گزارشگر:خواجه بشيراحمد انصاری - ۱۲ قوس ۱۳۹۱
بخش دوم
اگر به عملکرد طالبان نگاهی بیافگنیم، خواهیم دید که آنها نیز کوشیدهاند تا خود را متقیتر از پیامبر اسلام «ص» جلوه داده و به شریعت او را تکمیل نمایند. اگر حرقوص در صدر اسلام پیامبر اسلام «ص» را غیرعادل تصور نمود، همین روحیه در میان طالبان نیز به وضوح مشاهده میشود ولو که خود نمیخواهند به آن اعتراف نمایند. اگر گذاشتن ریش در شریعت محمد (ص) سنت است، آنها آمدهاند که این سنت را تا مرتبه فرض بالا برند و سپس مرتکبان گناه تراشیدنِ ریش را به زندان افگنده و در حضور مردم شلاق زنند؛ کاری که در تاریخ یکهزار و چهارصدساله اسلام هیچگاهی سابقه نداشته است. اگر زن در تمامی فعالیتهای پیامبر در هجرت به مدینه و حبشه و جنگ و صلح و مسجد و مدرسه و سفر و حضر حضور داشت تا جایی که در مسجد نبوی بر خطیب نماز جمعه نهیب میزد، در شریعت طالبان تمامی عرصهها از وجودش پاک گردید. اگر خوارج قرن نخست اسلام، دست دزد را از شانه قطع مینمودند، خوارج معاصرِ ما در زمینه تطبیق قانونِ جزا سخاوت فراوانی نشان داده و حتا بر خلاف تمامی معیارهای شریعت اسلامی، دست گرسنهگان را بریدند. اگر پیامبر (ص) همراه همسرش از بازی حبشیها آنهم در صحن مسجد دیدن مینمود ، خوارج افغانستان آمدهاند تا حتا بازی با کاغذپران را حرام اعلام نمایند .
خلاصه سخن اینکه: طالبان قوانینی را به نام شریعت به اجرا درآوردند که نه در عصر پیامبر اسلام (ص)، نه در زمان خلفای چهارگانه، نه در امتداد تاریخ یکهزار و چهارصدساله این دین و نه هم در هیچ جای جهان کنونی اسلام، کسی از آن آگاهی داشته و یا بدان عمل نموده است.
ذهنیت قبیلهیی:
امام ابو زهره و جمع کثیری از محققان را عقیده بر آن است که ذهنیت، ساختار، خصومتها، تعصبها و رقابتهای قبیلهیی در شبهجزیره عربستان نقش مهمی در پیدایش خوارج داشته است. در عربستان پیش از اسلام دو کتله بزرگ قبیلهیی میزیستند که یکی اتحاد قبایل مُضَر بود و دیگرش تجمع قبایل ربیعه. زمانی که پیامبر اسلام ظهور نمود و قضا بر این رفته بود تا پیامبر این دین از میان فرزندان مضر برخیزد، شاخههای قبایل ربیعه و یمن پرچم مخالفت در برابر حکومت مدینه و پیامبر اسلام (ص) برداشته و در اطراف مدعیان نبوت از میان خودشان گرد آمدند. قبایل بیابانگرد عربستان در آن زمان به هیچ صورت حاضر نبودند اسلام را بپذیرند تا آنکه مکه فتح گردید و پیروزی مطلق پیامبر تحقق یافت. همین بود که در سال نهم هجری سران قبایل ربیعه و تمیم به مدینه سرازیر شدند تا جایی که آن سال را «عام الوفود» یعنی سال هیأتها خوانند. مسلمان شدن قبایل چادرنشین عرب در حقیقت امر به مفهوم تسلیم شدن ایشان بود، طوری که قرآن خود میفرماید: «عربهای بادیهنشین گفتند: ما ایمان آوردهایم، بگو: شما ایمان نیاوردهاید، بلکه تسلیم شدهاید» ، از همین لحاظ زمانی که پیامبر (ص) رحلت نمود، نخستین کاری که همین قبایل انجام دادند بلند نمودن پرچم بغاوت، ندادن زکات و عدم تسلیمی در برابر دولت مدینه بود که این واکنش خونین در چهارچوب جنگهایی که به نام جنگهای مرتدین شهرت یافت عملی گردید. پس از آنکه این مرتدان «از دین برگشتهگان» از سوی خلیفه اول مسلمانان کوبیده شدند، آنها راه دیگری را در پیش گرفته و کوشیدند تا در جستوجوی پرچم و چهارچوب دیگری برای عقدهگشاییهای قبیلهیی خویش بیافتند که بالاخره گمشده خویش را در وجود خوارج یافتند و خوارج در فرجام کار پرچمی گردید که فرزندان قبایل ربیعه و یمن در سایه آن منسجم گردیدند.
یکی از رهبران جنبش خوارج اشعث بن قیس نام داشت که قبیله کنده را رهبری مینمود. اشعث در سال دهم هجری مسلمان شد، ولی همین که پیامبر اسلام (ص) وفات نمود، دوباره از دین برگشت؛ اما زمانی که در برابر ارتش خلافت ابوبکر صدیق شکستِ سهمگینی خورد، بار دیگر مسلمان شد و با ظهور خوارج در صفین در جمع رهبران آنها جا گرفت، مسلمانی دوآتشه شد و شعارهای تندی سر دادن گرفت. اشعث ابن قیس از نوادهگان پادشاهان مملکت کنده بود، مملکتی که مرزهایش تا عراق و حجاز و نجد میرسید و در آن زمانی که اسلام ظهور نمود، از سقوط آن تقریباً یک قرن گذشته بود . اشعث بن قیس و قبایل یمنی که قدرت خویش را به نفع ایرانیان ـ کسانی که در یمن به نام (ابناء) شناخته شده و نخستین کسانی بودند که به اسلام گرویدند ـ از دست داده بودند، سعی میورزیدند تا از هر راهی که میشود، شوکت از دست رفته خویش را احیا نمایند. این رهبر خوارج چنان غرق هویت قبیلهیی بود که ابن اسحاق مینویسد: «زمانی که اشعث در رأس هیأت کنده وارد مجلس پیامبر (ص) گردید، گفت: ای فرستاده خدا، هم ما فرزندان قبیله “آکل المرار” هستیم و هم تو فرزند قبیله آکل المرار هستی. پیامبر تبسمی نمود و سپس اهل مجلس را مخاطب قرار داده گفت: عباس فرزند عبدالمطلب و ربیعه فرزند حارث را به این نسب نسبت میدهند و آن هر دو چون تجارتپیشه بودند، هر گاه که از سوی برخی عربها پرسیده میشدند که مربوط به کدام قبیلهاند، پاسخ میدادند که ما فرزندان قبیله آکل المرار هستیم و بدین شیوه، «روابط تجارتی» خویش را تحکیم میبخشیدند. سپس پیامبر پاسخ داد: نه، ما فرزندان “نضر بن کنانه” هستیم؛ ما نسب را از مادر نمیگیریم و نسب پدری خویش را انکار نمیکنیم.»
مورخان بر این باور اند که در میان رهبران خوارج صدر اول اسلام، نه مردی قریشی به چشم میخورد و نه هم شخصی از فرزندان انصار مدینه، چون اوس و خزرج.
معیشت قبایل ربیعه و تمیم بر مبنای کوچنشینی استوار بود و از همین جهت آنها در برابر هر قیدی که آزادی و لجامگسیختهگیشان را مهار مینمود، مقاومت نشان میدادند. گفتیم که خوارج نخستین از بستر قبایل ربیعه و تمیم برخاستند که رهبرانِ آنها افرادی چون مسعر بن فدکی، زید بن حصین، عبدالله بن کواء، عبدالله بن وهب راسبی و نافع بن ازرق بودند. تهور، خشم، تعصب، خشونت، افتخار، عدم تحمل، معیشت از راه خونریزی، غارت و اسارت، از عناصر اصلی روحیه بدوی بود که خوارج بر آن آب و رنگِ درشتِ دینی نیز افزودند.
Comments are closed.