احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پیتر پومرانتسف/ برگردان: عرفان ثابتی - ۰۹ میزان ۱۳۹۸
از هنگ کنگ تا مسکو، و از تفلیس تا بلگراد، انبوهی از مردم هر هفته سرگرم اعتراضات خیابانی هستند. آنها اغلب با نیروهای مسلح و عصبانیِ پلیس مواجهاند که به باتون و گاز اشکآور مجهزند.
بعضی از این تظاهرات، بزرگترین راهپیماییهایی هستند که از سال ۱۹۸۹، سال مهم انقلابهای دموکراسیخواهانه، برگزار شدهاند. اما در ۳۰ سال گذشته تغییر بنیادینی رخ داده است. در سال ۱۹۸۹، در انقلابهای «رنگیِ» اوایل قرن بیستویکم یا در بهار عربیِ اوایل دههی جاری، تظاهرات مردمی بخشی از همان چیزی بود که متخصصان علوم سیاسی، موج دموکراتیزاسیون میخوانند ــ یعنی پیشرفت حتمی به سوی آزادیِ هر چه بیشتر. معلوم بود که چه کسانی در طرف درستِ تاریخ ایستادهاند: آنانی که آزادیِ فردی، حق آزادیِ بیان، آزادیِ حرکت و فرهنگ (اغلب غربیِ) آزاد را گرامی میشمردند.
اما به نظر میرسد که اعتراضات کنونی، تاکتیکی و کماهمیتاند و جزئی از رویدادی مهمتر نیستند. چه اتفاقی رخ داده است؟ چطور ایدهی جهانشمولِ پیشرفت از بین رفت؟ آیا ایدهی جدیدی میتواند جایگزین آن شود؟
در سال ۲۰۰۳ پس از حملهی آمریکا به عراق، جورج دابلیو. بوش با مقایسهی رویدادهای سال ۱۹۸۹ و دیدگاه خود دربارهی آیندهی خاورمیانه گفت، «پرزیدنت ریگان اعلام کرد که دوران ظلم و ستم شوروی به سر آمده و نمیتوان در برابر نیروی محرکهی آزادی مقاومت کرد. دموکراسیِ عراق موفق خواهد شد، موفقیتی که این خبر را به سراسر خاورمیانه، از دمشق تا تهران، ارسال خواهد کرد که در آینده آزادی میتواند از آنِ هر کشوری باشد.» هدف از حمله به عراق تحمیل دموکراسی از بالا بود اما طراحان این حمله بهشدت از زبان و نمادهای سال ۱۹۸۹ بهره بردند. پایین کشیدن مجسمهی صدام حسین در بغداد یادآور تخریب مجسمههای لنین در اروپای شرقی بود و شباهتی تاریخی را به ذهن القاء میکرد. اما این حمله به جنگ داخلی و مرگ صدها هزار نفر انجامید. واژهها و تصاویری که در سال ۱۹۸۹ در اروپای شرقی آکنده از معانی نیرومند بودند در بغداد بیاهمیت شدند.
ناکامیِ بهار عربی در مصر سبب شد که سرخوشیِ دموکراسیخواهان جایش را به دیکتاتوری نظامیای بدهد که حتی از دیکتاتوریِ حسنی مبارک هم قدرتمندتر بود. بنابراین، این احساس خدشهدار شد که اعتراضات حتماً به آزادی و رفاه میانجامد.
یکی از دیگر عوامل تضعیف منطق ژئوپلیتیکِ روایتهای اعتراضآمیز، انحراف دموکراسیهای ظاهراً مستحکم بوده است. ماه گذشته وقتی به تفلیس، پایتخت گرجستان، رفتم معترضان خشمگین از سخنرانیِ یک نمایندهی مجلس روسیه در پارلمان گرجستان به من گفتند که هوادار اروپا هستند. اما حالا که اتحادیهی اروپا رهبرانی مثل ویکتور اوربان، نخست وزیر مجارستان، دارد این حرف دقیقاً به چه معنا است؟ اوربان خودش در سال ۱۹۸۹ یکی از رهبران معترضان دموکراسیخواه بود اما از آن زمان تا کنون به شیوهای استادانه استقلال رسانهها و قوهی قضائیه را از بین برده، و نهادهای دموکراتیک را با چنان مهارتی از درون تهی کرده است که از گزند تحریم اتحادیهی اروپا نیز در امان مانده است.
جنبشهای اعتراضیِ موفق باید در تقابل با حکومت، نگرش متفاوتی ارائه دهند. در سال ۱۹۸۹، هواداری از نظام سرمایهداریِ دموکراتیک در برابر کمونیسم آسان بود. در انقلاب سال ۲۰۰۰ صربستان، دانشجویانی که علیه اسلوبودان میلوسویچ تظاهرات میکردند با ناسیونالیسم جنگافروزانهی او مخالف بودند و به جای آن از ادغام صربستان در جامعهی جهانی دفاع میکردند.
حاکمان مستبد کنونی آنقدر خشک نیستند. آنها به جای چسبیدن به یک ایدئولوژی، یاد گرفتهاند که به زبانهای گوناگون حرف بزنند. برای مثال، در نخستین سالهای حکومت ولادیمیر پوتین، کرملین هم از عظمت روسیه سخن میگفت و هم برنامههای تلویزیونیِ واقعنمای غربی، نظام سرمایهداری و انتخابات ظاهراً رقابتی را ترویج میکرد. روسها بسیار بیشتر از دوران شوروی به اطلاعات دسترس دارند و میتوانند آزادانه سفر کنند. زبان حکومت چین هم آمیزهای از کمونیسم و فرهنگ مصرفگرا است. اکنون معترضان صرب علیه وزیر سابق اطلاعات میلوسویچ، الکساندر ووچیچ، به پا خاستهاند؛ ووچیچ از رئیس سابقش بسیار پیچیدهتر است و همزمان روابط خوبی با بروکسل و واشنگتن دارد. معترضان در بلگراد علیه نتایج مشکوک انتخابات، ضرب و شتم سیاستمداران مخالف و سرکوب رسانههای مستقل تظاهرات میکنند اما نمیتوانند این تکهها را به هم بچسبانند و داستان منسجمی را تعریف کنند.
این نگرش منعطف به ایدئولوژی با ابزار جدیدی همراه بوده است: نظریههای توطئهآمیز. مدتهاست که از چنین نظریههایی برای حفظ قدرت استفاده کردهاند. رهبران شوروی همیشه از توطئههای سرمایهداران و ضدانقلابیون حرف میزدند؛ نازیها هم نظریههایی دربارهی توطئههای یهودیان سرهم میکردند. اما هدف از آن نظریهها در نهایت تقویت نوعی ایدئولوژی بود. اما اکنون این تصور که دنیا پر از توطئه است به جهانبینیِ چنین حکومتهایی تبدیل شده است. به عبارت دیگر، توطئهباوری پشتیبان ایدئولوژی نیست بلکه جایگزین ایدئولوژی شده است. در روسیه یکی از مهمترین گویندگان اخبار، دمیتری کیسِلیوف، داستانهایی باورنکردنی دربارهی تاریخ، ادبیات، قیمت نفت و انقلابهای رنگی تعریف میکند و بعد این تکیهکلام را بر زبان میراند: «تصادفی است؟ من که این طور فکر نمیکنم!» منظورش این است که دنیا با روسیه بد است و تظاهرات دموکراسیخواهانه را نیروهای قدرتمند و مرموز به راه انداختهاند. پکن هم بیدرنگ معترضان هنگ کنگی را محکوم کرده و آنها را آلت دستِ غربِ اهریمنی خوانده است، غربی که مصمم به تحقیر چین است.
نتیجهی توطئهباوری این است که فکر میکنید هیچ قدرتی ندارید و هرگز نمیتوانید چیزی را عوض کنید. اگر سررشتهی همه امور به دست نیروهایی مرموز و نامرئی باشد، دیگر چطور ممکن است که چیزی را تغییر دهیم؟
اما مأیوس و دلسرد کردن مردم تنها یکی از روشها است. زیرکانهتر آن است که با ترویج توطئهباوری، روایتهای جنبشهای اعتراضی را بیمعنا کنید.
در سال ۲۰۱۴، پس از عزل رئیس جمهور هوادار روسیه به دست انقلابیون اوکراینی در کییف، نیروهای متکی به حمایت روسیه در شرق اوکراین دست به اعتراض زدند. آنها حتی در جزئیترین چیزها، از جمله سنگرسازی با لاستیک خودرو، از معترضان کییف تقلید کردند. این اعتراضات را به تقلید از قیام سال ۱۹۶۸ چکسلواکی علیه کرملین، «بهار روسی» خواندند. بنابراین، وقتی روسیه جنگ پنهانیِ خود را در اوکراین به راه انداخت این اعتراضات به نوعی داستانسراییِ منفی انجامید: به نظر میرسید که کرملین میگوید، اعتراضات دموکراسیخواهانه نه به رفاه بلکه به بیثباتی، خونریزی و کشتار میانجامد. رسانههای روسی مرتباً چنین تصوری را به مخاطبان القاء میکنند، و به این منظور آمیزهای از ویدیوهای، به قول خود، اعتراضات مهندسیشده توسط آمریکا در اروپا و خاورمیانه و تصاویر کشتار در سوریه و اوکراین را منتشر میکنند. پیام این رسانهها این است که میان اعتراض و هرجومرج پیوندی ناگسستنی وجود دارد.
کارزارهای اینترنتیِ کرملین در آمریکا زیرکانهترند و اعتماد افراد به روایتهای اعتراضی را از بین میبرند. این کارزارها نقاب کارزارهای آزادیهای مدنیِ آمریکا ــ برای مثال، «جانِ سیاهپوستان اهمیت دارد» ــرا به چهره میزنند و با سوءاستفاده از آنها نظر رأیدهندگان را به سمت دونالد ترامپ جلب میکنند. نتیجهی نهاییِ چنین فریبکاریهایی این است که افراد کمکم به هر چیزی که در فضای مجازی میبینند، شک میکنند و اعتمادشان از بین میرود. برای مثال، از خود میپرسند آیا فلان پوستر حقوق مدنی آمریکا واقعاً در سن پترزبورگ تولید نشده است؟ آیا میتوان به ظاهر هیچ چیزی اعتماد کرد؟ بنابراین، خودِ مفهوم اعتراض واقعی بهتدریج از بین میرود. در نتیجه، کرملین آسانتر میتواند ادعا کند که همهی اعتراضات در واقع نقاب و پوششی بر عملیات کشورهای خارجی است و چیزی به اسم اعتراضِ واقعاً خودجوش مردمی وجود ندارد.
اما باز هم معترضان در هنگ کنگ، تفلیس و مسکو جانِ خود را به خطر میاندازند. بنابراین به جای این که دنبال سترگروایتهای ناکام قدیمی بگردیم، باید به حرف خودِ معترضان دقیقتر گوش دهیم تا بفهمیم امروز چطور برای دموکراسی مبارزه میکنند.
تکیهکلام معترضان هنگ کنگی این است: «مثل آب باش، ای رفیق». معترضان کار را بر مقامهای کشور سخت میکنند و میگویند: در یک محل تجمع نکنید تا نتوانند شما را محاصره کنند؛ رهبران مشخصی نداشته باشید تا نتوانند آنها را دستگیر کنند؛ به تظاهرات افت و خیز دهید تا مسئولان سردرگم بمانند. معترضان از نوعی منطق سیالیت پیروی میکنند تا دولت نتواند آنها را به آسانی هدف قرار دهد. به این ترتیب، رویدادها و نمادهای ظاهراً کماهمیتتر میتوانند ناگهان پرمعنا شوند. در هنگ کنگ، قانون استرداد به نماد مبارزه برای حقوق تبدیل شده است؛ در تفلیس، حضور یک نمایندهی عادی مجلس روسیه در پارلمان گرجستان به اعتراضات منسجم انجامیده است؛ در مسکو، انتخابات شورای شهر، که بعضی حتی از آن خبر ندارند، به نماد فشارها و محدودیتهای پوتینیسم بدل شده است. به محض این که حکومتها بر این زبان و نمادها چنگ بیندازند، زبان و نمادهای جدیدی به وجود میآید و ائتلافهایی حول آنها شکل میگیرد.
شاید ویژگیِ اصلیِ اعتراضات کنونی تواناییِ ایجاد ارتباط و همافزایی میان گروههای پراکنده است. حکومتهایی که معترضان با آنها مبارزه میکنند ایدئولوژیِ واحدی ندارند و تنها وجه اشتراکشان این است که میخواهند مردم را دلسرد کنند و میان آنها شکاف بیندازند. همان طور که تحقیق دانشگاه هاروارد دربارهی راهبرد تبلیغاتیِ دولت چین در اینترنت نشان داد، دولت چین تا حدی انتقاد را تحمل میکند اما بیدرنگ هر گونه اشارهای به کنش دستهجمعی را سانسور میکند: به قول نویسندگان این تحقیق، «چینیها به طور فردی آزادند اما به طور دستهجمعی اسیرند.»
در سال ۲۰۱۴ برای تحقیق دربارهی کتاب جدیدی راجع به پروپاگاندا در سراسر دنیا به مکزیکو سیتی رفته بودم و در کافهای با آلبرتو اسکورسیا، یکی از فعالان متخصص در امور دیجیتال، دیدار کردم. او لپتاپش را باز کرد تا به من نشان دهد که این اعتراضات بیشتر از آن که نتیجهی مجموعهای از ایدئولوژیها و نظرات باشد حاصل رابطهای پویا میان شبکهها است. در مرکز نمایشگر، توپ مرتعشی از نقطهها دیده میشد که بینشان خطوطی وجود داشت و دائماً خطهای جدیدی میان نقطهها ظاهر میشد، و در نتیجه کل این مجموعه تکان میخورد، رشد میکرد و ضخیمتر میشد. این نمودار، معرف گفتوگوی لحظهبهلحظه میان معترضان در جریان تظاهرات مهمی در مکزیک بود. در این تظاهرات، صدها هزار نفر پس از قتل ۴۳ دانشآموز به دست باندهای مواد مخدر به خیابانها سرازیر شدند. هر نقطه نشاندهندهی یک نفر، و هر خط حاکی از یک گفتوگو میان آنها بود. به لطف این گفتوگوها پیوند میان اعضای این جنبش تقویت میشد.
در حالی که اسکورسیا داشت این نمودار را به من نشان میداد، تظاهراتی بیرون از همان کافه به راه افتاد. این شبیه به همان تصویری بود که همیشه از تظاهرات در سر داشتم: تصاویر مردمی پرشور، شعارها، سخنرانیها، داستانها و تاریخ. اما اسکورسیا آنها را طور دیگری میدید، همچون چیزی انتزاعیتر.
در بالای نمایشگر چیز جدیدی ظاهر شد ــ شکلهای کوچک پرشماری که چشمک میزدند. این شکلها با هم ارتباط نداشتند؛ در عوض، تکتک به توپ میخوردند، به آن ضربه میزدند و آن را تکهتکه میکردند. اسکورسیا گفت، «اینها باتها و ماشینهای انساننما هستند.»
با گسترش تظاهرات، حکومت از باتها و ماشینهای انساننما برای تضعیف اعتراضات استفاده کرد. ناگهان معترضان دیدند که به پول گرفتن از اپوزیسیون و وطنفروشی متهم شدهاند. آنها به طور غریزی واکنش نشان دادند و در اینترنت به دفاع از خود در برابر اتهامزنندگان پرداختند.
در لپتاپ اسکورسیا میشد پیامدهای این وضعیت را دید ــ گرههای کوچکی که معرف معترضان بودند از تعامل با یکدیگر دست کشیدند و در عوض با مهاجمان درگیر شدند. در نتیجه، شبکهی ضخیم، نازکتر شد و توپ از هم پاشید و به تودهی لرزان بدون شکلی تبدیل شد.
هدف رهبران معترضان منسجم نگه داشتن شبکهها بود؛ هدف مهاجمان از هم پاشیدن شبکهها بود.
Comments are closed.