احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:معصومه بیگلری/ 29 دلو 1392 - ۲۸ دلو ۱۳۹۲
بخش نخست
کلانروایت به هرگونه داستان جامع و فراگیر، متون کلاسیک یا روایتی کهن از وقایع تاریخی اطلاق میشود که در این داستانها یا روایتهای جامع و کلان، یک حقیقت جهانی و استعلایی نهفته است که بر پایه آن این روایات بنا شدهاند. اغلب کلانروایتها دیدگاهی خوشبینانه به طبیعت بشر دارند، اما مکتبهای فکری گوناگون تعبیرات متفاوتی از آن ارایه میدهند. ژان فرانسوا لیوتار از فیلسوفان برجسته پسامدرن در کتاب مشهور خود به نام «وضعیت پسامدرن؛ گزارشی درباره دانش» بیش از دیگران به نقد و بررسی این مفهوم میپردازد و تعبیرات گستردهیی از آن ارایه میدهد.
لیوتار در کتاب خود، مفهوم «کلانروایت» را اینگونه توصیف میکند: نظریهیی که سعی دارد روایتی کلی و فراگیر از تجارب، وقایع گوناگون تاریخی و پدیدههای فرهنگی و اجتماعی ارایه دهد تا طبق آن، حقیقتی فراگیر یا ارزشهایی جهانی را بنیان نهد. از دید او روایت، داستانی است که کاربرد آن مشروعیت بخشیدن به قدرت، صلاحیت، اعتبار، اختیار و رسوم اجتماعی است. در واقع این روایتهای کلان با بهکارگیری نوعی الگو یا دانش جهانی ادعای معنی بخشیدن به پدیدهها و وقایع گوناگون در تاریخ را دارند.
کلانروایت در زبان انگلیسی با عنوان های metanarration, master narration, grandnarrative نیز مطرح می شود و در metanarrative پیشوند «Meta» در حالت کلی به معنای «فرا» است که در اینجا به مفهوم «درباره» است و «narration» همان «داستان» است. پس «Metanarrative» داستانی درباره یک داستان است، چرا که دربرگیرنده و توصیفکننده داستانهای کوچک دیگری درون الگوهایی کلی است و به نوعی، دارای فُرمی از حقیقت جهانی یا استعلایی است.
این واژه، حوزههای فکری بسیاری را شامل میشود. برای روشنتر شدن مطلب، به چند نمونه از انواع کلانروایتها اشاره میشود. مسیحیت معتقد است به دلیل هبوط انسان (رانده شدن او از بهشت و ورود او به زمین)، بشر ذاتاً گناهکار است اما امکان رستگار شدن و زندهگی جاودان در بهشت را دارد. بنا بر دیدگاه یادشده، این مسأله یک کلانروایت محسوب میشود؛ زیرا شکلی جهانی و کلی به یک روایت بخشیده و همه انواع بشر را شامل میشود. از انواع دیگر کلانروایتها میتوان به باور مارکسیست لنینیستها اشاره کرد که معتقدند از طریق انقلاب است که جامعه از زیر سلطه رها میشود و زمانی میرسد که سیستم سرمایهداری موجود (کاپیتالیسم) برچیده خواهد شد و طبقه کارگر غالب میشود. از انواع دیگر آن در حوزه روانشناسی میتوان به نظر فروید اشاره کرد که تاریخ بشر، روایت سرکوب نیازهای جنسی اوست. باور فمینیستها به این مسأله که سیستم مردسالاری در طول تاریخ همواره زنان را مورد ستم و انقیاد قرار داده است، خود نیز یک کلانروایت محسوب میشود. تمامی نمونههای یادشده از این جهت کلانروایت نامیده میشوند که درباره کلیت و جامعیتِ یک روایت سخن به میان میآورند و متعاقباً از دانش یا تجربهیی که این روایت بر پایه آن بنا شده است.
لیوتار در واقع مفهوم «کلانروایت» را در کتاب خود به نقد کشیده و تشریح میکند وضعیت پسامدرن به گونهیی است که در آن تردید نسبت به طبیعت کلیتگرای کلانروایتها رو به افزایش است. لیوتار دلیل این ادعا را این مسأله بیان کرد که وقتی برهانی به عنوان معیاری باورپذیر مورد قبول واقع میشود، ما نه تنها باید ثابت کنیم این برهان، باورپذیر است، بلکه باید خود این برهان را نیز اثبات کنیم و به همین ترتیب این روند ادامه مییابد و پایانی ندارد. البته لیوتار و بسیاری از متفکران پساساختارگرا به دلایلی این مسأله را پیشرفتی مثبت قلمداد میکنند.
به عقیده لیوتار و بسیاری دیگر از متفکران پساساختارگرا کلانروایتها، ناهمگنی و گوناگونی وجود بشر را نادیده میگیرند. گوناگونی احساسات نهفته در انسانها این امر را غیرممکن میکند که همهگی تحت آموزههای نظری یکسان هدایت شوند، تا آنجا که حتا یکی از دلایل فروپاشی شوروی سابق در دهه ۱۹۹۰ را همین مسأله میدانند. لیوتار هرگونه دانش روایی یا اسطورهیی را به چالش میکشد. به گمان او، همه اشکال لیبرالیسم، مارکسیسم، پوزیتیویسم و هگلگرایی، روایتهای کلان عصر حاضرند، چرا که آنها مدعی داشتن شالودهها و مبانی مشروعی هستند که میتوان معرفت را بر پایه آنها بنا نهاد، اما دانش پسامدرن میکوشد به بنیانفکنی این شالودهها و کلانروایتها بپردازد و مشروعیت آنها را با تردید مواجه کند. در واقع با ظهور «وضعیت پسامدرن»، همه روایتها و اسطورههای کهنِ دوران مدرن به پرسش گرفته شدند. زیرا علم جدید اکثر روایتهای حاکم را به اسطورهیی غیرقابل اعتماد تبدیل کرده است. در بحث از کلانروایتهای مدرنیته، لیوتار مدعی است این روایات میل به انحصارگری دارند و اندیشمندان مدرن به جای فهم و کشف ناهمگونی و ناهمسازی پدیدهها آنها را رسمیت بخشیده و نیروهای ناهمسان را همسان جلوه میدهند و به دلیل این همسانی ساختهگی، کثرت و مغایرت امور را نفی میکنند، در صورتی که علم پسامدرن هیچگاه به ابزاری در خدمت قدرتهای خودکامه جهت همسان کردن جوامع تبدیل نمیشود و توانایی آدمی را در تحمل نیروهای نامتجانس فزونی میدهد.
به زعم حامیان پسامدرن، کلانروایتها قدرت متقاعدکنندهگی خود را از دست دادهاند. آنها صرفاً داستانهایی هستند که درصدد توجیه و مشروعیت بخشیدن به تفسیرهای مختلفی از «حقیقت» هستند. در گذر از مدرنیسم به پسامدرن، لیوتار پیشنهاد میکند کلانروایتها باید با «خُردهروایتها» یا به تعبیری «روایتهای محلی» جایگزین شوند. متفکرانی از جمله الکس کالینیکس و یورگن هابرماس، تعبیر لیوتار از دنیای پسامدرن به عنوان «تردید داشتن درباره کلانروایتها» را فینفسه یک کلانروایت نامیدهاند؛ زیرا به گفته لیوتار که به «تردیدگرایی جهانی» در پسامدرن معتقد است، به علت جهانی بودنش، خود یک کلانروایت است. شاید بتوان گفت این نیز یکی از پارادوکسهایی است که لیوتار در تعریف پسامدرن ارایه کرده است.
Comments are closed.