احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پرتو نادری - ۲۰ دلو ۱۳۹۱
روزنامه ماندگار در شماره پیش، نامهیی از آقای نجفی وزیر ترانسپورت را – که در عین حال متهم به تقلب در انتخابت ریاستجمهوری در دوران سمتش در کمیسیون انتخابات است- با نامهیی از وزارت اصلاعاتوفرهنگ به نشر رساند.
حالا بار دیگر برای این که دلیل شکایت آقای نجفی از آقای پرتو نادری به دلیل نشر یک مقاله بالا گرفته است، بران شدیم که بار دیگر این مقاله را به نشر برسانیم تا در وشنی آن دیده شود که در کجای این مقاله به آقای نجفی اتهام و توهین صورت گرفته است. وهمچنان از جناب لوی سارنوال کشور میخواهیم تا به هیچ وزیر و رییس دولتی اجازه ندهند که بلایی یر سرنویسندهگان و سرانجام آزادی بیان در افغانستان بیاورند. تجربه آقای نجفی گویای این حقیقت است که باید مسوولان نظام، کاری را که امروز انجام میدهند انتظار تبعات آن را در فردا داشته باشند. همچنان از «کمیسیون رسیدهگی به تخطیهای رسانهیی» که در رإس آن جناب وزیر اطلاعات وفرهنگ قرار دارند میخواهیم تا تعریف شان را از «توهین»، «هتک حرمت» و «افترا» که گویا در این مقاله به آقای نجفی صورت گرفته است روشن سازند.»
هیچگاه با رییسجمهور سخنی نگفته ام. به زبان دیگر، او هیچگاهی با من سخنی نگفته است. چند باری هم که او انبوه شاعران را به دربار فراخوانده بود تا برایش شعر بخوانند، من پوزش خواسته بودم. گفتند چرا؟ گفتم نه رییسجمهور سلطان محمود غزنوی است و نه هم من ابولقاسم حسن عنصری بلخی.
حال ناگزیرم تا سخنی با او در میان گذارم. هرچند شنیده ام که رییسجمهور را فرصت خواندنِ روزنامهها نیست؛ اما باد اباد! شاید باد موافقی سخنان مرا به گوشش برساند.
راستش هیچگاهی با رییسجمهور احساس همدردی نداشته ام، جز زمانی که گروهی از نامزدان معترض و به زبان دیگر، نامزدان ناکام پارلمانی به دیدار او رفته بودند تا او را در خانهاش تهدید کنند. کسی به کوه بالا میشد و کسی هم تمام واژهگانی را که میشناخت، چنان سنگپارههایی در فلاخن دهان کرده بود و بر سر و صورت رییسجمهور پرتاب میکرد؛ اما او همچنان خاموش بود و صبور. دشوار ترین لحظهها آن گاه بود که کسی تمام خشونتی را که داشت، در حنجره جمع کرده و در حالی که با انگشت رییسجمهور را نشانه گرفته بود، میگفت: «زه اوس پوهیژم چه ته د افغانستان رییسجمهور نه یی؛ د افغانستان رییسجمهور آیکن بیری دی….»
دروغگو دشمن خداست؛ از این خاموشی و شکیبایی رییسجمهور خوشم آمد و او در ذهن من جایگاهی یافت. در سرزمینی که همیشه خشونت سخن آخر را زده، یک چنین شکیبایی برای رییسجمهورِ چنین سرزمینی، فضیلتی غنیمت است.
با این حال، همواره خاموشی رییسجمهور نمیتواند جایگاه او را در ذهن و روان مردم بالا ببرد؛ بلکه گاهی خاموشی، خود میتواند هزاران هزار پرسش بیپاسخ را در ذهن و روان مردم بیدار سازد. یک رهبر و یک رییسجمهور زمانی در ذهن اجتماعی و سیاسی مردم سقوط میکند، که در پیوند به سیاستها و مشروعیت او پرسشهایِ بیپاسخی پدید آید. چون در چنین صورتی، مردم پاسخهای ذهنی خود را میسازند و بسا که اینگونه پاسخها جو غلیط بدبینیِ اجتماعی را نسبت به او در میان مردم پدید میآورد.
در یکی از شمارههای ماه اسد ۱۳۹۰ روزنامه ماندگار، گزارشی به نشر رسیده بود در پیوند به آقای نجفی وزیر ترانسپورت. در این گزارش، آقای نجفی وزیر ترانسپورت ادعا کرده است که: «حامد کرزی را من رییسجمهور ساختم، ورنه داکتر عبدالله رییسجمهور بود.» من این موضوع را یک بار دیگر از آن جهت در «ماندگار» مطرح میکنم که؛ نخستین بار همین روزنامه بود که از این راز سر به مهر پرده برافگند، و حال باید همهچیز آفتابی شود که هیچ انسان هوشمندی تیر در تاریکی رها نمیکند!
انتخابات دیگری در پیش رو داریم. رییسجمهور، احزاب سیاسی، نهادهای مدنی، رسانههای آزاد، مدافعان حقوق زنان، سازمانهای حقوق بشر، شخصیتهای دیگراندیشِ سیاسی و عالمان دین، این مسوولیت سنگین را بر دوش دارند که تمام آن عواملی که سبب میشود انتخابات و دموکراسی در کشور از مسیر اصولی آن منحرف شود، از میان بردارند!
چقدر جرات میخواهد که کسی برخیزد و بگوید که من رییسجمهور را به تاجوتخت رسانده ام. ما در گذشته وزیر فتحمحمد خان را داشتیم که گاهی این را به شاهی میرساند وگاهی آن را، تا اینکه خشم تاریخ را بر ضد خود برانگیخت و آن خشم تا هنوز پایان نیافته است. به تناسخ باوری ندارم، اما زمانی که سخنان نجفی را شنیدم ناخودآگاه با خود گفتم: گویا روح فتحمحمد خان در اندام نجفی حلول کرده است که اگر او شاهی برمیگزید، اینک نجفی رییسجمهور برمیگزیند! در غیر آن، چهگونه میتوان باور کرد که یک وزیر کابینه که یکی از ستونهای استوار حکومت است، لب به چنان سخنی بگشاید که سپس نه تنها خود، بلکه رییسجمهور را نیز به خاموشی سنگین و دردناکی وادارد.
روزنامه ماندگار در ماه اسد ۱۳۹۰ چنین گزارشی را به نشر رسانده بود. از آن زمان تا کنون نه تنها آقای نجفی مهر بر دهان زده، بلکه رییسجمهور نیز خاموش است. اینکه جناب نجفی چرا چیزی نمیگوید، میتوان دلیل آن را فهمید. کودک بودم که این ضربالمثل را شنیده بودم: «از ماهی پرسیدند که چرا سخن نمیگویی؟ گفت: دهانم پر آب است!»؛ اما چرا رییسجمهور خاموش است؟
این خاموشی از آن خاموشیهایی نیست که جایگاه رییسجمهور را در ذهن مردم بالا ببرد؛ بلکه از آن گونه خاموشیهایی است که جایگاه او را در ذهن مردم فرو میپاشد. این خاموشی را چهگونه میتوان توجیه کرد؟ آیا رییسجمهور پاسخی به آن ندارد و یا هم میگوید که آبها از آسیابها فرو افتاده و دیگر بیل برداشتن پشت آب رفته، سودی در پی ندارد! من دیده ام گاهی رییسجمهور که به پرسشهای مردم پاسخی نداشته، بدون تعارف اعتراف کرده است که پاسخی… ادامه صفحه ۷
پرسشی ماندگار در…
ندارم. آخرین نمونهاش در دیداری با مردمان هلمند بود که پاسخی برای آن مردمان جگرسوخته نداشت که چرا نیمهشبی سربازان امریکایی دهکده آنان را به خاکوخون کشیدند؟ رییسجمهور نه پاسخی داشت و نه سخنی؛ اما اعتراف کرد که جز خاموشی، پاسخ دیگری ندارم!!
امریکاییها با شلیک مسلسلها، خانوادههای هلمندی را به خاکوخون کشیدند و رییسجمهور را بیپاسخ ساختند؛ اما نجفی با یک جمله، اعتبار انتخابات ریاستجمهوری و اعتبار رییسجمهور را به خاک کشید و او را بیپاسخ ساخت. گاهی خاموشی، خود پاسخی است؛ اگر خاموشی رییسجمهور در برابر مردمان داغدیده هلمند، نوعی همدردی با آنان تلقی میشود، اما در اینجا خاموشیِ او به معنای تایید سخنان نجفی میباشد. اگر آنجا خاموشی رییسجمهور همدردی تلقی میشود، اینجا بیاعتنایی در برابر تاریخ تلقی میگردد.
به یاد دارم که آن پیرمرد هلمندی پس از بیان آن حادثه خونین که موی بر اندام انسان راست میکرد، پرسشش را متوجه رییسجمهور ساخت. اما آقای کرزی خاموش ماند و پیرمرد باز با صدای بلند تکرار کرد که جناب رییسجمهور این پرسش من متوجه شماست!… تا اینکه رییسجمهور گفت که پاسخی ندارم!
من باور دارم که پاسخ رییسجمهور به سخنان نجفی، میتواند چنان گریستن جمال ناصر پس از شکست از اسراییل در پیام رادیوییاش به ملت مصر، جایگاه او را در میان مردم تا اندازهیی بهبود بخشد. جمال ناصر گریست، در پیشگاه ملت بزرگ خود گریست، از دل گریست، صادقانه گریست، مانند یک شهروند عادی گریست و در هنگام گریستن، احساس و غرور ریاستجمهوری نداشت. او مسوولیت همهچیز را بر گردن گرفت و گریست، و صدای گریهاش را تمام ملت مصر و تمام عرب و حتا دشمن رجزخوان پیروز هم شنید، و همین صدای دردناک گریههای او بود که دوباره جایگاهش را در دل مردم و در ذهن و وجدان آنها باز کرد.
من نمیخواهم یک بار دیگر شاهد گریستن رییسجمهور باشم؛ چون میدانم در این گریهها آن سوز و گداز گریههای جمال ناصر که ملتی را به حرکت درآورد، وجود ندارد. اما شاید تنها پاسخ روش رییسجمهور افغانستان به گفتههای نجفی است که میتواند جایگاه او را در میان مردم و در دادگاه تاریخ مشخص سازد.
پیرمرد نقرهیین گیسوی تاریخ، پیوسته پرسش خود را تکرار میکند. جناب آقای کرزی پیش از آنکه دیر شده باشد و تو را توانِ گفتن نباشد، با فریادی بلند پاسخ ده که آیا تو را آرای مردم به ریاستجمهوری رسانده است و یا نجفی؟ که او را خلعت وزارت پوشانده ای.
این صدا و این پرسش، پیوسته در گنبد زمانهها و روزگارانِ دراز، خواهد پیچید و خواهد پیچید و پیوسته از رییسجمهور پاسخ خواهد خواست، برای آنکه پیرمرد گیسو نقرهیین تاریخ، سختگیرتر از آن پیرمرد گیسو خونآلود هلمندی است!
Comments are closed.