احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمدکاظم کاظمی - ۱۰ جدی ۱۳۹۸
بخش دوم/
در تاریخ جهان گاه کسانى قد برافراشتهاند که ظهورشان با توجه به شرایط جامعه و محل پرورششان کاملاً طبیعى مىنماید و اینان هرچند افراد نخبهاى هستند، شگفتى بسیارى در ما برنمىانگیزند. امّا گاه به کسانى برمىخوریم که گویى تافتۀ جدابافتهاى از محیط خویشند. گویى ایشان در جهانِ دیگرى پرورش یافتهاند یا درستتر بگوییم، خود از جهان دیگرىاند. سیداسماعیل بلخى یکى از این کسان است چنانچه وقتى شعرش را مىخوانیم، بهزحمت مىتوانیم باور کنیم این اثر با اینهمه نگرشهاى نوین و افکار مترقّى حاصل طبع یک عالم دینى (آن هم با مشخصاتى که این گروه در جامعۀ آن روز افغانستان داشتهاند) است. البته ایشان در زبان ـ و گاه عناصر خیال ـ متّکى به سنّت گذشتۀ ماست، امّا آنگاه که پاى تفکّر به میان مىآید، سخت امروزى مىشود به گونهاى که این درونمایه، حتى عناصر کهن شعرى را هم دچار دگرگونى مىکند. ببینید، وقتى مرحوم شهریار مىگوید:
به گردنبند، لعلى داشتى چون قلب من خونین
نباشد خون مظلومان، که مىگیرد گریبانت؟
اینجا از «خون»، «گریبان» و «مظلوم» سخن رفته امّا درونمایۀ شعر کاملاً تغزّلى ـ و آن هم به همان سبک قدیم ـ است؛ یعنى این مظلوم، عاشقى سینهچاک است و ظلمى که بر او رفته، همان جفاى معشوق بیرحم. ولى در شعر شهید بلخى، نهتنها خون همان خونِ واقعى و مظلوم همان انسان دردمند جامعۀ استبدادى آن روزِ افغانستان است، بلکه عناصرى چون «شیخ»، «جام»، «مى» و… هم هویتى امروزى و کاربردى اجتماعى مىیابند:
از خون بینوایان اخذ مفاد تا کى؟
و از رنج نامرادان جستن مراد تا کى؟
صفحۀ ۲۴۱
تا نشان از شیخ و تزویر است، ما و جام مى
صلح ممکن نیست، هرسو طعنه و تکفیر هست
صفحۀ ۴۲
وسعت حوزۀ مفاهیم و تعابیر و نیز جسارت ستودنى علاّمه بلخى در ذهن و زبان، هم از بدایع شعر اوست. این شعر به تمام معنى آینۀ شخصیت شاعر است و هم بدین سبب همۀ ابعاد آن شخصیت بزرگ و چندبُعدى، در آن جلوه مىیابد. در نظرگاه این شاعر، هیچ واژه، هیچ موضوع و هیچ تفکّرى غیرشعرى نیست و بدینگونه آثار او در محتوا و گاه زبان چنان گستردگىاى یافته که در شعر معاصر افغانستان کمسابقه است. او در ریزترین مسایل سیاسى، اجتماعى و حتى اقتصادى نظر دارد و مىکوشد هرآنچه دربارۀ جامعه خویش گفتنى مىداند، بگوید (و البته گاه بدون ملاحظۀ جنبههاى هنرى و شعرى کلام). این چند بیت پراکنده که مشتىاند از خروار مضامین مختلف در شعر او، حکایتگر خوبى از این جسارت و نوآورى هستند، چیزى که از هممسلکان شهید بلخى در آن روزگار بعید و حتى ناممکن مىنموده:
اى جوان! راست برو، راست بنه طرف کلاه
راست شو دلبر آزادى و جمهوریخواه
صفحۀ ۲۲۳
بشر را زیر پا کشتند زین کیهاننوردىها
مسیحاى فلک بر فکر این دانشوران گرید
صفحۀ ۱۲۷
شد باعث تباهى عالم اتوم او[۹]
از فکر اوست جامعه در ماتم و ثکال
صفحۀ ۱۷۰
از مرهم فاشیست نشد زخم بشر به
قصاب بهفکر پى[۱۰] و بز در غم جان است
صفحۀ ۸۴
سرمایه رود جمله پى پودَر و سرخاب
تضییع جمال بشر از علّت جهل است
صفحۀ ۵۴
جسارت و قدرت اعتراض شهید بلخى هم شعرش سخت ستودنى است. البته این از ویژگىهاى شخصیت اوست و باید در مباحث دیگرى بدان پرداخت، امّا اینجا به تجلّى آن در شعرش مىتوان اشاره کرد. او شاعرى است با تفکّر و معتقداتى والا و پشتوانهاى محکم از اندیشه و ایمان اسلامى، پس هرآنچه مىگوید با اتکا بر همان اندیشههاست نه سنّتهاى شعرى گذشتۀ ما. این استقلال رأى و اعتمادبهنفس، باعث شده او از رویارویى با باورهاى رایج در جامعه هم باکى نداشته باشد، مثلاً در بیت:
فیض روحالقدس از همّت خود داشت مسیح
گام بردار، دم از عیسى مریم مطلب
صفحۀ ۲۷
تعریضى دارد به این بیت معروف حافظ:
فیض روحالقدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مىکرد[۱۱]
و یا در این دو بیت، سخت بر روحانیون دربارى و یا عقبمانده مىتازد:
کشف و زهد تو طرفدار ندارد، زاهد!
پرتو مشعل علم آمد و اوهام گذشت
شرم کن شیخ! دگر حرف ز اسلام مزن
چه جفاها ز تو بر پیکر اسلام گذشت
صفحۀ ۴۱
شاید چنین موضعگیرىاى از سوى یک فرد غیرروحانى چندان سخت نباشد چون حداکثر ممکن است از سوى این گروه رانده شود (و او از آن باکى ندارد) امّا یک عالم روحانى باید خیلى جسارت و تهوّر داشته باشد که عوامفریبان دینى را چنین بکوبد چون ممکن است آنها همه مردم را از او رویگردان کنند[۱۲].
جسارت و موضعمندى شهید بلخى در عالىترین شکلش آنجا خود را نشان مىدهد که او با دستگاه حاکمۀ مملکتش درمىافتد. شعرهاى انتقادآمیز نسبت به عملکرد نظام ادارى یا اقتصادى کشور را البته دیگر شاعران هم بسیار داشتهاند، امّا اکثر آنان در این مواقع، به انتقادهایى در سطوح پایین و بدون این که دستگاه حاکمه را زیر سؤال ببرد بسنده کردهاند[۱۳]. در مواردى هم که شعرهایى انقلابى سروده شده غالباً بیان شاعر، کلى و بدون تعیین مصداقى مشخص است. ببینید:
نازم آن مشتى که فرق زورمندان بشکند
بشکند دستى که بازوى ضعیفان بشکند
اینجا مرحوم حاجى دهقان سخنى آزاداندیشانه مىگوید، امّا کلامش موضعگیرى مشخصى علیه کسان خاصّى ندارد. او «زورمند» و «ضعیف» را طورى توصیف نمىکند که نشانهگیرى خاصّى بهسمت قدرت حاکمه داشته باشد و بدین لحاظ، این شعر چندان به کسى برنمىخورد. ولى طرز کار علاّمه بلخى فرق دارد. او بهجاى انتقادهایى سطحى یا موضعگیرىهایى کلى، بهطور مستقیم و روشن اصل حکومت مستبدین را هدف مىگیرد و باکى هم از این ندارد که این صراحت و جسارتش چهارده سال حبس را در پى داشته باشد:
حاجتى نیست به پرسش که چه نام است اینجا
جهل را مسند و بر فقر مقام است اینجا
علم و فضل و هنر و سعى و تفکّر ممنوع
آنچه در شرع حلال است، حرام است اینجا
… فکرِ مجموع در این قافله، جز حیرت چیست؟
زان که اندر کف یک فرد زمام است اینجا
… بلخیا! نکبت و ادبار ز سستى پیداست
چارۀ اینهمه یکباره قیام است اینجا
صفحۀ ۳
در «دیوان بلخى» بیش از سى شعر عاشورایى وجود دارد (علاوه بر بیتهاى فراوان دیگرى که اشاره به این واقعه دارند) و این البته از یک شاعر روحانى و خطیب بعید نمىنماید امّا آنچه جاى شگفتى و تحسین دارد، نگرش مثبت، امروزى و جهتدهندۀ ایشان بر این واقعه است. در روزگارى که او شعر مىسرود، کمتر کسى در جامعۀ ما به ابعاد سیاسى و انقلابى قضیه توجهى داشت. در پندار غالب مردم آن روزگار، عاشورا فقط نمادى بود از مظلومیت؛ و وظیفۀ مردم دربرابر آن، گریه و زارى و ابراز تأثر. در همین شرایط، این شاعر سروده است:
تأسیس کربلا نه فقط بهر ماتم است
دانشسراى و مکتب اولاد آدم است
صفحۀ ۷۸
به زیر بار استبداد، یک ساعت نمىماند
اگر پند تو باشد تا قیامت یادى ملّت
صفحۀ ۵۳
نمىدانیم او این نگرش را از کجا یافته و اصلاً شاید جستوجوى منشأ این افکار در جامعۀ معاصر شهید بلخى لازم هم نباشد چون خود ایشان داراى آن مایه از بصیرت و دقّت نظر بود که بتواند به ریشههاى قیام عاشورا و پیامدهاى رهایىبخش آن دست یابد. او حتى پا را فراتر از این هم گذاشته و به مصداق «کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا» وضعیت جامعۀ روزگار خویش را با وضع صحراى کربلا مطابقت داده و چنین وانمود کرده که هماکنون، آن صحنه تجسّم یافته و بلکه تا آخرالزمان ادامه خواهد داشت[۱۴].
به همان مایه که شعر شهید بلخى درگیر با جامعۀ او و مسایل آن است، از حدیث نفسها و دغدغههاى شخصى بهدور مانده و این هم از نوادر شعر امروز است. بیشتر شاعران امروز یا دیروز ما اشارههایى کلى یا جزئى به وضع خویش داشتهاند. شکایت از وضع زندگى شخصى، درگیرىهاى شخصى شاعر با دیگران، مفاخرهها، مطایبهها، شعرهاى اخوانیه و شعرهاى حبسیّه (براى آنان که ایّامى را در زندان بودهاند) از مضامین معمول شعر ما هستند ولى جالب این که شعر علاّمه بلخى سخت از این مضامین برى است. او ابلاغ پیام ـ آن هم نه پیامى شخصى بلکه پیامى مردمى و انسانى ـ را اساس کار قرار داده و به همین لحاظ حتى در شعرهاى مناسبتى یا احیاناً سفارشى هم پس از چند کلامى برمىگردد بر سر حرفهاى خودش[۱۵] و مهمتر از همه، او چهارده سال تمام در زندان ـ و آن هم زندان قرون وسطایى دهمزنگ ـ بهسر برده ولى حتى یک شعر حبسیّه ندارد درحالىکه مثلاً خاقانى شروانى در طول زندگىاش یک بار و آن هم چند ماهى به زندان افتاد و هماکنون چند قصیدۀ بلند و بالا در وصف و شکایت از زندان از او باقى است. علاّمه بلخى حتى در موارد نادرى هم که از زندان سخن مىگوید، کلامش نه در مقام ناله و زارى، بلکه از روى افتخار و صبورى است:
به بلخى این نصیحت خوش اثر کرد
از آن بعدش به زندان اتصال است
صفحۀ ۷۹
صبور باش که حبست نصیب آمده، بلخى!
شمردهاند تو را هم ز آل موسى کاظم
صفحۀ ۱۹۱
نمىتوان نگرش بر محتواى شعر علاّمه بلخى را بدون اشاره به یک نکته بهپایان برد و آن، هدایتگرى و تحرکبخشى آن است. این مهم را در شعر همگان نمىتوان یافت. بسیارىها، از وضعیت موجود شکایت مىکنند ولى وضعیت موعودى را نشان نمىدهند و بلکه گاه آنقدر خویش را در چنبرهها محصور مىبینند که راه بیرونشدى از آن نمىیابند. در اینگونه شعرها، شکایتها غالباً کلّى است و حتى گاه تنها کسى که مقصر قلمداد مىشود، چرخ غدّار و فلک کینهکار است. ولى شعر بلخى از لونى دیگر است؛ هم گره را نشان مىدهد و هم راه بازکردنش را. منشأ زشتىها را مىیابد، با آن درمىافتد و ما را نیز به مبارزه دعوت مىکند؛ دعوتى همراه با تشویق به همّت و تلاش.
کس نیابى که مدد خواهى و منّت ننهد
آنچه از خویش توان یافت، ز عالم مطلب
اشکِ حسرت ندهد سود که ماندیم عقب
چارۀ تنبلى از دیدۀ پُرنم مطلب
غیرت آن است که یا مرگ و یا قامت راست
طى این بادیه زین رفتنِ خمخم مطلب
صفحۀ ۲۷
ب : در نگرش صورى
در قصیدۀ «شب دیجور» یعنى یکى از معروفترین شعرهاى علاّمه بلخى که بهنوعى جامع همه حرفهاى این شاعر است، این دو بیت را مىخوانیم:
اى ادبپیشۀ نقاد! تو عذرم بپذیر
زان که تب فکر مرا برده به جولان امشب
جسم، زندانى و طبع است به صحراى جنون
تب بود طبع مرا سلسله جنبان امشب
صفحۀ ۳۸
این تنها جایى است که ایشان به داورى دربارۀ شعر خودش مىنشیند. او از ادبپیشۀ نقاد مىخواهد عذرش را بپذیرد؛ چرا؟ چون خود مىداند که این شعرها با معیارهاى ادبپیشگان چندان سازگار نیست. ما این دو بیت را نقل کردیم تا در خویش این آمادگى را ایجاد کرده باشیم که با کاستىهاى احتمالى در شعر ایشان ـ البته بنا بر معیارهاى ادبى ـ روبهرو شویم و این واقعیتِ نهچندان خوشایند را دریابیم که در اینجا با بدایع صورى بسیارى روبهرو نیستیم بلکه گاهى نابرابرى دو کفۀ لفظ و معنى بهنحو چشمگیرى خود را نشان مىدهد.
Comments are closed.