- ۲۳ حوت ۱۳۹۱
امیر نعمتی لیمایی
امام محمد غزالی طوسی که در سده پنجم هجری و به روزگار فرمانروایی خاندان ترکتبار سلجوقی میزیست، از جمله نامآورترین و تاثیرگذارترین شخصیتهای اسلام در گسترهیی زمانی به وسعت تمام تاریخ است.
مجموعه فعالیتهای او که نمود اصلیاش را در آثار وی به عینه میتوان دید، سبب شد تا در درازنای تاریخ شمار به نسبت افزونی از دانشمندان و اندیشمندان به شرح یا نقد آرای او بپردازند. برخی از افراد که واکاوی آرای او را پیشه خویش ساختند، باورهای او را به جهت دینمداریاش، حجت پنداشته و ستوده و از اینرو در رویارویی با هرگونه نظریهیی که رهی جدا از مسیر غزالی میپیمود، پرچم مخالفت برافراشتند.
شماری از کسانی هم که بازبینی باورهای غزالی را وجهه همت خویش قرار دادند به مانند ابن رشد، نویسنده کتاب تهافت التهافت، به سبب جنبههای ضدفلسفیِ اندیشه غزالی، عقایدش را مردود دانسته و نکوهیده و به همین جهت در تقابل با هرگونه رایی که همگام با طریق غزالی میبود، رایت معاضدت برپای داشتند.
شمار زیادی از اندیشمندان امروزی نیز غزالی را به سبب مخالفتش با فلسفه و خردستیزی گستردهاش مورد طعن و لعن قرار داده و از آن جمله به شماری از پژوهندهگان نامدار چون مهدی فرشاد، مولف کتاب تاریخ علم در ایران و عبدالهادی حایری، نویسنده کتاب نخستین رویاروییهای ایرانیان با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، میتوان اشاره داشت.
در حقیقت، از روزگار غزالی تا به امروز، مخالفان غزالی آنچه را بیش از همه دستاویز هجمه خویش به او و پیروانش برشمرده اند، عقاید ضدفلسفی غزالی است که به ویژه در کتاب تهافتالفلاسفه او دوچندان رخ مینماید. پرسشی که به ذهن متبادر میشود، آن است که چرا غزالی به دشمنی با فلسفه دست یازید و اضمحلال آن را با جدیت تمام پی گرفت؟ به چه سبب او در تکاپوی آن شد تا با مدلل ساختن عقایدش در کتاب تهافتالفلاسفه، اسباب نابودی فلسفه را فراهم آورد؟
به باور نگارنده، برای یافتن پاسخهایی مستند به برهانهای روشن بر این پرسشها باید از دو سو به کنکاش و جستوجو پرداخت. نخست: بازبینی اوضاعی اجتماعی، سیاسی، مذهبی و فرهنگی روزگار غزالی و دوم: کندوکاو در دیگر آثار غزالی.
برابر با تاریخ، عهدی که غزالی آن در آن میزیست، تشتت فکری و هرجومرج عقیدتیِ دهشتناکی بر جامعه اسلامی حاکم بود. نابهسامانی روزگار بیش از اندازه بود و به باور بسیاری از متدینان، عامه مردم به درد صعبالعلاج بددینی و سستایمانی دچار گشته بودند. گروههای مختلف دینی به سهولت یکدیگر را کافر دانسته و خارج از مسیر دین اعلام میکردند. به تعبیر خود غزالی در آن برهه زمانی، اشعری حنبلی را تکفیر مینمود، حنبلی اشعری را واجبالقتل میپنداشت، معتزلی اشعری را مهدورالدم میخواند و اشعری از تکفیر معتزلی سخن میگفت.
در واقع در این روزگار که سلجوقیان حنفیمذهب، حاکم و اختیار صدارت آنها در دست شافعیمذهبان نامآوری چون خواجه نظامالملک طوسی بود، پیروان مذاهب دیگر و از جمله شیعیان و به ویژه اسماعیلیان تحت فشار و ستم روزگار میگذرانیدند و اوضاع چندان نامناسب میبود که درهای تعصب و تزویر برای ورود به فرقهگراییها گشاده گردید. به سخن دیگر، در جامعه آکنده و مملو از تعصب، دامنه هرج و مرجها چنان گسترده بود که از غالب و مغلوب هر دو قربانی میگرفت و در بسیاری موارد اظهار آرا و عقاید از هر دست، ناسازگار بود و چه بسا به باد دادن سر نیز میانجامید.
آنچه هویدا مینماید، غزالی این درد و پریشانی عقیدتی حاکم بر جامعه را متاثر از رواج گسترده فلسفه میدید و در نتیجه شمشیر برکشید و به سراغ فلسفه رفت. در حقیقت، تاختن غزالی بر فلسفه همانگونه که نویسندهگانی چون “حناالفاخوری” در کتاب “تاریخ فلسفه در جهان اسلامی” اذعان داشته، برخلاف تصور رایج، به دلیل عقلستیزی یا خردگریزی اش نبود؛ بلکه از آن روی بود که غزالی به درست یا نادرست، آنطور تشخیص داد که فلسفه یکی از عوامل عمده به وجودآورنده هرجومرج فکریِ سایه انداخته بر جامعه مسلمان است.
غزالی در تهافتالفلاسفه بیان داشت که فلسفه فلاسفه یونان با یکدیگر سازگاری ندارد و در موارد زیادی ناقض یکدیگر اند. نظام فلسفی ارسطو، سقراط و افلاطون روی پایه و اساس منسجمی قرار ندارد، با این وجود و به رغم ناهماهنگی و تناقضشان وارد فلسفه اسلامی شده اند. بنابراین در تهافتالفلاسفه بر ضد فلسفه یونانی برخاست، چرا که آن را عامل اصلی تناقضها و اختلافهای میان نحلههای فکری گوناگون اسلام دید. به تعبیر دیگر، او درد دین داشت و ره نجات دین از سرطان بددینی و غده بدخیم سستایمانی را زدودن نفوذ فلسفه یونانی از هر آنچه که حکمت اسلامی نام داشت، پنداشت.
بررسی دیگر آثار غزالی همچون کیمیای سعادت، احیای علوم دین، المنقذ منالضلال، نصیحتالملوک، اقتصادالاعتقاد، مستظهری و مستصفی نیز نمایانگر آن است که او نگران جراحات و دلواپس دردهای دین است. این آثار همانگونه که “آن لمبتون” در کتاب “دولت و حکومت در اسلام” نیز اقرار داشته است، به روشنی هویدا میسازند که غزالی مسایل اجتماعی و سیاسی را نیز با دید مذهبی مینگریست. آنچه از مطالعه این رسایل برمیآید، آن است که به باور غزالی دین و ملت توامان است و استواری امت بر پایه دین شکل میگیرد و وظیفه نخست هر مسلمان، بهویژه عالمان، تصدیق و تقویت عقاید اسلامی است. میتوان گفت کتابهای غزالی همه و همه در وهله نخست بدان جهت نوشته شدند که نشان داده شود، محور همه مسایل دین است؛ انسان فقط یک ارباب دارد آنهم خدای یگانه و تنها یک قانون دارد آنهم شریعت که خداوند به او بخشیده است و وظیفه مسلمانان و بهویژه علمای اسلامی، تقویت شریعت است و به این جهت چون فلسفه را در ضدیت با تقویت شریعت دید، با نگارش تهافتالفلاسفه به مبارزه و مجادلهیی سخت با فیلسوفان برخاست.
به عنوان پایانی بر این کوتاهجستار و به منزله برآیند سخن میتوان گفت غزالی تلاش نمود که مسلمانان را از هرجومرج فکری رهایی بخشیده و معرفت دینی زمانهاش را مورد یک بازنگری و خانهتکانیِ اساسی قرار دهد. هدف و آرمانِ او آن بود که راه رسیدن به دین را از طریق استدلال نظری و براهین عقلی و مباحث فقهی، جدلی و کلامی، جدا ساخته و شریعت را در مسیر ایمان و اعتقاد ساده اما خالص و بیچون و چرا قرار دهد؛ مسیری که به تعبیر حناالفاخوری، به ضرورت تجدید علوم دینی، آگاه بود و میخواست عاطفه دینی را که به علت مجادلات کلامی از قلوب مسلمانان رخت بربسته بود، بار دیگر زنده سازد. با اطمینان میشود گفت او در وهله نخست، دوست دین بود نه دشمن فلسفه؛ اما چون فلسفه را به غلط یا صحیح در تضاد با دین دید، به ضدیت با فلسفه روی آورد. حال روشی که او برای نیل به این هدف در پیش گرفت، درست بود یا نادرست و آیا در دستیابی به هدف پیروز و توانمند بود یا خیر، بحثی دیگر است که در این مختصر نمیگنجد و خود مجال و مثنوی هفتاد من کاغذی دیگر میطلبد.
Comments are closed.