سنجشِ حملۀ راسل به هگل

گزارشگر:لئون گیردینک/ برگردان: محمدمهـدی اردبیلی - ۰۵ عقرب ۱۳۹۸

بخش نخست/

mandegar۱٫ مقدمه
در حوالی سال ۱۹۰۰ راسل انتقاد از ایده‌آلیسمی را آغاز کرد که در آن زمان در بریتانیا حاکم بود. علاقۀ وافرش به ریاضیات و بنیادهای آن، وی را متقاعد ساخت که فلسفۀ وحدت‌گرایی که ایده‌آلیست‌ها آن را مسلم می‌پنداشتند، نادرست بود. وی باور داشت که بدون پذیرش نوعی تکثرگرایی نسبت به موجودات، ریاضیات فهمیده نخواهد شد.(۱)
کسانی که ایده‌آلیست‌هایِ بریتانیا نامیده می‌شدند، مانند برادلی و مک‌تاگارت، در آن زمان بسیار نفوذ داشتند، و راسل برای پیشبرد برنامۀ منطق‌محورش – یعنی برنامه‌اش برای اثبات این ادعا که تمام ریاضیات را می‌توان از منطق صوری استنتاج کرد – نتوانست از درگیری با آن‌ها اجتناب کند.
بخشی از حملۀ راسل به ایده‌آلیسم بریتانیا، حمله‌یی بود که علیه تمام طرح و برنامه‌های فلسفی‌یی تدارک دیده شده بود که «منطق حدی» را از پیش مفروض ‌می‌گرفتند. به باور راسل، استعمال «منطق حدی»، فرد را گرفتار متافیزیکِ جوهر و عرض می‌سازد و بلافاصله وی را یا به یک فلسفۀ مونادگرا یا به یک فلسفۀ وحدت‌گرا سوق می‌دهد. حملۀ راسل به فلسفه‌‌های مونادگرا (یا فردگرا) و وحدت‌گرا (یا کُل‌گرا) را می‌توان به قوی‌ترین نحو در کتابش با عنوان «اصول ریاضیات» (Russell, 1973) مشاهده کرد.
فلاسفۀ مونادگرا تمام قضایای مربوط به رابطه (یا نسبت) را به انبوهی از جملات موضوع-محمولی تبدیل می‌کنند. ما در این‌جا با فلسفۀ مونادگرا کاری نداریم، اما بنا به نظر راسل، می‌توان نمونۀ چنین آموزه‌هایی را در آثار لایب‌نیتس و لوتسه(۲) یافت. البته از سوی دیگر، فلاسفۀ وحدت‌گرا می‌کوشیدند تا رابطۀ میان دو یا چند ابژه را به قضیه‌یی در باب موضوع واحدی تقلیل دهند که تمام روابط (relata) را دربرگرفته و احاطه کرده است. همین موضوع است که امور دیگر محمولِ آن هستند. از بزرگ‍ترین نمونه‌های این نگاه وحدت‌گرا می‌توان به اسپینوزا، برادلی و هگل اشاره کرد.
هدف من در این مقاله، سنجش و بررسی حملۀ راسل به هگل است. این حمله که به صریح‌ترین شکل در مقاله‌یی از راسل با عنوان «منطق به مثابۀ ذات فلسفه» (Russell, 1914) طرح‌ریزی شده بود، بسیار تأثیرگذار به نظر می‌رسد.(۳) ما پیش از هر چیز، نگاهی دقیق‌تر به انتقاد راسل علیه نظام هگل خواهیم انداخت. سپس اندکی از مسیر اصلی‌مان دور شده و خواهیم کوشید تا نشان دهیم که چرا ردّ و نفی تمام فلسفه‌های وحدت‌گرا برای راسل تا این اندازه اهمیت داشت. پس از آن تلاش خواهیم کرد تا حملات راسل علیه هگل و میزان توجیه‌پذیری آن‌ها را مورد بررسی قرار دهیم و به همین منظور بخش‌هایی از پدیدارشناسی روح (Hegel, 2003) و منطق (Hegel, 1812) هگل را مورد مطالعه قرار خواهیم داد. در نهایت، ما این تحقیق را با یک آپوریا به پایان خواهیم برد. به نظر می‌رسد ما نهایتاً تنها می‌توانیم نشان دهیم که متافیزیک هگل با منطق جدیدِ نسبت‌ها و بنیادهای ریاضیات ناسازگار است.

۲٫ حملۀ راسل علیه به‌کارگیری «منطق حدی» توسط هگل
راسل باور داشت که نظام متافیزیکی هگل در نهایت نتیجۀ استفادۀ هگل از «منطق حدی» بود. بنا به نظر راسل، «نظریۀ هگل مبنی بر این‌که گزاره‌های فلسفی باید صورتی به خود بگیرند («مطلق، چنین و چنان است»)، مبتنی بر باور سنتی به کلیت (و جامعیتِ) صورت موضوع-محمول است» (Russell, 1914, p. 48). برای سنجش جملۀ راسل، پیش از هر چیز باید ببینیم که «منطق حدی» چیست؟ سپس خواهیم دید که چرا راسل باور دارد که «منطق حدی» ما را یا به مونادگرایی یا به وحدت‌گرایی سوق می‌دهد. در انتهای این بخش نیز خواهیم دید که چرا به زعم راسل، وحدت‌گرایی متناقض و در نتیجه نادرست است.
«منطق حدی»، یا منطق سنتی، بیان می‌دارد که هر گزاره‌یی از دو جزء تشکیل شده است: موضوع و محمول. برای مثال، گزارۀ «هر انسانی فانی است»، از دو بخش تشکیل شده است: موضوع آن هر انسانی، و محمول کلی آن فناپذیری است. این گزاره زمانی صحیح است که فناپذیر بودن بر تمام انسان‌ها صدق کند.
به باور راسل، «منطق حدی» هگل ما را به نوعی وحدت‌گرایی متافیزیکی سوق می‌دهد. «اکنون منطق سنتی عقیده دارد که هر گزاره‌یی یک محمول را به یک موضوع نسبت می‌دهد، و از این عقیده به‌راحتی می‌توان نتیجه گرفت که تنها یک موضوع – مطلق – وجود دارد، چرا که اگر دو موضوع وجود داشته باشد، یک گزاره نخواهد توانست محمول واحدی را به هر دو موضوع نسبت دهد»(۴) (Russell, 1914, p. 48)

یادداشت‌های نویسنده
کن راسل این تغییر دیدگاه را در مقاله‌یی با عنوان اتمیسم منطقی (Russell, 1959) بازگو می‌کند.
۲٫ R.H. Lotze، منطق‌دان و فیلسوف آلمانی (۱۸۱۷ – ۱۸۸۱م)
۳٫ دقیقاً این تأثیر که راسل از سنت تحلیلی به این مقاله فراروی کرده و در انتظار فرصتی دیگر ماند. آنچه ما می‌دانیم این است که سنت تحلیلی، چندان علاقه‌یی به فلسفۀ هگل و مطالعه‌اش ندارد. به باور من، این امر تا حد زیادی نتیجۀ مستقیم حملات راسل علیه هگل است. از فلاسفۀ دیگری که می‌توان آن‌ها را نیز منشای این بی‌علاقه‌گی نسبت به هگل در سنت تحلیلی دانست، می‌توان از مور، آیِر و پوپر نام برد. جالب توجه است که فرگه، که وی را پدر منطق مدرن دانسته‌اند، در هیچ‌کدام از آثارش هیچ اشاره‌یی به هگل نمی‌کند. این مسأله از آن جهت جالب توجه است که فرگه نیز برای برنامۀ منطق‌محورش نیازمند یک جهان کثرت‌گرایانه است، دقیقاً مانند راسل.
وع همانگونه که در مقدمه بیان شد، راسل عملاً باور نداشت که «منطق حدی» ضرورتاً به متافیزیک وحدت‌گرایانه راه می‌برد. این منطق همچنین می‌تواند به یک متافیزیک مونادگرا راه ببرد که در آن کثرتی از موضوعات وجود دارد و هر موضوع کُل جهان را در خود دارد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.