احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:ویلسون تایلر/ ترجمه: محمدطاهر ریاضیارسی - ۰۶ جدی ۱۳۹۸
بخش نخست/
سلاخخانه، رمانیست سرشار از اضطرابی زمانمند و تاریخی که به ناپایداری وجودی، گناه و پارانویایی اشاره میکند که کورت ونهگات و نیز خودآگاهی امریکایِ پس از جنگ را آزار میدهد. وحشت سلاخخانه، وحشتِ بلاتکلیفیِ بشر است در میان امواج بیتناسبِ تاریخ، زمان، تقدیر و واقعیت. بحران سلاخخانه، بحران ذهنیتِ افسارگسیختۀ امریکایِ پس از جنگ است.
لُبّ کلامِ ونهگات در قصهاش از درسدن ـ که به گفتۀ خودش «خیلی کوتاه و قرهقاطی و شلوغوپلوغ است» و کتاب موفقی از کار درنیامده ـ بیاعتنایی جسورانهیی است به حوادثِ تاریخ و تقدیر و دفاعِ قاطعانهیی است از انسان. سلاخخانه، گواهی است بر دشواری درکِ معنای رمانی که در عدمقطعیتی بنیادی و ادراکناپذیر غوطهور است و بیشتر بهعنوان نقدی بر قرن فاجعهآمیز بیستم مد نظر قرار میگیرد. دوگانهگی حاکم بر سلاخخانه (به گفتۀ ونهگات «این کتاب آشغال») تأکیدی است بر کشمکش ونهگات با خاطرات و هویت خویشتن. وی خود را با زن لوط مقایسه میکند. «انسان نمیتواند دربارۀ قتلعام حرفهای زیرکانه و قشنگ بزند» (دوگانهگی ونهگات حتا به خود کار نویسندهگی نیز گسترش مییابد ـ به اعتقاد وی، نوشتن رمان «ضدجنگ» فینفسه محکوم به شکست است؛ درست مثل نوشتن کتاب «ضد رودخانههای یخ»). ونهگات آرزو دارد به ماورای تاریخ حرکت کند، ولی مدام به گذشته رانده میشود. گرچه بیلی پیلگریم (بیلیزایر) نمیتواند به رستگاری دست یابد، ولی ونهگات میکوشد ادبیات را به منزلۀ حکایتی از رستگاری و انکار تقدیر بنا کند. به نظر وی، تاریخ پوچ و بیهوده است، ولی شاید ادبیات و هنر بتواند معنا و تعالی فراهم سازد.
ونهگات در اعتراض به بیمعنایی تاریخ و بیهودهگی جنگ، تقدیر را انکار و قاطعانه از بشر دفاع میکند. گرچه تندآب زمان بشر را همراه خود میبرد، ولی ونهگات میکوشد یک انسانگرایی ابدی به منزلۀ مانعی در برابر بیمعنایی به وجود آورد. در فصل نخست، راوی ونهگات کتابی دربارۀ سلین میخواند؛ نویسندهیی که کتاب هولناکش به نام سفر به انتهای شب بر سلاخخانه تأثیر داشته است. ونهگات میگوید: «سلین دچار وسواس زمان بود.» و به صحنهیی اشاره میکند که در آن «سلین میخواهد جلو آشوب جمعی را در خیابان بگیرد.» خواست سلین مبنی بر فرو نشاندن وحشت تاریخ و در نتیجه آن تجدید حیات بشر، آرزو و خواست ونهگات نیز بهشمار میرود. سلاخخانه تلاشی است برای یافتن رستگاری و نجات از طریق ادبیات و جستوجوی تعالی در میان آشوب.
سلاخخانه، نمایندۀ نگرانیهای ونهگات است. ساختار «قرهقاطی» رمان، نمایانگر ناتوانی و انزجار ونهگات در ترسیم قابل فهم بیمعنایی رویداد درسدن است. اما علاقۀ وی به تألیف این روایت ادبی، نشاندهندۀ تمایل شدیدش به استعلایی است که همواره حسرتش را میخورد. در سلاخخانه، ونهگات از طریق ساختارشکنی رمان میکوشد جهانی پرآشوب و تکهپاره را به نمایش بگذارد. مهمتر اینکه ساختشکنی رمان بیانگر بازسازی خویشتن است. به اعتقاد وی، ادبیات میتواند انسان را در رهایی از بند تاریخ و بازآفرینی هستی و زمان یاری رساند.
بیلی پیلگریم در بعد زمان چندپاره شده است:
«گوش کنید: بیلی پیلگریم، در بعد زمان چندپارهشده است». ونهگات با این جمله اعلام میکند که قهرمان رمانش در زمان سرگردان است. چندپاره شدن در زمان، تدبیر ونهگات است برای بیان ضایعۀ ناشی از فاجعۀ درسدن و بحران ذهنیتِ پسامدرن. وی قصد دارد «شاهکاری» بهصورت یک روایت خطی خلق کند و در عین حال، میکوشد روایتش عاری از فاجعه باشد. چنین روایتی قطعاً نامعقول و باورنکردنی خواهد بود. خاطرات پیلگریم مثل خود ونهگات مدام به گذشته، به فهمناپذیری فاجعۀ درسدن بازمیگردد. پیلگریم «مسافر بیارادۀ زمان» است و دایماً نقشهای مختلف یک زندهگی تکهپاره را ایفا میکند. وی بدون نظم و ترتیب بین درسدن، زندهگیاش در دوران پررونق پس از جنگ (همراه با تصویر طعنهآمیز ونهگات از رویای امریکایی) و زندهگی پنهانیاش در باغوحش ترالفامادورها رفتوآمد میکند.
ونهگات این روایت سهجانبه از پیلگریم را تألیف میکند تا آنچه را که «شیزوفرنی» خودآگاهی امریکای معاصر میداند، مورد تأکید قرار دهد. روایت ونهگات توصیف دردناکی است از جایی که رضایتخاطر منوط است به فراموشکردنِ حوادث گذشته. ولی پیلگریم نمیتواند فراموش کند و زمانی که به اقتضای خاطرات بین صلح و جنگ به حرکت درمیآید، توافق بیثباتش با صلحِ پس از جنگ از بین میرود. مصیبت جنگِ بیرحمانه پیلگریم را از زمان تاریخی بیرون میکشد و توانایی درکِ جهان یا خودش را زایل میسازد. نتیجه عبارت است از تزلزلِ همهجانبۀ خویشتن. جنگ، خودآگاهی پیلگریم را گسسته است. بنابراین وی استعارهیی برای امریکای پس از جنگ است که میکوشد خود را با حوادث زمانِ حال و گذشتهاش سازگار کند. هاملت به منظور بیان اضطراب وجودیِ ذهنیت مدرن میگوید: «زمانۀ ناسازگاری است». پیلگریمِ ونهگات نیز پریشان و سرگردان است. طبق نظر هایدگر، زمانمندی بیشک هستیشناسی را تثبیت میکند ـ بنابراین سرگردانی در زمان، پیلگریم را به بحران هستیشناسانه سوق میدهد.
پدیدارشناسی ونهگات در باب «چندپارهگی در زمان»، کاوشی وهمآمیز دربارۀ رنج خاطرات است. پیلگریم کمابیش گذشتهاش را فراموش کرده و زندهگی مجللی بنا کرده بود. خودآگاهی امریکایی بیشرمانه آیندهگرا (فوتوریست) است؛ چرا که میکوشد رنج حافظۀ تاریخی را فراموش کند و شهری روی تپه بنا نهد[۲]. ونهگات همچون همینگوی، بر محال بودنِ این فراموشی و ولع وهمبرانگیزِ جنگ اصرار دارد. پیلگریم نیز مثل جیک بارنز[۳] یا نیک آدامز[۴] متحمل زخمهای پنهان و غیررسمی است، گسستهای هستیشناسانهیی که خودآگاهیاش را تباه میسازد. گذشتۀ فراموششدۀ پیلگریم دوباره بهصورت کابوس به سویش هجوم میآورد و ادراکش از زمان حال را در هم میکوبد ـ گذشته و حال در بافتی هولناک از هستی و ادراک در هم میآمیزد. هویت بعد از جنگ پیلگریم، زیر بار تاریخ تکهپاره میشود. ونهگات در سراسر رمان از تدبیر بیگانهگی برشتی، یعنی آشنازدایی خواننده در خصوص تاریخ دروغینِ جنگ جهانی دوم و سعادت امریکای پس از جنگ استفاده میکند. این تدبیر ـ به گفتۀ برشت «بیگانهسازی» ـ خواننده را به ارزیابی مجدد جهان و خویشتن وامیدارد. برای مثال، عنوان فرعی سلاخخانۀ شمارهپنج چنانکه به مری اُهار وعده میدهد، جنگ صلیبی کودکان است که به بیهودهگی جنگ و وحشت از تاریخ اشاره میکند. وی حاضر نیست داستانی عاشقانه یا حماسی به دور از تاریخ بنویسد. تصور دلخوشکنک رویای امریکایی، تار و پود داستان یعنی کابوس و مکاشفه را در هم میتند. پیلگریم نیز بهخوبی میداند که این دو جداییناپذیرند.
ونهگات در آرزوی گریز از تاریخ است. این آرزو کاملاً بر تخیل وی غلبه دارد، ولی ساختار روایت سلاخخانه، امکان چنین استعلایی را فراهم نمیسازد. تمایل وهمانگیز ونهگات به یک بهشت ترالفامادوری، بیانگر این است که بازیابی دوبارۀ بهشت، دروغ محض است. پیلگریم در وهم و خیال خود، با ستارۀ سابق سینما، مونتانا وایلدهاک در باغ وحش ترالفامادوریها به خوشبختی پس از جنگ دست مییابد. ولی در نظر ونهگات، این بهشت خیالی چیزی جز سادهلوحی و واقعیتگریزی نیست و به همین دلیل، پیلگریم نمیتواند سعادتش را تداوم ببخشد. پیلگریم حتا بعد از بازیابی دوبارۀ بهشت، هنوز در زمان سرگردان است و به جنگ باز میگردد. در هر حال، تاریخ را نمیتوان نادیده گرفت.
«روی کرۀ زمین، ما خیال میکنیم لحظاتِ زمان مثل دانههای تسبیح پشتِ سر هم میآیند و وقتی لحظهیی گذشت، دیگر گذشته است»، اما ترالفامادوریها به پیلگریم میآموزند که این طرز تفکر وهمی بیش نیست. پیلگریم به منظور دستوپنجه نرم کردن با ضایعۀ روحی خود، تسلی ناپایدار را در معلق شدن بر فراز لحظاتِ زمان و مشاهدۀ تاریخ از چشماندازی دورافتاده و نامطمین بهدست میآورد. البته زندهگی پیلگریم فاقد عزم و اراده است. وی عاری از خیالپردازی و بیاعتنا به تجاربِ خود است. او از زندهگیاش سر درنمیآورد و «مثل بسیاری از امریکاییها میکوشید با خرید اشیایی از مغازههای هدیهفروشی، به زندهگی خود معنی و مفهومی بدهد». به نظر ترالفامادورها، خاطرات مایۀ آرامش در برابر پوچی و بیهودهگی است، چرا که از طریق تمرکز بر «لحظههای دلپذیر» میتوان رنج و مصیبت را تسکین داد. ولی پیلگریم نمیتواند ضایعۀ روحی خود را پنهان کند یا پشت سر گذارد. هر جنبه از زندهگی پس از جنگش، او را به درسدن میراند. استراحت کنار همسرش، خاطرات قطار زندانیان را زنده میکند و سپس این خاطرات، روز عروسی دخترش را به یاد میآورد. گرچه پیلگریم به واسطۀ نظریات ترالفامادورها از بند جبرباوری تاریخی رها شده، ولی هنوز در مرزهای تاریخ اسیر است.
Comments are closed.