احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۴ حوت ۱۳۹۱
لوکاچ چه در دوره هگلی و چه در دوره مارکسیستیاش، به پیوند میان رمان و جامعه مدرن باور داشت. او این عبارتِ هگل را نقل میکند که رمان «حماسه بورژوایی» است. (آدرنو، ۱۳۸۱؛ ۴۱۴) البته لوکاچ در دوره پیشمارکسیِ خود نه از جامعه سرمایهداری، که از جامعه مدرن و از جامعه بورژوایی (آنسان که هگل از آن یاد میکرد) و اشکال مختلفی که قهرمان رمان با آن رابطه برقرار میکند، سخن میگوید؛ روابطی که در نظریه رمان مبنای تقسیمبندیِ او از اشکال رمان میشود؛ یعنی رمان ایدهآلیسم انتزاعی، رمان روانشناسی پندارزدا و رمان آموزشی. در هر سه حالت بین فرد و جامعه شقاقی وجود دارد و نحوه برخورد فرد با این شقاق، سرنوشتِ او را رقم میزند. در نوع اول، فرد نگرش محدودی نسبت به واقعیت دارد و بر این تصور است که میتواند واقعیت را مطابق خواستها و امیال خود بسازد. او سرانجام شکست میخورد. نمونه آن دن کیشوت است. (لوکاچ،۱۳۸۱؛ ۹۶) در نوع دوم، آگاهی قهرمان فراتر از محدودیتهای واقعیت اجتماعی است و فرد نمیتواند با قواعد و قوانینِ این واقعیت سازگار شود و از آنجایی که توان تغییر این واقعیت را ندارد، به انفعال و خیالپردازی میگراید. لوکاچ فردریک مونرو، قهرمان تربیت احساسات فلوبر را از گونه قهرمانان نوع دوم میداند. (لوکاچ؛ ۱۳۸۱؛۱۲۰) نوع سوم، رمان آموزشی است که ترکیبی است از این دو نوع رمان. در اینجا قهرمان سرشت شقاق میان خود و جهان را میپذیرد. اما ضمناً به امکانناپذیری رفع آن نیز وقوف مییابد. لوکاچ ویلهلم مایستر گوته را از نوع سوم میداند. (لوکاچ؛۱۳۸۱؛ ۱۲۹)
لوکاچ در این دوره همچون شیلر اعتقاد داشت که این شقاق تفاوتی است میان وظیفه و جبر جهان واقعی. این شقاق در تراژدی هم وجود دارد. در تراژدی، ذات قهرمان و جبر سرنوشت از سرشتی کاملاً متفاوتاند. در نتیجه، هیچگونه سازشی بین آنها نمیتواند صورت بگیرد. در حماسه برعکس هیچ شقاقی وجود ندارد. او همانند هگل و شیلر، فرهنگ کلاسیک یونان را چونان کلیتی در نظر میگیرد که این شقاق هنوز در آن به وجود نیامده است. آغاز نوستالژیک نظریه رمان نیز به همین دوران اشاره میکند. دورانی که لوکاچ آنها را تمدنهای منسجم مینامد، «دورانهایی هستند که آسمان پرستاره نقشه تمام راههای ممکن است؛ دورانهایی که راههایش با نور ستارهگان روشن میشود.» (لوکاچ،۱۳۸۱؛ ۱۵)
شکل ادبیِ خاص این عصر، شعر حماسی است. یعنی شعر هومر و هزیود. «در این جهان تضادی بین وظیفه و واقعیت، هنر و هستی دنیویِ فرد و اجتماع و سرانجام روح انسان و جهانی که روح خویشتن را در آن بازمییابد، در کار نیست.» (فین برگ، ۱۳۷۵؛۳۸۱) لوکاچ نیز چون هگل عقیده دارد رمان نیز نوعی حماسه است، اما حماسه جهان مدرن. رمان نیز به مانند سرودههای حماسی، بر وحدت بنیادین قهرمان و جهان، ذات و زندهگی تأکید میکند. حماسه همسنگی و قیاسپذیری انسان و جهان را نشان داده بود. «رمان با نشان دادنِ این امر که آدمی و جهان هر دو اسیر تباهی و کذباند و اینکه همه معانی ذاتی و بنیادینی که آدمی برای مقابله با تباهی و انحطاط واقعیت علم میکند، خود تباه و منحط اند و وحدت انسان و جهان را توصیف میکند.» (فین برگ، ۳۸۴؛۱۳۷۵) جهان رمان جهان شیء شده نظام قراردادها و عرفها است. انسان مدرن نمیتواند خود را در آن بیان کند. ذات درون زندهگی حضور ندارد. ذات همچون فرمانی اخلاقی در جانِ قهرمان ماوا گرفته است و قهرمان در تقابل با جامعهیی قرار گرفته است که معنای خود را از دست داده است. خود آرمانهای قهرمان نیز انتزاعی و کاذباند. «لیکن قهرمان دستکم درگیر جستوجوی کلیت پنهان زندهگی است؛ کلیتی که در آن آدمی و جهان از هم بیگانه نیستند.» (فین برگ،۱۳۷۵؛ ۳۸۴) قهرمان در تعارض با جهان زندهگی میکند و بزرگیِ او در همین است. اما این آرمانها اگرچه کاذباند، دستکم میتوانند نارسایی و نابسندهگی واقعیت موجود را برملا سازند. «این آرمانها بیانگر اشتیاق نوستالژیک آدمی برای عصریاند که در آن کلیت به نحوی بیمیانجی در زندهگی حضور دارد.» ( فین برگ،۱۳۷۵؛ ۳۸۵)
لوکاچ در دوره مارکسیستیاش، با ستایش از فلسفه کلاسیک آلمان از لحاظ شناخت پیوند میان جامعه بورژوایی و شکل رمان، کوتاهی نمیکند. به گفته او، هگل بود که دریافت جامعه سرمایهداری، وحدت ذاتی انسان و جهان را از بین میبرد. در اینجا دیگر فرد نماینده کل نیست. کل بنا به عقیده هگل، به شکل مناسبات قدرتی ظاهر میشود که دولت مجریِ آن است. انسانهای جدید، هدفهایی میجویند که مغایر است با هدفهای کل. به عقیده لوکاچ هرچند هگل میپذیرد «تباهی سرمایهداری برای هنر زیانآور است» اما محتوای رمان را آشتی با واقعیت میداند. (آدورنو، ۱۳۸۱؛۴۱۷) اگرچه نباید فراموش کرد که خود لوکاچ نیز در نظریه رمان بر چنین آشتی و سازشی میان قهرمان و واقعیت تأکید میکند، مخصوصاً در رمان نوع سوم، یعنی رمان آموزشی.
هگل در پدیدارشناسی روح به تحلیل برادرزاده رامو اثر دنیس دیدرو میپردازد. در اینجا با قهرمانی روبهروییم که نمونهیی است از آدم طفیلی قرن هجدهم در جامعه فرانسوی. اما این قهرمان، وجودی دوپاره میان آگاهی والا و آگاهی پست است. او میداند در جامعهیی که «ملاکش طلا است، روح نسبت به خود غریبه میشود و هر چیزی در واقع عکس آن است که مینماید». (هیپولیت،۱۳۷۱؛ ۱۶۱) آنچه فرد انجام میدهد، برای خاطر خود در مقام شخص است. او پاسخگوی کردار خودش است، نه پاسخگوی کل جوهری که به آن تعلق دارد. در چنین جامعهیی، هیچ چیز جدی نیست و هر کاری نمایی است از دروغ و ریا. هگل این حالت روحی را حاکم بر دورانی میداند در حال زوال؛ نوعی پایان فرهنگ. این حالت نشانه آن است که جامعه جوهریت خود را از دست داده است. (هیپولیت، ۱۳۷۱؛۱۶۱) حالت گسیختهگی موجود در برادرزاده رامو بیانگر عدم انسجام فرهنگ یک دوره معین است. «برای بهدست آوردن پاکی محض از دست رفته، باید دوباره به امر فی نفسه و جوهر کلی بازگشت. ولی چنین کاری به عینه مقدور نیست.» (هیپولیت، ۱۳۷۱؛۱۶۲)
لوکاچ برای نظریهپردازان بورژوا راه چارهیی نمیبیند جز اینکه یا به پیروی از الگوی رمانتیکی دوره قهرمانی، اسطوره یا شعر بشر اولیه را ستایش کنند و در نتیجه برای خروج از تباهی انسان که سرمایهداری آن را به وجود آورده است، به گذشته برگردند (شلینگ) یا برعکس تضاد تحملناپذیر جامعه سرمایهداری را به شکل رایجی از آشتی بکشانند. (هگل) (آدورنو،۱۳۸۱؛۴۱۷)
لوکاچ میگوید فلسفه کلاسیک آلمانی از این پیشتر نمیآید. یعنی نمیتواند تضاد بنیادینی را دریابد که جامعه سرمایهداری موجد آن است؛ تضاد میان شیوه اجتماعی تولید و مالکیت خصوصی. بهزعم لوکاچ، هگل فقط توانست این تضاد را پیشبینی کند. او دریافت که «این خصلت مترقی که تولید و جامعه را از بنیاد دگرگون میکند، از ژرفترین تباهی انسان نیز که خود به ضرورت میآفریند، جداییناپذیر است.» (آدورنو،۱۳۸۱ ؛۴۱۶ ) پیداست که این نقد متوجه خود لوکاچ نیز هست. یعنی لوکاچ در دوره مارکسیستی از لوکاچ در دوره پیش مارکسیستی اش انتقاد می کند. با این حال لوکاچ در هر دو دورهاش، دستکم در دو چیز تغییر نمیکند. یکی نفرت رمانتیکش از دوران مدرن که میشل لووی در مقالهیی به آن پرداخته است و این نفرت را در آثار مارکسیستیاش باز حفظ میکند. به عنوان مثال در معنای ریالیسم معاصر، در رمان تاریخی. نیز این امر که میان جان قهرمان و سرشت جهان، بهرغم اختلافشان پیوندی وجود دارد. رمان شرح فراق است. شرح دور ماندن از خانه است. شرح بیخانمانی استعلایی فرد است. هم جانتباه است و هم جهان. اما هر دو از یک سرشتاند. وضع آرمانیشده جامعه یونان باستان دیگر دستیافتنی نیست. رمان این را نشان میدهد.
امر کلی نمیتواند دیگر در جان جزیی متحقق شود. در دوره مارکسیستی لوکاچ، وظیفه تحقق این امر به دوش پرولتاریا گذاشته میشود. قهرمان رمان باید در آستانه سرزمین موعود سوسیالیستی متوقف شود. با تحقق سوسیالیسم رمان نیز به پایان میرسد.
منابع:
۱- آدورنو، تئودور، گلدمن، لوسین (۱۳۸۱)، درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات، ترجمه محمدجعفر پوینده، نشر چشمه، تهران (مقاله لوکاچ بهنام درباره رمان که احتمالاً عنوانش از مترجم کتاب است.)
۲- فین برگ، آندرو(۱۳۷۵)، رمان و جهان مدرن، ترجمه فضلالله پاکزاد، ارغنون، شماره ۱۲-۱۱
۳- لوکاچ، جرج (۱۳۸۱)، نظریه رمان، ترجمه حسن مرتضوی، نشر قصه، تهران
۴- هیپولیت، ژان (۱۳۷۱)، پدیدارشناسی روح برحسب نظر هگل، تألیف و اقتباس کریم مجتهدی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
*****************************
Comments are closed.