احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:بهناز بوذری - ۳۰ قوس ۱۳۹۸
بخش نخست/
دربارۀ نظر هگل نسبت به تعادل دو نیروی قدرتمند در تراژدی آنتیگونه، بسیار سخن گفته شده است؛ همچنین دربارۀ نظر هگل نسبت به انقلاب فرانسه. در اینجا با نگاهی مختصر و چند اشاره به تراژدی سوفوکل، همراه با تقطیع بر اساس فرم آن، میخواهیم نظر هگل را بار دیگر ملاحظه کنیم. همچنین با تکرار نظرِ او دربارۀ انقلاب فرانسه، به این نتیجه برسیم که تعادل مورد نظر هگل، چه در دوران اسطورههای یونان باستان، و چه در واقعیت اجتماعی دوران پس از رنسانس، نمونههای مشابهی دارد. یکجا گنجاندن اسطوره با واقعیتهای اجتماعی دورههای معاصر، در یک منظر مشترک دربارۀ هست و نیست، شاید کمک مؤثرتری برای درک بیشترِ این مفهوم در فلسفۀ هگل محسوب شود.
«از نظر هگل روح هر ملت از تاریخ و دین و اندازۀ آزادی سیاسیاش چه از لحاظ تأثیر چه از لحاظ کیفیت، جداییناپذیر نیست؛ بلکه اینها سخت به هم پیوسته است. هگل به ضرورت تاریخ تکیه میکند: ازهمگسیختهگی عناصر روح ملی و جدایی میان فرد و دولت به حکم همین «ضرورت تاریخی» روی داده است. در ادوار نخستین تاریخ، فرد و دولت سازگاری و وحدتی طبیعی با هم داشتند. ولی این سازگاری و وحدت به زیان انسان حاصل میشد؛ زیرا آزادی انسان در آن ادوار، ناآگاهانه و سلطۀ او بر جریانات اجتماعی، ناقص بود.» (ستیس، مقدمه)
این تعادل و برابری دو نیروی متضاد، در تراژدی آنتیگونه، و در عین حرف و عمل آنتیگونه و کرئن، قابل درک است.
شخصیت آنتیگونه در برابر کرئن است که هویت مبارز انقلابی خود را باز مییابد. همانگونه که در برابر ایسمنه، خواهر ضعیف و محافظهکارش، یک زن قدرتطلب شناخته میشود. شخصیت آنتیگونه در جایگاهش شکل میگیرد. و جایگاه او همان هویتِ اوست. او نه مظلوم و قابل ترحم است و نه بیجهت یکهتاز. او زنی است که در موجودیتِ خود به کمال رسیده است. آنتیگونه یکتنه در برابر کرئن میایستد تا قانون خدایان زیر زمین را بهجا آورد. او یک خواهر است؛ خواهری مهربان که همۀ هستیاش را در گرو احساس خواهریاش نسبت به برادرش، پولونیکس – که به تبای حمله کرده و کشته شده – میبازد. امّا از سوی دیگر، آنتیگونه، ایسمنه را از خود میراند آنجا که در اپیزود دوم، به ایسمنه اجازه نمیدهد که خود را همدست آنتیگونه معرفی کند. پس آنتیگونه درست در تضاد با وظیفهیی که در برابر برادرش احساس میکند، نسبت به خواهرش، ایسمنه، رفتار میکند؛ زیرا از او محافظهکاری دیده است. و همین تضاد رفتار، خود نشانهیی است بر وجود مجموعۀ تضادهای احساسی و عاطفی در یک فرد که هویتش را از جایگاه مبارز بودنش به دست آورده. پس هویتِ او هم در درون باید متعادل شود و هم در بیرون و در مواجهه با وضعیت اجتماعیاش؛ آنهم تنها با تحولی بنیادین، که همانا نیستی او خواهد بود. این هویت در جایگاه و موقعیت آنتیگونه در این مجموعه است. با نگاهی به روند تقابلهای دو نیرو در این نمایشنامه، جایگاه شخصیت آنتیگونه را دقیقتر باز خواهیم شناخت.
هدف این نوشته، نه ایراد بحث فلسفی و نه اثبات یا نفی تفکر فیلسوفی چون هگل؛ بلکه تنها و تنها اشارهیی مختصر در جهت تبیین نظر هگل دربارۀ این نمایشنامه است، و البته ارزش دیدگاه او در این مورد؛ ارزشی که قابل تعمیم بوده است از دنیای اسطوره به واقعیت تاریخ.
جابجایی و تعادلِ دو نیرو در آنتیگونه
۱- (پرولوگ؛ در حکم مقدمۀ نمایشنامه) آنتیگونه خطاب به خواهرش، ایسمنه، چنین آغاز سخن میکند (ایسمنه، خواهرم، مهربان روزهای بدبختیام!…) در همین سخن آغازین، مفهوم «خواهری» تأکید میشود؛ مفهومی که میتواند میان مهربانی (با بار عاطفی مثبت) و بدبختی (با بار معنایی منفی) تعادل برقرار کند. در ادامه، آنتیگونه از تصمیم خود میگوید؛ او قهرمانی است که می خواهد دست به عمل بزند (اته اکلس، آن سان که شایسته است به خاک سپرده میشود، ولی جسد پولونیکس، جسد برادر بیچارۀ مردۀ تو، کرئن نمیگذارد که به خاکش سپارند.)
۲- (پارادوس؛ برای جهتگیری مخاطب نسبت به وضعیت) همسرایان نمایشنامه، پیران شهر تب هستند؛ و بهطور کلی، موافقان حکومت کرئون. اینان خلاصهیی از جنگ پولونیکس و اته اکلس را یادآوری میکنند (… از پشت یک پدر و از شکم یک مادر، دشنههای تشنه به قصد جان هم برکشیده بودند. سرانجام با حقوق برابر در برادری مرگ آرمیدند.)
۳- (اپیزود اول) کرئون، پیران تبای را خطاب قرار داده (میدانم که حقگزار شاهزادهگانتان هستید) و خود را شاه معرفی میکند (بنا به حق خویشاوندی و امتیاز خود، قدرت را به دست میگیرم و بر تخت سلطنت مینشینم؛ شما نه خصال مرا میشناسید، نه آیین مرا. مرد را فقط آنگاه میتوان شناخت که بر اریکۀ قدرت تکیه زده باشد. از امروز مرا از اعمالم بشناسید.) و از اینکه شهر از جنگ برخاسته است اظهار خوشحالی میکند؛ و به رجزخوانی مشغول میشود (بگذار تا زئوس بشنود؛ منِ فرمانروا، شاهراه امنیت عمومی را خواهم گشود.) و مغرورانه متوجه منظور سرآهنگ محافظهکار نمیشود که باید به جوانترین مردان تکیه کند. کرئن حتا بعد از پیغام سرباز نگهبان که خبر دفن جسد پولونیکس را میدهد، هنوز چنان به خود غرّه است که هرگونه مخالفت را به پول نسبت میدهد.
۴- (استاسیمون اول) همسرایان از طبیعت میگویند که سرشار از عجایب است. در کُل این نمایشنامه خبری از حضور خدایان نیست. همسرایان در اینجا هم از انسان تجلیل میکنند که همه چیز را خود یاد گرفته است و هم این تجلیل را توأم با نگرانی بیان میکنند (طبیعت سرشار از عجایب است؛ امّا انسان شاهکار این طبیعت است… انسان بسیار هوشیار… سخن و نظام شهرها از اوست… انسان سرچشمۀ هستی و نیستی است. [امّا] آنگاه که بر قلّه قدرت، دستخوش جنون عظمت خویش، قوانین زمین خاکی را، چون حقوق مقدس خدایان بینگارد؛ باشد که مطرود مردمان گردد. آن گستاخی که بر عدالت ایزدان دست یازد مباد که همسفرۀ من گردد. دیدگاه و تفکر اگزیستانسیالیستی را در استاسیمون اول میتوان بازشناخت.
۵- (اپیزود دوم) سرباز، آنتیگونه را با دستهای باز آورده به کرئن واگذاشته و خودش ترسان میگریزد (- سرباز: … و من در یک زمان شاد و هم غمگین شدم، خرسندم که از مرگ گریختم؛ امّا چگونه میتوان چنین دختری را بدان سپرد!) آنتیگونه شجاعانه در برابر کرئن ظاهر شده و ایستادهگی میکند (- کرئون: تو چندان گستاخی که قانون مرا به هیچ میگیری؟ – آنتیگونه: زئوس هرگز چنین نخواسته است. عدالتِ ایزدانِ زیر خاک، چنین قوانینی برای مردهگان ننهاده است… این است قانونی که بدان رفتار کردم. خواهی گفت به زبان دیوانهگان سخن میگویم؛ امّا مگر میتوان دیوانهگی را در پیشگاه بیخردی به داوری خواند؟ – سرآهنگ: او نیز خوی سرکشِ پدرِ سرسختش را دارد. سر فرود آوردن به بدبختی را نمیداند. – کرئن: بدان که این طبایع جان سخت آسانتر میشکنند.) بدین ترتیب، از خود می پرسیم آیا کرئن خود طبعی جان سخت ندارد؟!
۶- (استاسیمون دوم) همسرایان از طبیعت، سرنوشت، و امید به تغییر میگویند (ماسههای سیاه از اعماق برمیآیند و روشنی امواج زایل میگردد. رنجهای باستانی که در هر نسل جان تازه میگیرد در خانوادۀ لابداسیدها انبوه میگردد. آیا درست برنایی هست تا سنگینی خدای را که بر آنان افتاده است و نجاتشان را دریغ میدارد بردارد؟ فروزش نوری را بر بازماندهگان ادیپوس نوید داده بودند.)
۷- (اپیزود سوم) کرئن و پسرش، هایمن، هُشیارانه رودروی هم قرار میگیرند. هایمن همسر آیندهاش، آنتیگونه، را دارد از دست میدهد. امّا کرئن آنتیگونه را همشأن دوزخیان میداند (او قوانین زئوس و قوانین همخونی را بهانه کرده است. اگر من به عصیان در خانوادۀ خود گردن گذارم، دولت را دچار هرجومرج کردهام. خوب فرمان بردن یعنی آموختن خوب فرمان دادن.) هایمن پدر را به عقلگرایی رهنمون میشود (پدر، ایزدان خرد را که نخستین موهبت است به انسان عطا کردند. برای پیروزی باید هوشمندی از مشورت بارور گردد. عدالت بیاموز.) پس جای پرسش برای کرئون باز میشود؛ هرچند به تمسخر (- کرئن: آیا عدالت در بزرگداشت عاصیان است؟ خطاست که از سلطۀ خود دفاع میکنم؟ – هایمن: تو از آن دفاع نمیکنی، حقوق ایزدان را پایمال می کنی.) این است که کرئن در پاسخ سرآهنگ (شاید به نمایندهگی از وجدان خود او) که میپرسد: به چگونه مرگی محکومش میکنی؟ پاسخ میدهد: من او را درون غاری خواهم افکند. اندکی هم خوردنی برایش مینهم تا بلایی بر شهر نازل نشود.
۸- (استاسیمون سوم) همسرایان از عشق میگویند. عشق دو انسان زمینی (هایمن و آنتیگونه)، گویا اولینبار بوده است که در ادبیات نمایشی مطرح میشود.
۹- (اپیزود چهارم) گفتوگوی سرآهنگ و آنتیگونه دربارۀ عدالت (خوشنام و سرشار از افتخار، رهسپار دخمۀ مردهگانی بیآنکه مرضی ترا پژمرده باشد، یا تیغه شمشیری پیکرت را دریده باشد. خودکام به قانون خویشتن، و یکتا در سرنوشت خویش، سرراست، سرزنده به نزد هادس میروی. تنها افتخار است که در زندهگی و مرگ تو را همسنگ خدایان میدارد. تقدیر، راه دلیرانۀ تو را بست. شمشیر کور عدالت بر تو فرود آمد. تو دلسوز مردهگان بودی؛ ولی قدرت در دست مردی زنده است.)
۱۰- (استاسیمون چهارم) همسرایان اسطورههای فرزندکشی را یادآور میشوند. امّا اینهمه را نتیجۀ تقدیر میدانند (تقدیر به خلاف انتظار ما پیش میراند. او بسی نیرومندتر از پیشاندیشی مرمان و بسی نیرومندتر از غلیان خدایان است.)
۱۱- (اپیزود پنجم) تیرزیاس، پیشگوی نابینای روشندل این دوران، به راهنمایی کودکی میآید. و در عمل به مخاطبش، کرئن، متذکر میشود که به راهنمایی نسل جوان باید اعتماد کرد. زیرا خود را بیناتر از کرئن میداند(کرئن! شهر از نابینایی تو بیمار است… خرد برترین نیکیهاست. تو نظام دو جهان را در هم آشفتهای و حق ایزدانِ مرگ را لگدمال کردهای.)
۱۲- (استاسیمون پنجم) همسرایان، باکخوس، خدای شاد، را صدا میزنند (تبای مادر تو و مادر رقاصههای توست. تو ما را دوست میداری. ملتت را نجات بده، تبای را از غرقاب بِرَهان. آی، باکخوس)
۱۳- (اگزودوس) پیک ساکنان تبای را مخاطب قرار داده از وضعیت جدید کرئن میگوید (پیش از این همه به کرئن رشک می بردند. وی رهاننده ی میهن، فرمانروای دولتشهر، پدر خوشبخت خانواده بود و می نمود که لبریز از توانایی ایزدان است.) اکنون کرئن به وضعیت جدیدش واقف شده؛ و با مشاهدۀ نالههای زار پسرش، هایمن، در دخمۀ آنتیگونه بر سر جسد او (- کرئن: وای بر من که پیشگوی بدبختی خود باشم. جانکاهترین لحظات زندهگیام را میگذرانم.) آنگاه پیک ماجرای خشمِ هایمن، در پی خودکشی آنتیگونه و مواجهۀ پدر و پسر را روایت میکند (امّا فرزندش غضبناک به وی خیره شد، به صورتش تف کرد و بی گفتن کلمهیی دشنهیی را برکشید. پدر به عقب جست و از زخم در امان ماند. آنگاه خشم او بر خودش فرود آمد. بیچاره آهن را بر سینه نهاد. فرویش برد و دستهای بیتوانش را به سوی آنتیگونه دراز کرد.)
۱۴- (اپی لوگ) سرآهنگ، آیینهوار، کرئون را پس مرگ همسرش، که از غصۀ مرگ هایمن جان باخت، مخاطب قرار میدهد که: شاهکارت را ببین. کرئن جسد فرزندش را در دست دارد و جسد همسرش را پیش رو. و پیک، احساس واپسین دم شهبانو را توصیف میکند (زنت پای محراب مُرد، اشکی که بر فرزندش میافشاند، از چشمان بی فروغش فرو میریخت. آن دهان که ترا قاتل میخواند، از مرگ خاموش شد.) و کرئن منقلب شده آنقدر که دیگر تاب مقاومت در خود نمیبیند (من کشتهام، من دو بار کشتهام. هیچکس جز من نکشته است. و هیچکس جز من نباید کشته شود.) امّا با اینهمه، سرآهنگ، بارقهیی از امید را به کرئن مینمایاند، مشروط بر پذیرش خرد و عدالت خدایان(کرئن، تو بر ایزدان ناسزا راندی. آنها کبریای تو را در هم شکستند. توانایی آنان را بازشناس. عدالت آنان را بپذیر. خدایان، فرمانروایان جهانند، و به پاداش این رنج ترا خرد میبخشند که سرچشمۀ خوشبختی است.)
Comments are closed.