احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:دیوید بوئرسما / برگردان: فاطمه ترکاشوند - ۲۴ قوس ۱۳۹۸
چارلز پیرس (۱۹۱۴- ۱۸۳۹) و ژان پل سارتر (۱۹۸۰- ۱۹۰۵) دو تن از چهرههای برجسته در حوزۀ فلسفه بودند که با موضوعاتِ آگاهی و خود یا خویشتن عمیقاً درگیر بودند. این دو مبحث، مدتهاست که فلسفهدانان را مشغول خود کرده است و سبب اختلافنظر در میان مکتبهای مختلفِ فکری گردیده است. شرط آگاهی کدام است؟ ماهیتِ خویش چیست؟
هم پیرس به عنوان یک عملگرا و هم سارتر به عنوان یک پدیدارشناس، با توجه به اصولگرایی آنان در مورد علاقهمندیهای بعدیشان، از قبل در خط مشی فلسفیشان به این دو موضوع توجه نشان دادهاند. بهعلاوه، این دو موضوع هسته و اساسِ عملگرایی و پدیدار شناسی بوده و هستند. کنکاش بیشتر در مورد آنها میتواند باعث شناختِ بیشتر این دو مکتب فکری گردد و پُل ارتباطی تلقی شود میان این دو تفکر و در واقع محور اصلیِ یک بحثِ نتیجهبخش میان این دو مکتب شود.
پیرس و موضوع «خود»
پیرس در مورد قوای قطعی انسان، مسالۀ شهود را در نظر گرفته است. او، این عقیده را که ما دارای قوۀ شهودی- ذهنی هستیم که برخاسته از دانش اولیۀ ماست و مستقل از هرگونه تجربۀ قبلی یا استدلالِ ما از نشانههاست را به چالش میکشد. بنابراین پیرس در مقابل خودگرایی دکارت و فلسفۀ تعالیگرایی کانت که هر دویِ آنها در سبک و سیاق متفاوتشان بهطور ضمنی به این قوا اشاره کردهاند، جبههگیری میکند. پیرس هفت سوال را در رابطۀ این چالش با شهود مطرح میسازد.
سوال یک: آیا ما میتوانیم با یک برداشت ساده از مسالۀ شناخت و مستقل از هرگونه دانش قبلی و استدلال از نشانهها قضاوت کنیم که آیا آن شناخت از یک شناخت قبلی حاصل شده است یا مستقیماً به موضوع خودش اشاره دارد؟ به عبارت دیگر، آیا ما میتوانیم بهطور شمی بفهمیم که شناخت یک موضوع خاص از خودش حاصل شده است یا از چیز دیگری؟
پاسخ پیرس به این مسأله این است که وظیفۀ اثبات این موضوع به عهدۀ کسانی است که ادعا میکنند قوای شهودی وجود دارد. به عقیدۀ او آنها میتوانند چنین چیزی را ثابت کنند. او میگوید: «هیچ مدرکی دال بر اینکه ما چنین قوایی را داریم وجود ندارد مگر تصور اینکه فکر کنیم که داریم.»
هرچند که این حس کاملاً به قدرت تشخیص ما از همین حس بستهگی دارد که آیا این نتیجۀ دانش ما، همکلاسیهای ما و … است یا حاصل یک شناخت شهودی میباشد؟ مقالات مربوطه (۲۱۴/۵)
به عبارت دیگر، برای ایجاد حس شهودمان به عنوان اساس این نتیجهگیری که قوۀ شهود وجود دارد، قضیه مسلم فرض میشود؛ زیرا حس شهود، خودش هم شهودیست.
البته، پیرس ثابت نکرد که قوۀ شهود وجود ندارد یا نمیتواند وجود داشته باشد، بلکه استدلال کرد که بحث در مورد شهود اساساً نادرست است. او مباحثی را مطرح میکند مثل خوابها، ادراکها و احساسها و تلاش میکند نشان دهد که آنها بهطور شهودی درک نمیشوند و نتیجه میگیرد که دلایل بسیار محکمی برای رد قوۀ شهودی وجود دارد.
با رد فرض شهود، پیرس پرسش دوم را طرح میکند: آیا ما یک خودآگاهی شهودی داریم؟ پاسخ او منفی است. پیرس خودآگاهی را بدین صورت تعریف میکند: «آگاهی از خودمان، نه یک برداشت ذهنی تنها از آگاهی، بلکه از خودهایمان». درک کامل آن، یک تأکید و پافشاری در مورد خویشتن میباشد. خودآگاهی در اینجا به معنی به رسمیت شناختن خود شخصیمان است. من میدانم که وجود دارم. آیا ما یک خودآگاهی شهودی داریم؟
چگونه باید جواب این پرسش را بدهیم؟ برای پیرس، اینکه من میدانم که وجود دارم بدیهی نیست؛ زیرا هیچ راه و روش شهودی برای شناخت یک حالت شهودی شناخت که از شناختهای دیگر شکل گرفته باشد، وجود ندارد.
نتیجتاً ما برای پاسخ به این پرسش که آیا خودآگاهی بهصورتِ شهودی شناخته میشود یا خیر، نیاز به مستنداتی داریم. استنادی که پیرس از آن استفاده میکند، تجربی (آزمایشی) است. او ادعا میکرد یک خودآگاهی شناخته شده که شناخت کودکان با آن شکل بگیرد وجود ندارد. علاوه بر این، وقتی کودکان قدرت فکر را بلافاصله آشکار میسازند، آن معمولاً جنبه بیرونی به سمت اشیاء و وقایع دیگر در جهان دارد.
همانطور که پیرس میگفت: وقتی کودکی صدایی را میشنود به خودش به عنوان شنوندۀ صدا فکر نمیکند، بلکه به زنگ یا شیئی که صدا را تولید کرده است، توجه میکند. وقتی شخصی اراده میکند میزی را حرکت بدهد موضوع چگونه است؟ آیا او به خودش به عنوان ارادهکننده فکر میکند یا فقط به میز به عنوان وسیلهیی که باید حرکت داده شود میاندیشد؟ اینکه او به دومی فکر کند فرای این پرسش است که او ملزم است تا وجود یک خودآگاهی شهود را ثابت کند، خواه یک فرض اختیاری باشد یا برخاسته از یک پندار بیاساس.
کودکان بلافاصله آگاه میشوند اما نمی توان اثبات کرد که آنها بلافاصله خودآگاه میشوند. بهراستی برای پیرس، خودآگاهی مفهوم خود را به همراه دارد و اینکه به عقیدۀ او همان است که با زبانآموزی آغاز میگردد. همزمان که کودک شروع به آموختن زبان میکند، ارتباطی میان اصوات و وقایع در ذهن او شکل میگیرد. ارتباطی میان آنچه که او شخص یا فرد اصلی (همان کودک) و دیگران نام نهاد و همزمان با زبانآموزیِ کودک دیگران هم وارد این حیطۀ یادگیری میشوند. خصوصاً اینکه قیاس منطقی کودک از خود، از همین تعامل زبانی میان او و دیگران حاصل میشود.
پیرس مثال دیگری را مطرح میسازد:
به کودک گفته میشود که اجاق گاز داغ است. اما او میگوید که داغ نیست و بهراستی این کودک نیست که اجاق را لمس میکند و آنچه که او لمس میکند، گاهی سرد و گاهی داغ است. اما او آن را لمس کرده و این موضوع برایش بهروشنی تأیید میگردد. به این ترتیب، او متوجه یک جهل میشود و خود را به گونهیی تصور میکند که این جهل ذاتی است. بنابراین تأیید این موضوع، آغاز شروعِ یک خودآگاهی برای او میگردد. علاوه بر این جهل، خطا نیز خود را تحت تأثیر قرار میدهد؛ زیرا خطا مستلزم یک خود اشتباهکننده است. خطا بهطور ضمنی اشاره به موضوع مستقل از فرد اصلی دارد و اشاره به بیرون و دنیایی که با تجربه شناخته شود، دارد و در طیف وسیع آن از طریق زبان صورت میگیرد.
پس آنچه پیرس اشاره میکند، بحثی است بین اینکه چگونه بتوانیم یک خودآگاهی داشته باشیم و به عبارتی این خود چگونه شکل میگیرد.
خود مسلم است زیرا بین ما و جهان تعامل وجود دارد و خودآگاهی نیز به دنبال آگاهی میآید. آنچه که پیرس به آن اشاره میکند بحثی است در مورد اینکه چگونه ما به این خودآگاهی نایل شویم و آن از طریق تجربه شکل میگیرد نه شهود و این دانش تجربی از ارتباط مستقیم با جهان بهدست میآید.
در سوال باقیمانده که پیرس در مورد قوای ذهنی مطرح میسازد، به مسالۀ شهود اشاره دارد و اشارۀ مستقیمِ کمتری هم به موضوع خود دارد. هرچند که یکی از پرسشها با آن مرتبط است، پرسش پنجم این است که آیا ما میتوانیم بدون نشانه فکر کنیم؟ پاسخ او این است که: خیر. به اعتقاد او تفکر همیشه فکر کردن در مورد چیزی را شامل میشود. ما تفکر خالی نداریم. مثلاً تفکر بدون فکر کردن به یک شیء یا یک موضوع.
هر تفکری یک نشانه است؛ زیرا هر تفکری یک موضوع باید داشته باشد که فکر کردن پیرامون آن موضوع باید شکل بگیرد.
پیرس در مقالهاش، «پیامدهای ۴ ناتوانی» به ارتباط میان ایدۀ تفکر در علایم و ماهیت خود میپردازد. اساس این ارتباط، اعتقاد او به این موضوع است که زندهگی انسان از سلسلۀ تفکرات شکل میگیرد. این ایده از برداشت پیرس از حقایق تجربی دربارۀ ماهیت تفکر حاصل میشود. در هر لحظه، ما تنها به بخش کوچکی از همۀ آنچه که در ذهنمان داریم، دسترسی داریم. وقوع هرگونه شناخت یا تجربۀ جدید به تنهایی صورت نمیگیرد.
علاوه بر این، این واقعه باعث صرف وقت میشود که با یک روند مداوم همراه است. همیشه یک سلسله افکار وجود دارد. بهعلاوه این سلسله افکار یک ارتباط دورهیی ساده از افکار شخصی نیست که در ذهن نقش میبندد؛ بلکه ارتباطی از وضعیتهای ذهن است (مثل تفکرات یا مداخلات) که ارزش تفکرات شخصی واقعی را تشکیل میدهد. پس به طور نزدیکی با عمل و هویت ارتباط دارد. اینکه من کیستم به آنچه که انجام میدهم بستگی دارد و آنچه که انجام میدهم، همان ارادۀ مرا نشان میدهد.
در خلاصه، پیرس خود را آن چیزی میداند که ما با تجربه از طریق تعامل با دنیا و در واقع از تعامل با مردم و با استفاده از زبان بهدست میآوریم. یک تحلیل و بررسی از فکر آن را از موضوع آن فکر و ارتباطی که با افکار دیگر دارد نشان میدهد. سارتر به نتایج مشابه روشنی میرسد.
منبـع:
http://philosophynow.org/issues/43/Peirce_and_Sartre_on_Consciousness_and_the_Ego
Comments are closed.