که صلاحیت تقرر آن به دست جنرال قنسل است) آغاز کردم تا آهسته و پیوسته به صورت مستقل و بدون دخل و تصرف کسی، سلسله مراتب اداری را طی کنم و به پیش بروم.
پس از این رویداد، اعتراض کردم و به صورت کتبی اعتراضنامهام را به برخی دیپلماتهای قنسلگری فرستادم. دو روز پس از آن، دوباره برایم میز و کرسی جدید خریداری شد. کرسی و میز من در حالی به کسی دیگر واگذار شده بود که من رسماً کارمند قنسلگری بود و باید برایم جای کار در نظر گرفته میشد. قصه کوتاه، روند عادی کارم بار دیگر از سر گرفته شد. حدود دو ماهِ دیگر سپری شده بود که بازهم سنگاندازی برای بیرون کردنم از دفتر آغاز شد. در این مدت، بدون آنکه معاش و امتیازی در بدل کار تقاضا کنم، برایم احوال دادند که قراردادت به وزارت خارجه در کابل فرستاده شده و تا زمانی که پاسخ آن به ما رجعت نکند، برایتان معاش و امتیازی داده نمیتوانیم. این در حالی است که وزارت خارجه صلاحیت گزینش کارمندان محلی(قراردادی) را به خود جنرال قنسل تفویض کرده است. به عبارت دیگر، قانون به جنرال قنسل صلاحیت گزینش کارمندان محلی را بدون آنکه تائیدی و رد آن از سوی وزارت خارجه صادر شود، داده است. در واقع، به صورت غیرمستقیم برایم تفهیم میکردند که دیگر به دفتر نیایم. اینکه چرا؟ در پاراگرافهای قبلی توضیح دادم. برایشان عرض کردم که چون کارهای تجارتی میکنم، به لحاظ اقتصادی روزگارم بهتر است و تا زمانی که پاسخ وزارت نیاید، میتوانم کارم را به صورت عادی ادامه بدهم.
هفتۀ نخستِ ماه چهارم کاریام در قنسلگری آغاز شده بود که جنرال قنسل شخصاً مرا به دفترش فرا خواند و گفت که چون پاسخ قرارداد تو از مرکز برای ما نیامده است، بناءً آمدنت به جنرال قنسلگری «مشروعیت» ندارد. او افزود که «تصمیم خودت چیست؟ چه کنیم؟» جنرال قنسل همچنان مدعی بود که وزارت خارجه برای گزینش کارمند محلی (در بخشهای فرهنگی و اقتصادی) برایشان بودجه در نظر نگرفته است. در نهایت، به این نتیجه رسیدم که مسوولان این اداره ترجیح میدهند من اینجا نباشم. گرچه این امر از اول هویدا بود. دفتر کار من در حاشیهترین جای ممکن و یک گوشه قرار داشت و عملاً حق در ارتباط بودن با سایر بخشهای کاری را نداشتم؛ برخی از بخشها و دفترهای قنسلگری را برایم خط سرخ عنوان کردند.
با آنکه جنرال قنسل برایم گفت که بودجه برای گزینش کارمند محلی ندارند، اما یک هفته پس از ترک وظیفه، روزی به صفحۀ رسمی فیسبوک جنرال قنسلگری سرزدم و متوجه شدم که در این صفحه برای شهروندان افغانستان مقیم در ترکیه، اعلان کاریابی در بخش کارمند محلی نشر شده است. همین مسأله بود که بیشتر کنجکاو شدم تا دلایل تلاش برای برکناریام از قنسلگری را پیدا کنم. یکی دیگر از این دلایل شاید این بود که آنان دست به خورد و برد و سوءاستفادههایی میزدند و نمیخواستند من شاهد آن باشم. برایم خط سرخ کشیده بودند که نباید به برخی از دفترهای قنسلگری مراجعه کنم. از جمله دفتر کار جنرال قنسل -که در آن روزها موضوع خرید ویلای دایمی برای جنرال قنسلگری بسیار داغ بود-. بخش اداری و مالی و بخش خدمات قنسلی که برخی اوقات از معاملات پولی از این بخش خبر میرسید نیز برایم خط سرخ بود. باور من این است که این سه اداره باید از سوی وزارت خارجه جداً تفتیش شود.
اینهمه در حالی است که پس از پیوستن به قنسلگری افغانستان در ترکیه، برای خود اهداف و برنامههایی تنظیم کرده بودم که در طول یکسال باید به صورت پیوسته در آن مسیر گام میگذاشتم تا به نتیجه میرسیدم. به عبارت دیگر، مدتی وقت گذاشتم تا چگونهگی وضعیت مهاجران و دانشجویان افغانستان در ترکیه را بررسی کنم و برای رفع موانع و به میان آمدن سهولتها برایشان، نقشههایی ریختم.
از این جمله میتوان به صورت فشرده و کلی به «بررسی ایجاد یک دو باب مکتب برای اطفال افغان»، «ایجاد هماهنگی و رابطه میان دانشجویان افغان و جنرال قنسلگری»، «ایجاد رابطه با مسوولان ارشد دانشگاههای خصوصی ترکی برای اهدای بورسیه به دانشجویان افغان»، «ایجاد همکاری با اتشۀ تجاری افغانستان در استانبول»، «ایجاد خط ارتباطی و همکاری با هنرمندان، استادان دانشگاه، نویسندهگان و اتحادیههای مردمی افغان در استانبول» و «تنظیم برنامههای فرهنگی و ملی در روزهای مناسبی مانند نوروز و تجلیل از سالروز دوستی افغان-ترکیه» یاد کرد. این برنامهها به صورت فردی و شخصی قرار نبود برگزار شود، بلکه جنرال قنسل در جریان این برنامهها قرار گرفته بود. در آستانۀ سالروز دوستی افغان-ترک، برخی از دانشجویان افغانستان مقیم این کشور از ما خواستند تا در برگزاری محفلی برای بزرگداشت از این روز آنها را کمک کنیم. دانشجویان فقط هزار دالر امریکایی میخواستند تا امکانات مورد نیازِ محفل را خریداری کنند، اما جنرال قنسل به دانشجویان گفت که برای چنین کاری بودجه نداریم. این در حالی است که وزارت خارجه برای هر دیپلمات در بیرون از کشور، ماهانه تا ده هزار دالر امریکایی هزینه میکند!
در یک مورد، شخصاً لابی کردم تا زمینۀ ملاقات رییس یکی از دانشگاههای معتبر استانبول با جنرال قنسل افغانستان فراهم شود تا برای برخی از شهروندان افغانستان از این دانشگاه بورسیه به دست آوریم. رییس دانشگاه در نهایت برای ما وقت ملاقات تنظیم کرد. من و معاون جنرال قنسل رفتیم به دفتر دانشگاه به جنرال قنسل افغانستان باربار پیام فرستادم که اگر مصروف است، معاونش آجندا را با رییس دانشگاه به پیش ببرد، اما او علیالرغم اینکه خودش حاضر به ملاقات نشد، به معاون خود نیز اجازه و صلاحیت بحث روی آجندا را نداد و در نهایت، این فرصت طلایی از دست ما رفت. برداشت من از شخصیت جنرال قنسل این بود که او حساسیت و جدیت بسیار مسایل را درک نمیکرد و دوست داشت در همه موارد و نشستها و جلسهها، خودش باشد تا تصویری بردارد و در شبکههای اجتماعی به این هدف نشر کند که امتیاز همه نشستها و فعالیتهای قنسلگری به نام او ختم شود. چندین برنامۀ دیگر نیز سازماندهی شد، اما در دقیقۀ نود، به دلیل ضعف، بیمیلی و شاید نفهمی شخص جنرال قنسل از حساسیت موضوع، به هم میخورد.
در یک مورد دیگر، برخی نمایندهگان اقوام ترکمن و اوزبیک در اتحادیۀ افغانها مقیم استانبول، روزی برای بحث روی کمتوجهی قنسلگری به کارمندان اوزبیک و ترکمن و نیز کمتوجهی و ضعف در رسیدهگی به امورشان در این کشور، به قنسلگری حضور پیدا کرده بودند. جنرال قنسل گذشته از اینکه نتوانست نمایندهگان اقوام ترکمن و اوزبیک را در جلسه قناعت بدهد، آنان را از دفتر کشید و با آنان نزاع راه انداخت. این کشمکش و نزاع تا جایی رسید که مهاجران اوزبیک و ترکمن برنامۀ بزرگِ مظاهره در مقابل جنرال قنسلگری را تنظیم کردند. حتا بحث کشمکش و نزاع در جنرال قنسلگری با شهروندان خودش، به رسانههای ترکی درز کرد و کشور میزبان برای جلوگیری از هرجومرج، پادرمیانی کرد. فاجعه زمانی اوج گرفت که جنرال قنسل از نهادهای امنیتی ترکیه، برای خود محافظ شخصی طلب کرد و مدعی شد که شهروندان خودش قصد جانش را دارند! در نهایت با پادرمیانی من، افغانهای بیطرفِ مقیم در این کشور و برخی از کارمندان دیگر قنسلگری با صحبت با اعضای اتحادیۀ افغانها، این مسأله تا حدی فروکش کرد، اما پایان نپذیرفت.
دستگاه دپلوماسی یا دستگاه پابوسی؟
در حالی که عمدهترین وظایف نمایندهگیهای سیاسی کشورها در خارج از کشور را رفع موانع و چالشهای مهاجران و حمایت از آنان، انتقال پیام دولت خود به دولت کشور میزبان و بالعکس، اطلاعرسانی از اتفاقات مهم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی و دیگر اتفاقات در کشور میزبان به دولت متبوع، عقد معاهدات بینالمللی و سازماندهی دیدارهای رسمی بین دولتها و ترویج و گسترش فرهنگ، اقتصاد و علم کشور خود در کشور میزبان تشکیل میدهد، اما متأسفانه آنچه در روزهایی مأموریتم در قنسلگری افغانستان در ترکیه شاهد بودم، این بود که تمام هم و غم و فعالیت دپلوماتیکِ دیپلوماتهای افغانستان در این کشور، فقط تشریفات، پذیرایی و خوشآمدگویی پُر آبوتاب از مقامهای دولتی افغانستان در این کشور بود. انرژی و ظرفیت دپلوماتیک افغانستان در ترکیه زمانی به کار انداخته میشد که یک مقام دولتی از افغانستان به ترکیه سفر میکرد. دپلوماتهای افغانستان در ترکیه در پذیرایی و خوشآمدگویی مقامهای دولتی افغانستان هیچ کوتاهی نمیکردند، زیرا در صورت چنین کاری، جایگاه و کرسی خود را در خطر میدیدند.
به هر صورت، اکنون بعد از شرح مختصر ماجرا، خواهان این هستم که مشخص شود علت چنین برخوردی با من چه بوده است؟ بدون شک من اولین و آخرین شخصی نیستم که چنین سرگذشتی را سپری میکند، اما به عنوان یکی از این افراد، به جای اینکه از کار کردن برای وطنم دل سرد شوم، برخاستهام تا به کمک مراجع با صلاحیت قانون، خط فرزندان صدیق و کسانی که بنابر هر دلیلی کارشکنی میکنند را مشخص کنم تا در آینده ظرفیتهای دیگری بنابر مشکلاتی که ذکر کردم، به حاشیه رانده نشوند.
Comments are closed.