احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





قدرت یا حاکمیت؟

گزارشگر:پوهاند دوکتور حبیب پنجشیری - ۲۳ قوس ۱۳۹۸

معنای دقیق از قدرت یا حاکمیت را دشوار است ارایه کرد. یکتن از سیاسیون در نوشته‌یی می‌نگارد: واقعیت مهم و نخستینی که باید دربارۀ قدرت دانست ـ این است که واژه قدرت با اقتدار، نفوذ، اجبار و ترغیب مترادف دانسته می‌شود.
محققان سیاسی؛ نظر به ایدیولوژی و دید جهان بینی خود، تعاریف متعدد از قدرت به دست داده اند که برخی از این تعریف ها را قرار ذیل پیشکش می‌نمایم:
mandegarماکس وبر ـ قدرت امکان خاص یک عامل (فرد یا گروه) به‌خاطر داشتن موقعیتی در روابط اجتماعی است که بتواند ارادۀ خود را با وجود مقاومت، به کار بندد.
گرین ـ قدرت به طور ساده، حد توانایی کنترل دیگران است؛ به طوری که عملی را که از آنها خواسته شده است، انجام دهند.
رابرت دال ـ قدرت رابطه‌یی میان بازیگرانی است که در آن، بازیگر دیگری بازیگران را به عملی وا می‌دارد که در غیر این صورت، آن عمل را انجام نمی‌دادند.
لاسول ـ قدرت، مشارکت در تصمیم‌گیری و رابطۀ میان فردی می‌باشد.
مورگانتا ـ منظور از حاکمیت سیاسی، اشاره به وجود کنترل در روابط متقابل دارنده‌گان اقتدار عمومی و میان اقتدار عمومی و عامه است و تعریف دیگر از او؛ توانایی انسان بر اذهان و اعمال دیگران، قدرت است.
شاخص اقتدار:
لاس ول و کاپ لان، ویژه‌گی‌های قدرت را چنین مشخص کرده اند:
۱٫ قدرت مبتنی بر روابط
۲٫ قدرت نسبی و وابسته به موقعیت
جنبه‌های قدرت عبارتند از:
• قدرت واقعی
• قدرت بالقوه
• توانایی نفوذ بر دیگران
• قدرت با ضمانت اجرا
• قدرت هدف‌مندانه
کانون‌های اقتدار
منابع قدرت را از دو جهت، مورد مطالعه قرار می‌دهیم:
۱٫ منابع اقتدار فرد و اجتماع
۲٫ منابع حاکمیت دولت

(الف) منابع اقتدار فرد و اجتماع
دانش ـ به رشد ذهن و جان یاری می‌کند. رهبری از این رشد بر می‌آید و در جامعه آگاه هیچ رهبری نمی‌تواند به قدرت دست یابد یا آن را اِعمال کند؛ مگر آنکه مجهز به دانشی درست و مناسب باشد.
سازمان‌ها ـ ساختارهای سیاسی در ذات خود مرجع قدرت اند. به گونۀ مثال: اتحادیه‌های زحمت‌کشان برای رهایی از انقیاد و ستم‌گری تشکیل شده است.
موقعیت‌ها ـ جایگاه افراد، گروه‌ها، طبقات و اقشار اجتماعی را معین می‌سازد.
اقتدار ـ اقتدار به معنای قدرت مشروع است. دست یافتن به مقام سیاسی یا حقوقی طبق قانون و به طور مشروع، قدرت فرد را افزایش می‌دهد و او را تاثیرگذارتر می‌گرداند.
مهارت ـ نیز به قدرت فرد می‌افزاید.
ایمان ـ در نگه‌داشت اقتدار یا اِعمال قدرت، یکی از اجزا شمرده می‌شود.
رسانه‌های جمعی ـ منابع مهم قدرت اند. صاحبان امتیاز و سردبیران مجله‌ها و روزنامه‌های گوناگون می‌توانند نفوذ قابل ملاحظه در اِعمال نفوذ حکومت پنداشته شوند.

(ب) منابع قدرت دولت
منابع عمده قدرت دولت را به طور عموم در دو مقوله قرار می‌دهیم:
۱٫ منابع محسوس
۲٫ منابع نا محسوس
منابع محسوس ـ این منابع را می‌توان از لحاظ کمی، بررسی کرد که این منابع عبارتند از:
(الف) جغرافیا ـ شامل شکسته‌گی‌ها و سواحل و کوهستانات بر قدرت دولت‌ها تاثیرات لازم دارند.
(ب) وسعت سرزمین ـ مساحت و افزایش وسعت خاک‌ها مبین قدرت‌مندی دولت‌ها می‌باشد.
(ج) منابع طبیعی ـ منابع طبیعی موجود در روی و دل زمین، منابع طبیعی را معرفی می‌دارد.
(د) توازن اقتصادی ـ قدرت دولت به قابلیت اقتصادی آن بستگی زیادی دارد. امروزه میزان صنعتی شدن کشورها مهمترین معیار قابلیت اقتصادی است.
(و) توازن نظامی ـ مرتبط به توازن نیروهای مسلح یک دولت در معادله قدرت را شناسایی می‌کند.
(هـ) جمعیت ـ معنی بیلانس نفوذ را با اقتدار دولتی، افزایش می‌بخشد و عامل محدودکنندۀ قدرت تلقی می‌گردد.
منابع نا محسوس ـ در تعیین قدرت ملی دول اهمیت دارند. این منابع را نمی‌توانیم به صورت کمی مشخص کرد؛ زیرا در اساس دارای خصلت کیفی اند که قرار زیر مختصراً به هر یک پرداخته می‌شود:
• کیفیت رهبری و حکومت ملی ـ حکومت‌های ملی ترکیبی از حکوماتی است که با فساد خودکامه‌گی و بی‌انضباطی همراه می‌باشد.
• ارادۀ تخصیص منابع در دست یافتن به ثروت‌های ملی ـ حکومتی که مایل به استفاده از زور برای دستیابی به مقاصد باشد.
• معنی فقدان انگیزه در موجودیت محافظان سرزمین ـ سلاح مدرن، تجهیز، عدم لیاقت، روحیه، انضباط و کیفیت است.
• ظرفیت بالقوه اتحاد دول که باعث بروز ایتلاف‌ها می‌گردد.
• سطح آگاهی سیاسی در میان مردم ـ در نبود حمایت مردمی، دول قادر به سازمان‌دهی و کنترل منابع در راستای کسب قدرت شده نمی‌توانند.
مترادف‌های حاکمیت
از میان همه کلمات مترادفی که برای نشان دادن قدرت‌مندی به کار می‌رود، دو کلمه نفوذ و اقتدار بیشترین کارایی را دارند که قرار ذیل، به آنها پرداخته می‌شود:
۱- قدرت و نفوذ ـ قدرت با نفوذ برابر نیست. به گفتۀ رابرت دال: نفوذ عبارت از رابطه میان بازیگرانی است که در آن یک بازیگر، بازیگران دیگر را وادار می‌سازد به طریقی که خواست خود آنها نیست، عمل کنند. برای مثال: فرزند بر رفتار والدین خود نفوذ دارد اما اینگونه نفوذگذاری با قدرت در کارکرد سیاسی برابری ندارد و یا کسی که در موقعیتی یا در جایی قدرت‌مند است در موقعیت یا جا دیگری ممکن است ـ اقتدار نداشته باشد و نیز دربارۀ روابط نفوذ و قدرت گفته اند زمانی که نفوذ را افرادی اِعمال کنند و فاقد اقتدار باشند همان قدرت است.
۲- قدرت و اقتدار ـ اغلب اقتدار را با قدرت مترادف می‌دانند اما این دو اصطلاح ـ متفاوت اند. به عقیده بسیاری از متفکران سیاسی ـ اقتدار، قدرت است و در چنین حالت، قدرت و جود ندارد؛ بلکه حق آن نهادها برای اِعمال قدرت وجود دارد. قانون به اقتدار مربوط است؛ نه به قدرت.
اقتدار حق مشروع برای نفوذگذاری یا هدایت رفتار دیگران است. اقتدار نیز مانند قدرت وسیلۀ مشروعیت رهبری دیگران است اما بر خلاف قدرت ـ پایه آن زور یا مجازات نیست؛ بلکه مشروعیت یا قانونیت است. بنابراین قدرت، معلم بر شاگردان ، کار فرمایی بر کارگران و مدیریت بر کارمندان به اقتداری که دارند، بستگی دارد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.