احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:پاسکال بروکنر/ برگردان: پیام یزدانجو - ۲۶ میزان ۱۳۹۸
بخش نخست/
اغلب از یاد میبریم که اروپای معاصر، برخلاف امریکا، نه با شور و شوق سرآغازهای تازه که با حس هراسآلودی از تباهیِ خود پدیدار شد. جنایات نازیها کل «دنیای قدیم» را همچون سرطانی که از دیرباز در درون آن ریشه دوانده مبتلا کرده بود. و از همین رو، آن ملتهای اروپایی که بر «رایش سوم» چیره شدند خود آلوده به عفونتِ دشمنی بودند که به شکست خوردن آن کمک کرده بودند، برخلاف ملتهای امریکا و شوروی که این نبرد را با تاج افتخاری به سر ترک کردند. از آن زمان، کل اروپا ــ ملتهای شرق و غرب آن به یکسان ــ بار گناه نازیها را به دوش کشیدهاند، در همان حال که دیگران بر آناند تا بارِ گناه بردهداری و تبعیض نژادی علیه سیاهپوستان در امریکا را هم به پای ما بنویسند. این باری است که همچون لکهی ننگی مهر خود را بر پیشانی فرهنگ ما زده: آیا این همان موضع امه سزر، شاعر مارتینیکی، نیست که در گفتارهایی دربارۀ استعمار (۱۹۵۵)، هیتلر را آلمانیزدایی کرده و او را به استعارهای از کلیت «انسان سفیدپوست» مبدل میکند؟
عجالتاً این نکته را ندیده بگیریم که سزر، با همسنجی خامی، استعمار را با نسلکشی برابر گرفته و، با سراسر نژادی دیدنِ انسانهای سفیدپوست، آنها را به نماد جهانیِ رسوایی و بدنامی تبدیل کرده ــ همان کاری که امروزه جنبش رو به رشد «مبارزه با نژادپرستی» میکند. اما نکته اینجا است که تاریخ، در طول سدهها، نمونههای بسیاری همانند هیتلر عرضه کرده، و هیتلر هم هرگز سیمای راستین و چهرهی واقعی اروپا نبوده ــ اروپایی که حتی به هنگام قبول واقعیت و کنار آمدن با قدرتگیری او، به مقابله با او برخاسته بود.
شگفتی در این نیست که چرا چنین نظریات مازوخیستیای باید پر و بال بگیرند؛ شگفتآور این است که بسیاری از نخبگان و سرآمدان به ستایش اینچنین نظریههایی میپردازند. تا چندین دهه، «جنگ سرد» فرصتِ درخودنگری را از غرب گرفته بود اما از سال ۱۹۸۹ به این سو، با الحاق «بلوک شرق» سابق به سامانهی در حال گسترش «اتحادیهی اروپا»، عذاب وجدان غربی نه فقط عمیقتر شده بلکه تقریباً، اگر نه کلاً، تفکر سیاسی را تحت سلطهی خود در آورده است. بعد از رسیدن به قلههای توحش بیسابقه، حال اروپای متمرکز در بروکسل [اتحادیهی اروپا] بر آن شده است تا، با برکشیدن ارزشهای اخلاقی و دورتر شدن از «سیاست واقعگرا»، کفاره بدهد و خود را رستگار کند.
از همین رو است که ما [اروپاییها] مشتاقانه به دین و آیینی در آمدیم که اگوست کنت و ویکتور هوگو، هریک به دلایل خاص خود، آن را «انسانپرستی» میخواندند و بنیاناش دیگردوستی و ازخودگذشتگی است. اهالی اروپای غربی از خود ناخشنود شدهاند، و نمیتوانند بر ازخودبیزاری خویش چیره شوند و به میراث خود مباهات کنند و از همان حس خشنودی از خودی برخوردار شوند که در امریکا به شکل بسیار برجسته احساس میشود. در عوض، اروپای معاصر غرقه در باتلاق شرمساری است، شرمی که در لفاف گفتمان اخلاقگرایی پیچیده شده، اروپایی که به خود قبولانده است که تکتک شرارتهای قرن بیستمی در ستیزهجویی جنونآسای خودش ریشه داشته، و در نتیجه دیگر نباید در کفاره دادن و رستگار شدن، در کوشش برای بازیابی چیزی چون حس قداست در وجدان معذب خود، تعلل کند.
گواه این گرایش؟ چه نمونهیی بهتر از آنگلا مرکل که در سال ۲۰۱۵ با آغوش باز به استقبال یک میلیون پناهجوی در حال فرار از سوریهی جنگزده رفت! این ژست و نمایش، که در ادامه به بازافزاییِ نیروی کارِ در حال کاهش کمک میکند، البته اکیداً غیرانتفاعی و بیغرض هم نبود؛ با این حال، برای این کشیشزاده چنین رویکردی به معنی شیوهای تماشایی برای نفی نازیسم و گریختن از سایهی سنگین آن هم به شمار میرفت. در پی فاجعهی جنگ جهانی دوم، این جمهوری فدرالی اکنون مملکت خود را به عنوان سرمشقی جلوهفروشانه به جهان عرضه میکند. آلمان سیاستِ «آغوش باز» در یک کشور را به اجرا میگذارد، آنچنان که استالین زمانی سیاست سوسیالیستی در یک کشور را در شوروی به اجرا گذاشته بود. آلمان، که پیشاپیش جایگاهی از همه برتر و برجستهتر در اروپا پیدا کرده، کشوری است که روال کار را مقرر میکند، چه قرار به سختگیری و بیانعطافی باشد چه قرار به عطوفت و مهرورزی ــ آلمانی که در ژوئیه با یونانیها برخوردی آنچنان بیرحمانه کرد و صدر اعظماش خواهان اخراج آنها از حوزهی پولی اتحادیهی اروپا (منطقهی یورو) شده بود، و در سپتامبر با سوریهایها مهربان و نیکوکار مینمود: کشوری که میتواند سختگیر و بیعطوفت باشد و یا این که نیکوکاریِ بس باشکوه به نمایش بگذارد.
بسیاری از این در شگفتاند که چرا تنها اروپا است که، نه تنها به دلیل جنایات گذشتهی خود که همچنین به دلیل جرایم دیگران، احساس گناه میکند؟ پاسخ ساده است: ما اروپاییها چهار سده دنیا را زیر سلطهی خود داشتیم. امپراتوریها فرو پاشیده و از بین رفتهاند، اما خاطرهی آنها باقی مانده، و همین است که پیدایش رشتهای هرچه گسترندهتر تحت عنوان «مطالعات پسااستعماری» را در پی آورده: ما قارهی وجدانِ معذب شدهایم و میخواهیم که پاکترین چهرهی اخلاقمداری را به باقی دنیا نشان بدهیم. اروپا خود را به عنوان پیشکشی برای قربانی عرضه میکند، و کل دنیا میتواند به این وسیله کفارهی گناهان خود را بدهد. اروپا پا پیش میگذارد تا ننگ هر مصیبتی را که دنیا به آن دچار میشود به جان بخرد ــ قحطیزدگی در آفریقا، غرق شدنها در دریای مدیترانه، تروریسم، بلایای طبیعی: اینها همه، مستقیم یا غیرمستقیم، حاصل کار ما اروپاییها است. و هنگامی که خود ما مورد حمله قرار میگیریم (مثلاً از جانب تروریستها)، باز هم تقصیر و گناه ما است: مستحقاش بودیم و شایستهی دلسوزی دیگران به شمار نمیرویم.
در چنین گردابی از گناه گرفتار شدهایم، و همهی کاری که از دست ما بر میآید این است که تاب بیاوریم و جبران مافات کنیم و تاوان آن همه گناه را، یک به یک، پس بدهیم. حرافی و چربزبانی برای تهذیب و اصلاح نفس در حال پر کردن جای آن چیزی است که زمانی تحلیل تاریخی و سیاسی انگاشته میشد: جامعهای آرمانی باید جانشین این جامعهی موجودِ متشکل از آدمهای عادی شود، و آن جامعه باید از همهی ناپاکیهای این جامعه پیراسته باشد. این پندارِ قداست به ویژه در دو عرصه به نمایش در میآید: مهاجرپذیری و محیط زیست.
قداستبخشی به بیگانه
بحث مهاجرپذیریِ انبوه که میشود، به نظر نمیرسد هیچکس از این نکته در شگفت شود که «مهاجران» (تعبیری مبهم و همهکاره) منحصراً راهی اروپای غربی میشوند، نه مغرب، مشرق، کشورهای حوزهی خیلج فارس، یا روسیه. چنین انتخابی از آن رو است که آنها هم، مثل هرکس دیگر، میدانند که فقط در اروپا میتوانند شاهد این احساس عمیق گناهکاری شوند؛ تقریباً تضمینشده است که میتوانند خودشان را به سواحل اروپا برسانند، ترجیحاً در برابر دوربینهای رسانهها، و مطمئن باشند که راه ورودی پیدا میکنند، یا این که دست کم مورد توجه و اعتنا قرار میگیرند. پاپ فرانسیس، در بازدید از جزیرهی لامپدوسا در ۸ جنوری ۲۰۱۳، با انتقاد شدید از «جهانی شدن بیتفاوتی»، دستور کار را ترسیم کرد. برای پیشوای کاتولیکهای جهان، تنها سیاست قابل قبول در زمینهی مهاجرت پذیراییِ بیقیدوشرط بود: در دسامبر ۲۰۱۷، پاپ اعلام کرد که «خوشامد گفتن به دیگری خوشامد گفتن به خود خدا است.» پاپ فرانسیس بود که از باز کردن مسیرهای مخصوص مهاجران حمایت کرده و، در جنوری ۲۰۱۸، درخواست کرد که با هم نگه داشتن خانوادهها در اولویت قرار گیرد، «از طریق مساعدت به گردهمآییِ دوبارهی خانوادهها، از جمله پدربزرگها و مادربزرگها، خواهرها و برادرها و نوهها، بدون این که اصلاً ملزم به اثبات توانایی خود برای امرار معاش باشند.»
شگفتآور به نظر نمیرسد که رهبر کلیسای کاتولیک حتماً سیمای مسیح را در چهرهی تکتک پناهجویان میبیند. پاپ صرفاً دوباره بر اصول انجیلها صحه میگذاشت، هرچند به نظر میرسد که متعاقباً بذل عنایتی هم به وضع امور در کشورهای میزبان کرده است. اما در این جدال بین وجدان و واقعیت، تنها راه حلِ ممکن مصالحه است، و این کاری است که در اختیار و بر عهدهی سیاستمداران خواهد بود. در سطح عملی البته پذیرایی را نمیتوان، به عنوان پیشکشی ساده، به زیان حاکمیت ملی عرضه کرد. هراس، نه هراس از حضور بیگانه در کشور که هراس از حضور غریبه در خانه، هراسِ از دست دادن حمایتهای دولتی، هراس از ناامنی و سلب مالکیت فرهنگی: اینها افکار واپسگرا و اوهام ارتجاعی نیستند.
دولت رفاهی، که پیشاپیش وظایفی بیش از اندازه بر عهده گرفته، چگونه میتواند از پس هزینههای حقوق و مزایای بازنشستگی و خدمات بهداشت و درمان بر آید، اگر به علاوه موظف به رسیدگی به نیازهای نوآمدگان و افراد تازهوارد باشد؟ در گذشته، چنین موج مهاجرتی را تهاجم، اشغال، و یا استعمار میخواندند. امروزه، چنین تعابیر تحقیرآمیزی قدغن شدهاند. از این پس، دوره دورهی عشق و اعتنا و برونگراییِ پرفروغ است، نه درونگراییِ ناگوار. در همین حال، ما در حال از یاد بردن یک اصل مسلمایم: اگر ماجرا فقط به چند هزار نفر محدود میشد، تکلیف ما برای یاریرسانی روشن بود. اما وقتی که صحبت از دهها و صدها هزار و چه بسا میلیونها نفر باشد، آنوقت اولویتها لزوماً عوض میشوند ــ اعداد که کلان شود، روحیه خرد خواهد شد.
جون ۲۰۱۹، عمر شاتس و خوان برانکو، دو وکیل مدافع حقوق بشر، با تسلیم شکایتی به «دیوان کیفری بینالمللی» اتحادیهی اروپا را، به دلیل سیاستهای این اتحادیه در راستای «کند نگه داشتن روند مهاجرت به اروپا به هر قیمتی، از جمله قتل هزاران غیرنظامی که از مناطق متأثر از منازعات مسلحانه میگریزند»، به ارتکاب «جنایت علیه بشریت» متهم کردند. ژان ماری لوکلزیو، برندهی جایزهی نوبل ادبیات، رئیس جمهور فرانسه را به دلیل تلاش برای تفاوتگذاری بین مهاجران اقتصادی و پناهجویان سیاسی، به «فقدان غیرقابلتوجیه شرافت انسانی» متهم و محکوم کرد. اما اگر این نکته را مد نظر بگیریم که بخش بزرگی از پناهجویان از کشورهایی مانند گرجستان و آلبانی میآیند، آن تمایزگذاری آنقدرها هم سخیف به نظر نخواهد رسید. در هر حال، مهاجران اقتصادی الزاماً باید بنا به نیازهای کشور میزبان پذیرفته شوند.
این را هم به خاطر بیاوریم که، از سال ۲۰۱۵ تا به حال، اروپا ۷۳۰ هزار مهاجر را در دریای مدیترانه نجات داده، هرچند که بلافاصله این واقعیت از این جهت مورد انتقاد قرار میگیرد که هزاران نفر دیگر هم در آن دریا غرق شدهاند. اینگونه است که سخاوت ما اروپاییها به سلاحی علیه خودمان مبدل میشود: ما که چالش مهاجرپذیری را پذیرفتهایم، مسبب و مسئول مرگ هرکسی اعلام میشویم که در آبها جان باخته است. با چرخشی عجیب، همانها که انسانها را از امواج دریا نجات میدهند به عنوان قاتلان آنها قلمداد میشوند. اروپاییِ اهل فضیلت از این جهت به دامی که خود افکنده گرفتار شده است: او کسی است که «توجه و اعتنا به وجود یک مشکل» را با «موظف بودن به برطرف کردن آن» اشتباه میگیرد.
Comments are closed.