اضطراب و اضطرارِ تجــدد

گزارشگر:15 دلو 1392 - ۱۴ دلو ۱۳۹۲

سعید حجاریان ـ نویسنده و سیاست‌مدار ایرانی

mandegar-3تجدد دوره‌یی از زنده‌گی بشر است که با اضطرار شروع شده و به اضطراب ختم می‌شود. این امر در مورد کشورهای غربی صدق می‌کند و در مورد کشورهایی که به گونه‌یی برون‌زا با تجدد مواجه شده‌اند، با اضطراری مشدد رخ می‌نماید. در غرب، تجدد با شک در مبانی و مبادیِ سنت شروع شد و به‌اصطلاح نوزایی و تولد انسانی جدید پیدا شد که به هیچ‌یک از یقین‌های گذشته باور نداشت. به قول شاملو‌: «آه ای یقین گم‌شده کجایی». شک دستوری به وسیلۀ دکارت مقدمه‌یی شد برای بازخوانی دوبارۀ تاریخ گذشته و ریختن همۀ یقینیات در اسید تجدد تا چه باقی بماند؟
نفس این جمله که «جرأت فکر کردن داشته باش» انسان سنتی را مضطر کرد. همان اضطراری که بودریار در کتاب مدرنیته و سرگشته‌گی آن را نشان داده، یا فروید در کتاب مدرنیته و ناخرسندی‌های آن از آن یاد کرده است. این سرگشته‌گی یا [disorientation] حاصل برآمدنِ انسان از دوران صغارتِ خویش است. اما در جهانِ ما که این اضطرار مشدد بود، به دلایل زیر تجدد چون آواری بر سرمان خراب شد و اضطرار را با خود به همراه آورد.
۱ـ در ذات تجدد، نوعی عرفی شدن نهفته است، و سنت ما عمدتاً به وسیلۀ دین آبیاری شده؛ لذا از همان آغاز اضطرار به مفهوم دین‌زدایی برای‌مان حاصل آمد، به این معنا که ما عقیده داشتیم که شرالأمور محدثاتها و کل محدثه بدعه، وکل بدعه ضلاله، وکل ضلاله فی النار (بدترین امور، امور جدیدند) و نیز اعتقادمان بر این بود که علم معاد که به کنار، حتا علم معاش نیز توقیفی است، یعنی شریعت برای کلیۀ امور زنده‌گی ما اعم از اقتصاد، سیاست، طب و… تکلیف را روشن کرده است. منتها با پدیده‌هایی مواجه شده‌ایم که این نظم گفتاری را به هم ریخته. پدیده‌هایی مانند رشد شهرنشینی، و به‌خصوص حاشیه‌نشینی، آشنایی با تمدن غرب، و میوه‌های آن، شکست در عرصه‌های جنگ و نیز رقابت‌های اقتصادی، انقلاب پزشکی که باعث افزایش جمعیت می‌شد، و از این قبیل امور، ما را ناگزیر و ناچار و مضطر کرد تا پاره‌یی از مظاهر تمدن غرب را اخذ کنیم. ابتدا به خود می‌گفتیم که الضرورات تبیح المحظورات و از باب اکل میته به مقدار سد جوع از تمدن غرب بهره می‌بریم. مادام‌که این ضرورت وجود داشته باشد، اما بعد از رفع اضطرار این کار را ترک خواهیم کرد. اما کم‌کم دیدیم که اضطرار برطرف نشد و ماندگار شد. و باب ما دام الضروره، ما دام‌المصلحه، و از این قبیل بسته شد و بدتر از آن به‌صورت عادت و طبیعت ثانویۀ ما درآمد.
۲ـ آن‌گاه شروع کردیم به این‌که بعضی از ابواب فقه را که دیگر کارایی نداشت به کناری نهادن، مثلاً احکام برده‌داری فعلاً به کلی مندرس شده است و دیگر بعید است که دوباره این‌ها به صحنۀ اجتماعی برگردند؛ یعنی بسیاری از ابواب فقه موضوعیت خود را از دست داده است.
۳ـ ما همیشه عادت داشتیم که در سلسله‌ اسباب همواره به علت ناآشنایی‌مان با علل پدیده‌ها، چه اجتماعی و چه طبیعی، سبب قریب را متصف به امور قدسی کنیم. مثلاً باران که می‌بارید، می‌گفتیم که فرشته‌گانی مأمورند که قطرات باران را به زمین برسانند و این فرشته‌گان تابع فرشتۀ بزرگ‌تری به نام میکاییل هستند و میکاییل نیز از یکی از چهار فرشتۀ مقرب خداست. اما امروز از جهان طبیعی و اجتماعی ما راززدایی شده است و با مشخص شدن علت باران و غیره، از جهان ما افسون‌زدایی صورت گرفته است و تنها مانده است علت‌العلل که خداباوران[=Theist] آن را به خدا نسبت می‌دهند و خداناباوران [=Atheist] آن را به علت‌های طبیعی نسبت می‌دهند و به تعبیر فیلسوفان، علم هر پدیدۀ طبیعی علت طبیعی دارد. و این امر وقتی شدت پیدا می‌کند که این اضطرار تجدد، حالت جهانی به خود می‌گیرد و پدیده‌یی به اسم «جهانی شدن» مطرح می‌شود و ماحصلِ آن این است که قواعد و اصول تجدد به‌صورت الزام‌آوری در سطح جهانی اجرا می‌شود و خود را به ما تحمیل کرده و اضطرار دوچندانی به‌وجود ‌آورده است. چنین تجددی در غرب به‌صورت طبیعی رشد کرده و زاده شده است و از جهاز طبیعی تغذیه کرده است؛ اما این جنین مدرنیته‌بی در ما به صورت غیرطبیعی رشد کرده و اساساً نابه‌هنگام زاده شده است، از جهاز غیرطبیعی در دستگاه انکوباتور [=Incubator] تغذیه می‌کند.
در مقابل این وضعیت اضطراری در جوامعی مثل ما سه موضع اتخاذ شده است. موضع اول می‌گوید که فوراً و کلاً باید خود را در هاضمۀ غرب هضم و جذب کنیم. موضع دوم می‌گوید که می‌توان با تجدد گزینشی برخورد کرد، پاره‌هایی را فرا گرفت و پاره‌هایی را فرو نهاد. البته این گروه خود به زیربخش‌هایی تقسیم می‌شود. مثلاً عده‌یی معتقدند که ابزار جنگی غرب و ابزار سازمانی را بگیریم و برای کنترول جامعه از آن استفاده بکنیم، اما سایر وجوه را پس بزنیم. اما گروه دیگر معتقدند که باید بنیادهای سازندۀ غرب را پذیرا شویم مانند آزادی، دموکراسی و کثرت‌گرایی و غیره. موضع سوم از آن گروهی هست که معتقدند کلاً باید همۀ مزایا و مضرات تجدد را نفی کرد. اما گروهی نیز با استفاده از آرای بعضی از روشن‌فکران غربی مانند رنه گنون، شوان، سید حسین نصر و حتا به یک معنا فردید و اعقابش، شکل جدیدتری دارند که نظراً غرب را نفی می‌کنند اما در عمل، حرص و ولعِ بیشتری نسبت به استفاده از مزایای غرب دارند.
اما چنان‌که گفته شد، اضطرار متعلق به دوران گذار از سنت به تجدد است، اما جامعۀ متجدد نیز دچار اضطراباتی هست که ماهیتاً با اضطرار گفته شده تفاوت دارد. مثلاً وقتی وبر از عقلانیت بروکراتیک سخن می‌گوید، از قفس آهنینی که بروکراسی برای انسان متجدد ساخت، احساس خطر می‌کند. یا مثلاً مارکس از خطرات دولت (چه بورژوایی، و چه پرولتریایی) سخن می‌گوید، و در جامعۀ ایده‌آل او، دولت جایی ندارد. و از این قبیل اظهارات را در آثار کامو، سارتر، نیچه و دورکیم، و… نیز می‌بینیم. یعنی اگر ما مولفه‌های مدرنیته را فهرست بکنیم، به تعداد این مولفه‌ها، منتقدانی را می‌بینیم که نسبت به یکی از این مولفه‌ها احساس اضطراب می‌کنند. فردگرایی، سکولاریسم، آزادی، عقلانیت، بروکراسی، دولت، و… و امتناع رهایی به واسطۀ تصلب ساختارها (آلتوسر)، از طرفی در عمل نیز وقایعی مانند بمباران اتمی هیروشیما، تخریب وسیع محیط زیست، اعم از دریا، زمین، فضا، لایۀ اوزون و هم‌چنین آثار ناخواستۀ آزمایش‌های ژنتیک که موجب بروز ناهنجاری‌های مهمی در جهش بعضی از انواع ژن‌های بیماری‌زا شده است و از این‌قبیل موضوعات که جوامع مدرن را تهدید می‌کننـد، اضطراب را از محیط‌های نظری به تودۀ مردم انتقال داده است.
بحث و مسالۀ جدی این است که منتقدانِ تجدد در جوامعی مثلِ ما می‌خواهند با توسل به اضطراب ناشی از تجـدد، نوعی حربه برای مقابله با نفسِ تجدد پیدا کنند و اضطرارِ خود را پنهان نمایند. آن‌ها به جای این‌که بگویند ما مضطریم که بعضی وجوهِ تجدد را با همۀ‌ لوازمش بپذیریم، با توسل به منتقدان دوران تجدد، می‌خواهند وضعیت دشوارِ خود را در نفی تجدد توجیه کنند. مثلاً نوجوانی که مضطر است برای بلوغ اما دایماً از وضعیت انسان‌های بالغ و گرفتاری‌های آنان سخن می‌گوید که مثلاً برای معاش، خانواده، طلاق و … مشکل دارند و می‌خواهد با استناد به این مشکلات در همان وضعیتِ صغارت باقی بماند

 

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.