احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دكتور شمسالحق آريانفر - ۲۵ سنبله ۱۳۹۸
بخش دوم و پایانی/
مقاومت مسعود توطیهگرانِ جهانی را زبون ساخت
طالبان یک پروژه و توطیۀ جهانی علیه اسلام بودند. این پروژه از سوی انگلیس طرح شد، امریکا تأیید کرد، عربستان و امارات حمایت مالی کردند و پاکستان آن را تطبیق کرد. این پروژه که با ثروت دنیای عرب و برنامهریزی استخباراتی و حمایت تبلیغی جهان، توسط ژاندارم منطقه و تروریزم بینالمللی اجرایی شد، موفقیتِ هزار درصدی را در پی داشت و هیچ قدرتی در برابرش نتوانست مقاومت کند. اما مسعود طرحی را ریخت که جهان را متعجب کرد. مسعود که میدانست نمیشود این نیرو را بهآسانی شکست داد، خط دفاعی شمالی و تخار را به گونهیی سازماندهی کرد که هر دو خط به خط مرگ طالب تبدیل شد.
در یک تاکتیک نامحسوس، مسعود خط دفاعی دریای کوکچه را با تانکها تجهیز کرد و هر هفته از عملیات سخن گفت. طالبان در خط برای دفاع تجمع کردند و هر بار تلفات زیادی را متحمل شدند. طالبان، قوماندانان مسعود و حتا پاکستانیها و تروریستان هیچکس ندانست که هدف اصلی مسعود، تهاجم نه، بلکه وارد نمودن ضربه به طالبان، شکست روحیۀ تهاجمی آنان و کسب فرصت بود. در این مدت مسعود در عقب جبهۀ طالبان، چندین جبهه را ایجاد نمود: استاد عطامحمد نور در دره صوف سمنگان، دوستم در سرپل، اسماعیلخان در غور، حاجی قدیر، حضرت علی، دایی گل و عبدالله جان در مشرقی، خلیلی در بامیان، محقق در بلخاب، عبدالکریم براهوی در نیمروز. مقاومت استثنایی و ایجاد جبهات جدید در قلب دشمن، استخبارات جهانی و منطقه را گیج کرد. عملکرد مسعود، تمام رشتههای آنها را پنبه ساخته بود. از اینرو بود که همه دست به دستِ هم دادند و به ناجوانمردانهترین عمل یعنی ترور مسعود دست یازیدند.
شهامت و آزادهگی مسعود، وزرای دفاعِ ایسینگه را به حیرت انداخت
مسعود در جریان مقاومت باری برای بهدست آوردن سلاح به مسکو سفر کرد و در جلسۀ وزرای دفاع کشورهای مشترکالمنافع (ایسینگه) شرکت نمود. این سفر زمانی صورت گرفت که طالبان تخار را هم اشغال کرده بودند و قلمرو مسعود در تمام افغانستان به ماورای کوکچه و پنجشیر و بدخشان خلاصه میشد. وزرای دفاع ایسینگه به این باور بودند که مسعود برای دعوت از نیروی نظامیِ آنها برای دفاع از مناطق خویش آمده است. از همینرو وزیر دفاع قزاقستان ضمن صحبتِ خود به گونهیی اشاره کرد که آنها نیرو کمک کرده نمیتوانند. مسعود با این سخن مذکور متوجه غلطفهمی وسوءتفاهم ایجادشده گردید و رشتۀ سخن را بهدست گرفت و گفت: «یک نکته را بدانید که من یک فرد خارجی را در قلمروم اجازه نمیدهم. من به هیچ نیرویی نیاز ندارم. تمام زندهگی من مبارزه علیه نیروی خارجی در افغانستان بوده است. من از شما فقط سلاح و مهمات میخواهم، آنهم سلاحی را که از دورۀ حکومت کمونیستی افغانستان بالای شما به گونۀ قرض مانده است. من به اندازۀ کافی افراد جنگی دارم. نه از شما نیروی نظامی میخواهم و نه اجازه میدهم که کدام فرد خارجی در سرزمینِ من حضور یابد!»
مسلماً در شرایط بحرانییی که تقریباً همۀ افغانستان به تصرفِ طالبان درآمده بود، ابراز چنین سخنانی شهامت و آزادهگیِ بسیار میطلبید.
نه تسلیم میشوم و نه فرار میکنم، مقاومت میکنم!
ماه ثور ۱۳۷۶ بود. ملکخان با طالبان سازش کرد و تمام ولایات افغانستان به اشغال طالبان درآمد. طالبان به سمتِ شمال پیشروی کردند. در ظرف چند روز بیشتر از ده ولایت اشغال شد. هر لحظه خبر سقوط یک شهر و محل میرسید. دوستم و کیان سقوط کرد و از کشور خارج شدند. با سقوط مزار، تخار مرکز حکومت اسلامی هم بیرق طالب را بالا کرد. استاد ربانی و استادسیاف و کارمندان دولت (که نگارنده هم در آن شمار بود) از تخار به کولاب تاجیکستان رفتند. پاکستان و امارات و عربستان سعودی طالبان را به رسمیت شناختند. ظاهرشاه از ایتالیا نیز صدایی در حمایت از آنها بلند کرد
استاد ربانی به مسعود تلیفون کرد و گفت به فکر نجاتِ خود باشید. مسعود خلیلی از دهلی و احمدولی مسعود از لندن پیامهایی به همینگونه داشتند. ملا عبیدالله از سالنگ که قوماندانان به او تسلیم شده بودند، پیوسته صدا میکرد که مقاومت فایده ندارد تسلیم شو. پنجشیر در محاصرۀ طالبان بود. نان پیدا نمیشد. مردم تلخان میخوردند. تلیفون ستلایت احمدشاه مسعود دیگر کار نمیکرد که فکر شد اینهم جزوِ دسایس است. در پنجشیر یک طیاره بود که فقط برای پرواز رفت تیل داشت. استخبارات تصمیم گرفته بود مسعود از پنجشیر خارج شود و فهیم خان قدرت را به دست بگیرد و در تفاهم با طالبان منطقه را به آنها بگذارد تا کشتوکشتار نشود.
در چنین وضعیتی، جلسۀ سرانِ جبهۀ پنجشیر در اتاق مخابره دایر شد؛ احمدشاه مسعود، فهیم خان، داکتر عبدالله، مولانا منیر، عبدالحفیظ منصور و دو سه تن دیگر. مسعود منتظر بود دیگران چه میگویند. طرف فهیم خان میدید. فهیم خان گفت: «مثل اینکه سر من شک داری. من همین حالا که میآمدم، اولادهایم را گفتم که آمادۀ بیرون رفتن از پنجشیر شوید. خانمم گفت: ما با دیگر زنهای پنجشیر چه تفاوت داریم. تا وقتی مردم اینجاست، ما هم هستیم. من کمتر از آنها نیستم. کاملاً آماده هستم. در هر بخشی که میگویی مقاومت را ادامه میدهیم». داکتر عبدالله هم گفت: آماده هستیم و باید دفاع کنیم. تنها مولانا منیر دوستانه تحلیل داشت که مقاومت شاید سودی نداشته باشد، بهتر است که باعث خونریزی زیاد نشویم. عبدالحفیظ منصور گفت: یک نکتۀ دیگر را هم مدنظر داشته باشیم؛ ملک خان در رقابت با دوستم طالب را آورده است، اما نمیتواند با آنها کنار بیاید. از سوی دیگر از اینکه اسماعیلخان را با ۶۰۰ نفر به طالبان تسلیم داده است، خجالت است و نمیتواند تصمیم یگیرد. با او باید تماس گرفته شود، این حرف پذیرفته شد. اما هرچه تماس گرفته میشد، تلیفون از آن طرف قطع میگشت. معلوم بود که طالبان در کنار ملک بودند و او نمیتوانست با مسعود تماس بگیرد.
عبدالحفیظ منصور که در آن مجلس بود میگوید: در همین زمان غلامرضا حدادی سفیر ایران تلیقون کرد. در اولین پرسش گفت: «آمر صاحب هنوز در داخل هستی؟» وی با لحنِ گرفتۀ ناشی از چند شبانهروز بیخوابی ـ اما مصمم در پاسخ گفت: «چه فکر میکنی؟ من باید در میان مردمم باشم و در میان آنها کشته شوم».(فاتح جنگ سرد، منصور، ۸۳)
اکنون برای لحظهیی وضعیت را تصویر کنید. نیرویی خش و قدرتمند با حمایتِ بیرونی کشور را اشغال کرده است. همۀ مراکز قدرت در افغانستان مانند دوستم که توپ و طیاره با خود داشت، شکسته و به ازبکستان رفته است. از خارج همه مشوره میدهند که خارج شو. در داخل وضعیت قسمی است که در مقابلت میگویند مقاومت فایده ندارد و حتا جانشین را هم پیشبینی کردهاند. در منطقه قحطی و گرسنهگی است و در محاصرۀ کامل دشمن قرار داری. اما در چنین وضعی، مسعود با بی بی سی مصاحبه میکند و میگوید: «اگر یک نفر باقی بمانم، نه تسلیم میشوم و نه فرار میکنم، بلکه مقاومت میکنم».
اکنون شما بگویید: آیا چنین شخصی یک قهرمانِ استثنایی در تاریخ بشریت نیست؟
تاکتیکِ باورنکردنی
در دانش نظامی، رها کردنِ منطقه به دشمن به امید تصرفِ دوبارۀ آن، ریسکیست که هیچ نظامییی به آن جرأت نمیکند. اما احمدشاه مسعود این کار را پیروزمندانه انجام داد. در سال ۱۳۷۷ طالبان شمالی را اشغال کردند و بار بار به دهانۀ پنچشیر و سالنگ کوبیدند تا از آنجا هم بگذرند. این حمله بسیار گسترده و با ساز و برگ کامل نظامی بود. حداقل ۶۰ تانک مواضع مجاهدین را در شمالی زیر فشار قرار داده بود. از اینکه هر پوسته و یا قرارگاه مجاهدین را ۸ یا ۹ تانک زیر آتش داشتند، لحظه به لحظه بر شمار زخمیها افزوده میشد. آمرصاحب با دیدن زخمیها و شهدا گفت: اگر سروصدای تلویزیونها نباشد، جا دارد که طالبان را رها کنیم تا نیروهایشان تیت و پراکنده شوند، آنوقت میشود ضربۀ اساسی را به آنها وارد کرد. پس از یک هفته مقاومت، آمرصاحب این کار را عملی کرد. مجاهدین و مردم شمالی را به طرف پنجشیر کشید و ساحه را رها کرد. طالبان بر پروان و کاپیسا مسلط شدند. دو شب بعد آمرصاحب در پنجشیر مجاهدین را جمع کرده گفت: اکنون که دشمن پراکنده شده است، با یک ضربه میتوان همه را تار و مار کرد.
مجاهدان شبهنگام به منطقه داخل شدند و هنگام نماز صبح در سراسر شمالی از هر کوچه و کنجوکنار عملیات را آغاز کردند، قسمی که تا ساعتِ ۱۱ روز نعشِ ۵هزار طالب در شمالی افتیده بود.
بهراستی این کارنامه و درایتِ نظامی را در کدام جنرال و مارشال نظامیِ جهان میتوان سراغ گرفت؟… مسلماً کار جنرالانی که با زور اسلحه و توپ و تانک و طیاره مبارزه میکنند و از صدها و هزاران کیلومتر دورتر فرمان میدهند و پیروزی بهدست میآورند را نمیشود با قهرمانیهای مسعود مقایسه کرد!
Comments are closed.