تأثیر فرهنگ یونانى بر تمدن امروز اروپایی

گزارشگر:داوود خدابخش/ 10 قوس 1392 - ۰۹ قوس ۱۳۹۲

mandegarبخش دوم و پایانی

۴. تساوى در برابر قانون

اعضاى جامعۀ شهروندى با گام گذاردن به فضاى همه‌گانى و در تماس با یک‌دیگر به‌تدریج درمى‌‌یابند که ”هم‌نوع” (homoioi) و ”همسان” (isoi) هستند. آن‌چه که موقعیت یک فرد را در این جامعه تضمین مى‌کند، دیگر کارکرد ایجازى‌ ـ ‌مذهبى وى نیست که توسط آن در میان جماعت احترام کسب کرده است. سنجیدارى که فرد در این جامعه با آن محک مى‌خورد، توان‌مندى اوست که از یک‌سو در کنار هم‌ردیفان و هم‌نوعانش در رسته‌هاى پیاده‌نظام در میدان نبرد مى‌جنگد و از سوى دیگر در صحن مجلس «آگورا» برهان‌هاى عقلانى ارایه مى‌دهد. و از آن‌جا که هر نظر انتقادى و اعتراضى مى‌توانسته از سوى شهروند کوچک و تهیدست گرفته تا اشرافى و توانگر در فضاى عمومى مطرح شود، بنابراین هر شهروندى مى‌توانسته جایگزین شهروند دیگر شود. از درون این رابطه است که انسان ”تجریدى” شکل مى‌گیرد، به طوری که فرد فرد شهروندان در برابر قانون به دو معنا از حقوقى یک‌سان برخوردارند: همه‌گان هم تابع قانون هستند و هم خود در تدوین و تصویب همان قانون مشارکت دارند. فضیلتِ ”خویشتن‌دارى” و ”میانه‌روى” (sophrosyné) بر جاى فضیلت اشرافى‌یى مى‌نشیند که هومر آن را مى‌ستاید و هسوئید آن را ”افراط” (hybris) مى‌خواند و سرچشمۀ بى‌نظمى، بى‌عدالتى و خشونت مى‌داند. به واقع هم از دل همین مناسبات بود که انسانى کاملاً نوین شکل مى‌گیرد: «شهروند»ى که مى‌داند و مى‌خواهد که با هم‌نوعان خود از نظر حق، عقل و حرمت انسانى برابر باشد.

۵. دگردیسى در نگرش دینى
یونانى‌ها نه تنها دولتِ مبتنى برعقل همه‌گانى را ابداع کردند، بلکه حتا به بدعت در دین نیز ـ هرچند که این امر تا اندازه‌یی پارادوکسیکال به نظر مى‌رسد ـ دست یافتند. در این‌جا منظور از دین آن چیزى است که انسان مدرن از رابطۀ ”عمودى” میان انسان و خدا مى‌فهمد. پیش از آن، دین به کلى چیزى دیگر بود. دین آن چیزى بود که انسان به‌طور ”افقى” به آن شکل بخشیده بود. این شکل از مناسبات خودویژۀ اجتماعى، پایۀ نظم اجتماعى متکى بر پالایش روح از خشونت است که با آیین اسطوره‌یى جلوه‌گر مى‌شد. ولى از آن پس این دولت بود که وظیفۀ تأمین نظم اجتماعى را برعهده گرفته بود و جُرم و جنایت را با استناد به قوانین انسانى کیفر مى‌داد.
بدین گونه بود که دین اگرچه ناپدید نمى‌شود، ولى نقش پیشینِ خود را از دست مى‌دهد. موقعیت دین از این پس به کلى تغییر مى‌کند: ۱ـ ستایش خداوند ذیل قدرت دولت قرار مى‌گیرد و یک کیش دولت‌شهرى شکل مى‌گیرد که به همان دولت‌شهر و منطقۀ آن محدود است. این پدیده در واقع به بی‌طرفى امر دینى منجر مى‌شود. از این پس، این امر سیاسى است که امر دینى را تعیین مى‌کند و نه برعکس، آن‌گونه که هنوز در جوامع باستانى عمل مى‌کرده است. ۲ـ در واکنش به این فرآیند، شکل‌هاى خصوصى از امر دینى پدید مى‌آیند، مانند اسرار خدای‌گان، برادری‌های دینى، گمانه‌زنى‌هاى فلسفى دربارۀ خدایان و بالاخره تمام آن‌چه که مردمان از آن پس در مغرب‌زمین ”دین” نامیدند.
۶. تمایز میان «قانون» (nomos) و «طبیعت» (phýsis)
”معجزۀ یونانى” زمانى کامل شد که آخرین چرخش در برابر دولت قُدسى پیشین روى داد، و آن این ایده است که انسان مجاز است در قانونى که خود وضع کرده است، دست برده و آن را تغییر دهد؛ و این‌که نظام اجتماعى مى‌تواند همواره مورد نقد و سنجش و بازبینى قرار گیرد و دست‌خوش دگرگونى شود. در واقع در این لحظه است که ”سیاست” به معناى واقعى خود پدیدار مى‌شود. دیگر تنها بحث قدرت و قهر اجرایى در میان نیست که کنش جمعى مشخصى را در چارچوب آیین و رسوم موجود و هرم (هیرآرشى) اجتماعى تعیین مى‌کند(زیرا دولت‌هاى قدسى نیز از این گونه بحث‌هاى مشورتى داشته‌اند. انسان‌شناسان (آنتروپولوگ‌ها) نشان‌ داده‌اند که حتا در ”جوامع بدون دولت” نیز چنین مشورت‌هایى صورت مى‌گرفته است).
در این‌جا بیشتر یک بحث جدى همه‌گانى دربار‌ۀ قواعد یک هم‌یارى اجتماعى صورت مى‌گیرد. پیش‌شرط این چرخش، آگاهى یافتن نسبت به یک «خودرهبرى» نظام اجتماعى در برابر نظام طبیعى پیش از آن بود. انسان مى‌بایست درمى‌یافت که دو نوع نظم متمایز از یک‌دیگر وجود دارد: یکى نظم بَرین و ناپدیدار است که همانا نظم «طبیعت» (phýsis) مى‌باشد، و دیگرى نظم ساخته و پرداختۀ انسان است که منوط به شرایط زمانى و مکانى است و تغییرپذیر، نقدپذیر و اصلاح‌پذیر است و آن را نظم ”قراردادى” (nomos) مى‌نامند که برآیند یک ”قرارداد” میان انسان‌هاست. این بدعت و ایده به‌طور مشخص در اواسط تا اواخر سدۀ پنجم پیش از میلاد، یعنى در دورۀ سوفسطاییان شکل گرفت.
یافت اندیشۀ علم
یونانى‌ها با دست‌یابى و شناخت عقلانیتِ نقاد و سنجش‌گر و تساوى در برابر قانون، هم‌زمان «علم» را نیز بدعت گذاردند. درک این مسأله مهم است که «دولت‌شهر» و «علم» ابداعاتى نبودند که به‌طور تصادقى از پى یک‌دیگر به وقوع بپیوندند و مستقل از یک‌دیگر عمل ‌کنند، بلکه این دو بیشتر یک‌دیگر را مى‌‌پروراندند و تکمیل مى‌کردند.
در آن برهه هر اندازه که بر استحکام و پایدارى دولت‌شهروندى افزوده مى‌شد، به همان اندازه از استیلاى قدرتِ دین باستانى مى‌کاست. دین باستانى دیگر در موقعیتى نبود که فرد فرد انسان‌ها را وادارد تا به اعتقادات اسطوره‌یى یک‌سانى باور آورند. بر این اساس، عالمان و اندیشه‌ورزان مى‌توانند فرضیه‌هاى گوناگونى دربارۀ جهان طرح کنند، هم‌چنان که سخنوران سیاسى پیشنهادهاى نوآورانه را براى کنش‌هاى عمومى ارایه مى‌دهند. بنابراین یونانى‌ها چنان گامى در جهت «علم» برداشتند که حوزه‌هاى تمدن میان‌رودان (بین‌النهرین یا مزوپوتامیا) و مصر هنوز در چنین موقعیتى نبودند.
«فیلیپه نِمو»، استاد فلسفۀ اقتصاد دانشگاه پاریس به نقل از «آندره پیشو»، استاد فرانسوى تاریخ علم مى‌نویسد که علم دو مسیر متفاوت را طى کرده است: یکى ”مسیر اشیاء” است و دیگرى ”مسیر ذهن علمى”. علم سنتى پیش از شکل‌گیرى دولت‌شهرهاى یونانى ”مسیر اشیاء” را طى مى‌کرده است. به واقع هم انسان در آن هنگام فنون زیرکانه و گسترده‌یى را براى انواع موضوع‌هاى علمى در اختیار داشت و به‌کار مى‌برد؛ براى مثال در مورد ستاره‌گان و اجرام آسمانى، اعداد و بیمارى‌ها. ولى این فنون هرگز شکل نظریه به خود نگرفتند، یعنى شکل یک گفتمان تجریدى که بازگوى قواعد فراگیر و ضرور باشد و تابع قواعد کیهانى گردد. در حالی که در پى شکل‌گیرى دولت‌شهرهاى یونانى پژوهش‌هاى علمى شکل نظرى به خود گرفت؛ به عبارت دیگر، دو مسیر ”اشیاء” و ”ذهن علمى” درآمیختند. این تحول فکرى به سده‌هاى کلاسیک یونان باستان، به ویژه به دورۀ هلنیسم و نیز به دوران یونانى‌ ـ ‌رُمى بازمى‌گردد.
شکل‌گیرى «مدرسه»
با زایش علم، نهادى به نام «مدرسه» نیز شکل مى‌گیرد، که باز یکى دیگر از ابداعاتى است که تمدن اروپایى از یونانى‌ها به ارث برد. نهاد «مدرسه» حیات خود را از نسل ارسطو و اسکندر کبیر آغازید و تا عصر حاضر در جامعۀ مغرب‌زمین اعتبار خود را حفظ کرده است.
جامعۀ باستانى «مدرسه» نمى‌شناخت و اگرچه داراى خطّ بود، ولى در مقایسه با علم یونانى، تنها داراى «مکتب نگارش» و آموزشگاه‌هاى عملى براى فراگیرى یک رشته فنون تخصصى بود. این در حالى است که در جامعۀ نوین یونان کلاسیک علم به منزلۀ فعالیت ذهن و هوش، راه خود را از فعالیت‌هاى فنى، ورزشى و نظامى جدا مى‌کند و به نهادى براى انتقال دانش به جوانان بدل مى‌شود.
در مرحلۀ آغازین شکل‌گیرى «مدرسه» مى‌توان از محافل موسوم به ”برادرى آموزگاران” نام برد، براى مثال نزد فیثاغورثى‌ها و آموزه‌هاى خصوصى سوفسطاییان. یونانى‌ها بر پایۀ این محفل‌ها یک نظام آموزشى مبتنى بر نهاد «مدرسه» را بنیان گذاردند. خواندن و نوشتن و حساب ساده دورۀ آموزش ابتدایى را تشکیل مى‌داد و در دورۀ متوسطه تلاش مى‌شد در کنار تدریس دستور زبان و ادبیات، ذهن کاوش‌گر و تحلیل‌گر و دانش عمومى نیز به دانش‌آموز انتقال یابد و زمینه‌‌هاى یک آموزش عالى‌تر در گسترۀ فلسفه، سخنورى و پزشکى فراهم آید.
بعدها جهان لاتین‌زبان رُمى همین نظام آموزشى یونانى را به عاریت گرفت، با این تفاوت که یک عنصر جدید را نیز بدان افزود. این عنصر جدید و پرمهم، «حق» یا به‌طور کلى نظام حقوقى‌ ساخته‌ و پرداختۀ جمهورى رُم بود.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.