احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





پیامدهای فرهنگیِ واکنش‌های اجتماعی چیست؟

- ۱۰ حمل ۱۳۹۲

ناصر فکوهی
واکنش را می‌توان کنشی تعریف کرد که نه لزوماً ناشی از چهارچوبی عقلانی و فکر شده باشد؛ بلکه حاصل، پاسخی عاطفی، احساسی و اغلب «خودکار» و دست‌کم «خود انگیخته» به کنشی دیگر باشد. واکنش‌ها در زنجیره‌هایی پیوستاری قرار می‌گیرند که می‌توانند دایماً تداوم یابند. بدین ترتیب، هر کنشی ممکن است به یک واکنش دامن زند که خود به کنشی تبدیل شود که به واکنشی دیگر منجر شود.
چرخه‌های باطل عموماً چنین پیوستارهایی را در معنایی آسیب‌شناختی می‌سازند. برای نمونه یک کنش اولیه ولو کوچک و به نظر بی‌اهمیت، به زنجیره‌یی تبدیل می‌شود که ممکن است یک جامعه را به نابودی بکشاند یا ضربات شدیدی به موقعیت کنونی و تاریخ آیندۀ آن وارد کند. بسیاری از ویران‌گرترین رویدادهای تاریخی نظیر جنگ‌ها، انقلاب‌ها، نسل‌کشی‌ها از حادثه‌یی کوچک آغاز شده اند. جنگ حهانی اول، حاصل ترور ولیعهد اتریش مجار بود و انقلاب تونس حاصل خودسوزی یک جوان.
کنش‌ها و واکنش‌ها در زنجیره‌های زمانی، عموماً خارج از ارادۀ کنش‌گران اجتماعی عمل می‌کنند و تامل این کنش‌گران بر دلایل و پیامدهای آن‌ها و تحلیل پسینی که از آن زنجیره‌ها انجام می‌شود، هم‌چون فرافکنی آن‌ها در آینده بر اساس زنجیره‌های گذشته، بر پایه ذهنیت‌هایی خود دستکاری‌کننده هستند، که تاثیر چندانی بر واقعیت ندارند اما سبب این فکر می‌شوند که گویی همه‌چیز آن‌طور که باید باشد، بوده و آن‌طوری خواهد بود که باید باشد؛ والبته در هر دو مورد ما با خیال‌پردازی‌هایی روبه‌رو استیم که بیش‌تر به سرخورده‌گی منجر می‌شوند تا به تایید آن‌ها.
اکنون پرسش این است که واکنش‌ها که رفتارهایی هیجان‌زده و به دور عقل هستند، چه تاثیری می‌توانند در سرنوشت فرهنگی یک گروه داشته باشند. در این حال، با توجه به سنخیت واکنش‌ها و اتوپیاها، اگر خواسته باشیم مبنای خود را تاریخ معاصر بگیریم، باید بگوییم نمی‌توان منکر اهمیت و قدرت فرایندهای اتوپیایی شد. اما وارد کردن نگاه اتوپیایی مبتنی بر فرایندهای هیجان‌زده به نظام شناختی خویش برای یافتن انرژی تاثیرگذاری بر واقعیت، تفاوتی عمده با کنار گذاشتن عقلانیت و کنش بر اساس فاصله گرفتن احساسی با واقعیت است. شکی نیست که چنین کنشی عموماً خالی از هیجان، شور و گاه حتا عشق است: نوعی روحیۀ پروتستان و پوریتن در برابر روحیه‌یی لاتین، عقل در برابر شور. در این میان می‌توان پرسید آیا «فرهنگ» بیش‌تر از جنس «شور و هیجان و خیال» است یا از جنس «عقل آرامش و تامل». پاسخ بدون شک نمی‌تواند مطرح کردن یک تقابل و دوگانه‌یی قطعی باشد. اما می‌توان این را گفت که هرچند بزرگ‌ترین دستاوردهای فرهنگی و زیبایی‌های هنری انسان حاصل شور و در یک معنا واکنش‌های جنون‌آمیز انسان‌ها در برابر فرایندها و کنش‌های زنده‌گی بوده اند، اما بزرگ‌ترین دردها، جنایات، خیانت‌ها، خباثت‌ها و زشتی‌های روح انسانی نیز چنین بوده اند. تفاوت میان این دو تنها در آن است که شورها و هیجان‌ها ما را از خود بی‌خود می‌کنند، و عقل و اندیشیدن در خون‌سردی و به دور از شور، می‌توانند ما را به درک موقعیت‌های واقعی نزدیک‌تر کنند.
در حوزۀ فرهنگ، شور و هیجان و واکنش، همواره خطراتی بزرگ به حساب می‌آیند؛ زیرا می‌توانند کنش‌گران یک فرهنگ را به سویی سوق دهند که بازگشتی در آن متصور نباشد. از این‌رو، شاید بهتر باشد بگوییم؛ هرچند هنر در چارچوب فرهنگ قابل تعریف است، اما از جنس فرهنگ نیست. فرهنگ، مجموعه رفتاری ذهنی است که باید بتواند به تولید و بازتولید نظام زیستیِ ما و کاهش تنش‌های درون‌گونه‌یی (تنش ما با انسان‌های دیگر) و برون‌گونه‌یی (تنش ما با گونه‌های دیگر حیوانی و جانوری و طبیعت به طور کلی) کمک کند؛ مجموعه‌یی که باید بتواند باعث هم‌سازی و هماهنگی میان انسان‌ها با یک‌دیگر و با دیگر موجودات شود. چنین سازوکاری بدون تردید نیاز به آن دارد که از حداکثری از عقلانیت و دوری جستن از واکنش‌ها برخوردار باشد: سازوکاری که بتواند با خون‌سردی و با تحلیل دایم موقعیت‌ها و فرافکنی در حدی که قابلیت آن برای نظام شناختی ما وجود دارد، کنش‌های لازم و دهنیت‌های ضروری را به ما معرفی کند. فرایندی که شاید چندان ربطی به خلاقیت‌های هنری و زیباشناسی‌های حاصل از آن نداشته باشد، اما دقیقاً به همین دلیل نیز به گمان ما می‌توان از علوم اجتماعی به مثابه «علم» نام برد و از گرایش‌های اجتماعی به مثابه اتوپیاهای زیباشناختی. زنده‌گی بدون اتوپیاها، ممکن است در ما، هراس رسیدن به دوزخ را زنده کند، اما دوزخ‌های تاریخ حیات انسانی، اغلب حاصل اتوپیاهایی تجسم‌یافته بوده اند.
قهرمانان تا زمانی که در اتوپیا باقی بمانند، قهرمانان خیالین هستند، اما قرار گرفتنِ آن‌ها در شرایط واقعی، از آن‌ها اغلب شیاطینی واقعی نیز می‌سازد. واقعیت، اسطوره‌ها را از میان می‌برد، اتوپیاها رنگ می‌بازند و آن‌چه از شور و سرمستی خیال‌پردازی‌های اتوپیایی باقی می‌ماند، افسوس و سرخورده‌گی است. هم از این‌رو، شاید بهتر باشد که هرگاه کنشی به خصوص در حوزۀ فرهنگ داریم، از خود بپرسیم، آیا این یک کنش مبتنی بر عقلانیت است و یا صرفاً واکنشی احساسی به کنشی دیگر و به همان اندازه پرخطر برای سوق دادنِ ما به سوی خودویران‌گری. تاریخ بسیاری از جوامع پیرامونی کنونی، و رابطۀ آن‌ها با آن‌چه در جهان معاصر می‌گذرد، زنجیره‌یی طولانی از واکنش‌های پی‌درپی‌یی است که نه منشای آن‌ها مشخص است و نه به خصوص آیندۀ آن‌ها. جهانی شدن، به فرایندهایی چنان خیالین دامن زده و چنان این فرایندها را در نظام‌های نمادین و رسانه‌یی خود بازتاب داده و تقویت می‌کند، که کنش‌گران اجتماعی در بسیاری موارد، تنها راه رهایی خود را در سپردنِ خویش به پوشالی‌ترین توهمات می‌بینند: هویت‌های کاذب، خیال‌پردازی‌ها و برپا کردن کاخ‌های خیالین و سست در گذشته‌های بی‌معنا و آینده‌های موهوم، اثرات چنین واکنش‌هایی است که شاید گمان برود ما را به زیباشناسی‌های اتوپیایی می‌رسانده اند و خواهد رساند؛ اما در واقعیت ما را در بندهای دوزخیِ خودساخته، اسیر کرده و خواهند کرد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.