احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:غضنفر کاظمی - ۳۱ سنبله ۱۳۹۸
بسیار دیده و شنیدهایم که گفتهاند «ما افغانستانیها چه داریم که رماننویسِ خوب داشته باشیم؛ وضعیت افغانستان خوب نمیشود، چون هیچچیزی سرِ جایش نیست و هیچکسی هم در بخشِ خودش نیست» و از این قبیل حرفها. باورِ من اما این است که این گفتهها به هر چیز و هر کسی صدق کند، اما وصلهییست که به رماننویسانِ خوب و متعهدِ ما نمیچسپد. البته نویسندهگانِ داخلی را هم میتوان به دو قسمت تقسیم کرد. یک، آنهایی که صبح تا شام برای دیگران نوحهسرایی کرده و مینویسند. دو، آنهایی که رسالتشان را نویسندهگی برگزیده و فقط برای خودآگاهیِ جامعۀشان مینویسند. من باور دارم که ما رماننویسِ خوب زیاد داریم، اما متأسفانه خوانندۀ خوب کم داریم. ما ملتی هستیم که داستاننویسهایِ داخلیِ خود را جدی نمیگیریم.
گرچند به صورت کُل وضعیت کتاب و کتابخوانی در افغانستان چندان خوب نیست، اما بدتر از آن، طرد کردن و جدی نگرفتنِ نویسندهگان داخلیِ خود ماست. روزی در یکی از کتابفروشیها نشسته بودم که خانمی وارد آنجا شد. دنبالِ کتاب بود. فروشنده که یک کتاب از نویسندۀ افغانستانی در دست داشت، برایش داد و گفت؛ این نویسنده خیلی خوب مینویسد. دخترخانم بدون اینکه به شناسه و محتوای کتاب مراجعه کند، پسش داد و گفت که هیچ کتابی از رماننویسانِ افغانستان و ایران نمیخواند، چون فارسیزبانها نمیتوانند چیز خوب بنویسند. از طرز رفتار خانمِ محترم بهخوبی هویدا بود که بدون هیچ آشنایی از نویسندهگان فارسیزبان، آن حرف را میگفت. در آن حالت واقعاً حسِ بدی به من دست داد و با خودم گفتم، چطور میتوانیم بدون اینکه کتابِ یکی را بخوانیم در موردش چنین قضاوتِ غیرمنصفانه کنیم.
باور دارم که بعضی آدمها در حالی رمانهای ترجمه و بیرونی را میخوانند که نمیتوانند هیچ ارتباطی با دنیای کتاب و نویسندهاش برقرار کنند. در حالی پُزِ خواندن آنها را میدهند که هیچ آگاهی از سنت، فرهنگ و مکانی که رمان در آنجا اتفاق افتاده است، ندارند. در صورتی که داستاننویسان داخلی ما، دغدغههای درونی خود ما و وضعیت جامعۀ ما را در کتابهایشان به نمایش میگذارند. این هم درست که نمیتوانیم از خواندن رمانهای خارجی دست برداریم، اما فکر میکنم پس از خواندن و شناختن سنت، فرهنگ و دغدغههای اجتماعی و تاریخیِ خودماست که میتوانیم درون زندهگیِ کسانی دیگر شده و با آنها احساس همدردی کنیم. خواننده وقتی یک رمان را میخواند، باید با متن رمان زندهگی کند و تصور کند که در حال و احوالِ خودش نوشته شده است. باور کند که در چنین جایی زیسته و چنین چیزهای را تجربه کرده است. در رمانی که خارج از خطۀ زبانی و فرهنگی ما نوشته شده باشد، به سختی میتوان اینگونه چیزها را تجربه کرد، در حالی که با خواندن رمانهای داخلی بهخوبی میتوانیم در چنین شرایطی قرار بگیریم.
ما نویسندهگانی همانند رهنورد زریاب داریم که یکی از سرآمدان ادبیات معاصر در بین فارسیزبانهاست و میتوان وی را همطراز محمود دولتآبادی و دیگران دانست. ما داستاننویسهایی مثل محمدحسین محمدی و آصف سلطانزاده داریم که در حوزۀ زبان فارسی حرفهای زیادی برای گفتن دارند و حتا فراتر از حوزۀ فارسی پا گذاشته و کتابهایشان به زبانهای دیگر ترجمه شدهاند. نقل است که هوشنگ گلشیری پس از خواندن کتابهای آصف سلطانزاده در وصف داستانهایش گفته بود: همۀ این وقتها اینقدر غرق رمانهای ترجمه و بیرونی بودهایم که از نویسندهگانِ کشور همسایه غافل مانده و بیخبر از اینکه افغانستان داستاننویسانی مثل آصف سلطانزاده دارد. محمدی نیز یکی از نویسندهگان افغانستانیست که در ایران برای خودش اسم و رسمی دارد و از جملۀ سرآمدان ادبیات معاصر کشور ما به حساب میرود.
رماننویسانِ ما کسانی مانند محمدجان تقی بختیاری و جواد خاوری است که هر دو درد و رنجِ مردمشان را بیصدا مویه میکنند. بختیاری با «گمنامی» و «بلوای خفتگان» و نثر زیبایش بلوایی را به راه انداخت و توانست خودش را در خطۀ زبان فارسی بهخوبی ثابت سازد. کسانی هستند که کتاب «گمنامی» وی را با «صدسال تنهایی» گابریل گارسیا مارکز مقایسه میکنند. خاوری نیز جدای از اینکه در نوشتن رمان دستِ والایی دارد، در بخش ادبیات فارسی در افغانستان پژوهش و تحقیقات زیادی انجام داده است که همۀشان قابل قدر و خواندنی اند. اگر واقعبینانه ببینیم، دو رمان اخیرِ خسرو مانی ـ «مرگ و برادرش» و «خوابیداری هفت زن» ـ هم رمانهای کمی نیستند. تکنیکهای به کار رفته و سبک نوشتاریِ مانی در این دو رمان واقعاً قابل ستایش و مثالزدنی است. از «زندهگی به سفارش پشهها»ی کاوه جبران که اصلاً نمیشود بهسادهگی گذشت. رمانیست در نقدِ فضاها و باورهای دینی و اینکه علمبردارانِ دین و مذهب چه روزگاری را بر مردم تحمیل کرده و میکنند. نویسندهگان چیرهدستِ ما اکرم عثمان، خالد حسینی و عتیق رحیمی که جایگاه خودشان را دارند. خالد حسینی و عتیق رحیمی نویسندهگانِ جهانی هستند که هرکدام از کتابهایشان صدها هزار نسخه به فروش میروند. هرکس که رمان «کوچۀ ما»یِ اکرم عثمان را خوانده باشد، میفهمد وی چگونه آدمیست و در رمانهایش چقدر تاریخ و تحولات اجتماعی دورههای مختلف زندهگی مردم را دقیق بیان کرده است.
با در نظر داشت همۀ نویسندهگانِ خبرهیی که در بالا ذکرشان رفت، با آنهم نمیتوان از پهلوی نویسندهگان جوان و تازهکار این مرز و بوم بیمحابا گذشت.
چند هفته پیش در گروه کتابخوانی کولهپشتی کتاب «بگذار برایت بنویسم» از بانو ناهید مهرگان را خواندیم. این کتاب اولین رمانیست که توسط بانو مهرگان نگاشته شده است. با همۀ این صفات، رمان وی شاید یکی از بهترین رمانهاییست که دوران سیاه حکمروایی طالبان را در هرات به نمایش میگذارد و اینکه زنان جدای از بدبختی خانوادهگی که داشتند، با وضعیت بدی که طالبان برای زنان به ارمغان آورده بودند نیز سر میکردند. این رمان به حدی از نثر عالی، اتفاقات ناب و تکنیکهای مُدرن برخوردار است که آدم بهسختی میتواند باور کند که رمان توسط یک رماننویسِ تازهکار و جوان به نگارش درآمده است.
حالا مسوولیتی که ما در برابر این نویسندهگان داریم چه است. مسوولیتِ ما اینست که کتابهایشان را بخوانیم و به دیگران نیز سفارش کنیم که بخوانند. با خواندن و باز هم خواندنِ خوانندهگان است که کتابها زنده نگه داشته شده و پالایش میشوند، وگرنه رمانهای بدون خواننده که ارزشی ندارند. کتابهایی که خوانده نمیشوند، در واقع همان علم و آگاهی هستند که در جهل مرکب گیر مانده و نابود میشوند. پس بر ماست و رسالتِ ماست که نویسندهگانِ خودمان را قدر کنیم و با آنکه از رمانهای خارجی و ترجمهشدۀ دنیای بیرون از افغانستان و فارسیزبانها نباید غافل بمانیم، بایستی به تکتکِ اینها نیز اهمیت بدهیم و به عنوانی کسانیکه از میان فرهنگ و سنتهای خودِ ما برخاسته و درد، تفکر و دغدغههای درونیِ خودمان را مینویسند، جدیشان بگیریم.
Comments are closed.