احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکرده‌اند.





رادیـکالیسـم بدبـینانه

گزارشگر:30 حمل 1393 - ۲۹ حمل ۱۳۹۳

نویسـنده: دانیل گیرِی
برگردان: پرویز صداقت

mnandegar-3بیشتر از پنجاه سال پیش، جهان یکی از بزرگ‌ترین روشن‌فکرانِ چپ را از دست داد. بیستم مارچ ۱۹۶۲، سی رایت میلز در خانه‌اش در وست‌نایاک بر اثر یک حملۀ قلبی درگذشت. میلز در واکو تکزاس در ۱۹۱۶ به دنیا آمد. وی که جوانی هوشمند و سرکش بود، جذب رشتۀ دانشگاهی جامعه‌شناسی شد. لیسانس و فوق‌لیسانسش را از دانشگاه تکزاس در آستین و دکترایش را دانشگاه ویسکانسین در مدیسون گرفت. در ۱۹۴۵ وی در دانشگاه کلمبیا مشغول شد و تا پایان عمر در این دانشگاه کار می‌کرد.
میلز به نظریه‌پردازانِ کلاسیک جامعه‌شناسی از جمله کارل مانهایم، ماکس وبر و کارل مارکس اتکا کرد. وی اغلب آخرین شیوه‌های پژوهشی جامعه‌شناسیِ مدرنِ امریکایی را به کار می‌گرفت. با این حال، میلز همواره از آن‌رو جذب جامعه‌شناسی در مقایسه با دیگر رشته‌های دانشگاهی شده بود، چون این رشته، پژوهش در مسایل بزرگ را وعده می‌داد: جامعۀ مدرن چه‌گونه سازمان می‌یابد و چه‌گونه بخت و اقبال در زنده‌گی و روحیات افراد، از آن تأثیر می‌پذیرد. هرچند میلز با کار تدریس در برجسته‌ترین دپارتمان جامعه‌شناسی در جهان شهرت یافت، سرخورده‌گی وی از این رشتۀ دانشگاهی جامعه‌شناسی بیش‌تر شد. اما وی هیچ‌گاه ایمانش را به آن‌چه «تصور جامعه‌شناختی» می‌خواند، از دست نداد. در نزد وی، تصور جامعه‌شناختی «کیفیت تصور ضروری برای درک بازی متقابل انسان و جامعه، زنده‌گی‌نامه و تاریخ، خود و جهان است.»
در اوایل دهۀ ۱۹۴۰، میلز به سیاست چپ‌گرایانه متعهد شد و این تعهد تا پایان عمر در وی ادامه یافت. رادیکالیسمی که میلز پیشنهاد کرد، دیدگاهی کل‌گرایانه نسبت به جامعه بود که الهام‌بخش و تبلور ارزش‌هایش در مورد دموکراسی، برابری و خلاقیت فردی بود. ورود میلز به سیاست رادیکال در دوره‌ی افول چپ امریکا بود. میلز بخش اعظم آثارش را در فاصلۀ دو خیزش بزرگ رادیکال در سدۀ بیستم ایالات متحده نوشت: «چپ قدیمی» دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ که حول اتحادیه‌گرایی صنعتی و حزب‌های سوسیالیستی متمرکز شده بود و چپ جدید دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ که با سلسله‌مراتب‌های نژادی و جنسیتی و نیز جنگ سرد سرِ ستیز داشت. در میانۀ دهۀ ۱۹۴۰، میلز در مورد توانِ کار سازمان‌یافته برای شکل‌بخشیدن دوباره به جامعۀ مدرن صنعتی در راستایی دموکراتیک‌تر، اندک شوروشوقی داشت که منجر به انتشار نخستین کتابش شد: انسان‌های نوین قدرت(۱۹۴۸). اما وی زود نتیجه گرفت که کار سازمان‌یافته در دولت جنگ سرد ادغام شده و دیگر نیرویی امیدبخش برای مخالفت نیست. میلز که در شناسایی کارگزار تغییر احتمالی اجتماعی ناتوان بود در آثار اصلی‌اش یقه‌سپید (۱۹۵۱) و قدرت نخبه‌گان (۱۹۵۶) رادیکالیسمی به‌شدت بدبینانه داشت. میلز در فقدان حس گرایش‌های متقابل یا تناقض‌های دیالکتیکی که می‌تواند به دگرگونی مترقی در آینده منتهی شود، تحلیلی غم‌بار از ایالات متحده ارایه کرد: جامعه‌یی توده‌وار در سیطرۀ دیوان‌سالاری‌های سرکوب‌گر بزرگی که در کنترل «مدیریت به‌هم پیوسته»ی رهبران شرکتی، نظامی و سیاسی ـ «نخبه‌گان قدرت» ـ هستند.
بهترین کتاب میلز، تصور جامعه‌شناختی بود. این کتاب فراتر از جدلی قانع‌کننده علیه روندهای جامعه‌شناسی دانشگاهی، دیدگاهی گسترده و الهام‌بخش از قدرتِ تفکر اجتماعی برای درک جهان و تصور بدیل‌های بهتر، ارایه کرد. غنی‌ترین کتاب میلز، یقه‌سپید (۱۹۵۱) بود. در این کتاب از چند زاویۀ مختلف، تصویری از کارگران طبقۀ متوسط و سازمان‌های دیوان‌سالار در میانه‌ی قرن ارایه کرد که خلاقیت و استقلال این کارگران را محدود می‌کنند. اما مهم‌ترین کتاب دانشگاهی میلز، قدرت نخبه‌گان (۱۹۵۶) بود.
وقتی میلز قدرت نخبه‌گان را نوشت، گفتمان چیره بر روشن‌فکری امریکایی، لیبرالیسمِ مورد اجماع بود که نظم اجتماعی پساجنگ را به سبب رفاهی که در سطحی گسترده در آن سهیم بودند، می‌ستود و جنگ سرد علیه کمونیسم را تأیید می‌کرد. میلز با دیدگاه «کثرت‌گرا»ی لیبرال‌ها که ایالات متحده جامعه‌یی دموکراتیک بود که در آن گروه‌های صاحب‌منفعت قدرت یک‌دیگر را کنترل می‌کنند، مخالفت کرد. وی می‌گفت قدرتی که «تصمیمات مهم» را در مورد جنگ و سیاست خارجی را می‌گیرد، در میان گروه‌های صاحب‌منفعت پخش نشده، بلکه در دستان نخبه‌گانِ قدت متمرکز شده است: گروهی کوچک و اغلب دایمی از حلقه‌های مرتبط با همِ سیاسی، اقتصادی و نظامی. یکی از مهم‌ترین نقش‌های کتاب نخبه‌گان قدرت، تمرکز بخشیدن به توجه به نظامی‌گرایی سیاست و جامعۀ امریکا بود. میلز در مورد دامنۀ همسان قدرت مقامات ارشد نظامی و رهبران سیاسی و شرکتی مبالغه کرده بود، اما نقد وی بر «استیلای نظامی»، گسست عمده‌یی از گفتمان لیبرالی بود که تا حدود زیادی رشد شگفت‌انگیز قدرت نظامی امریکا را به عنوان ضرورت جنگِ سرد توجیه می‌کرد. سال‌ها پیش از آن‌که پرزیدنت آیزنهاور اصطلاح «مجتمع نظامی ـ صنعتی» را جعل کند، میلز نشان داد که چه‌گونه هزینه‌های نظامی در خدمت نیازهای رهبران اقتصادی برای تقویت رشد اقتصادی از طریق خلق «اقتصاد جنگیِ دایمی» است.
میلز، برخلاف لیبرال‌ها، دیدگاهی جامع‌تر از جامعۀ دموکراتیک ارایه کرد: جامعه‌یی که در آن صرفاً گروه‌های صاحب‌منفعت نمایندۀ افراد نیستند، بلکه «در آن به انسان‌ها در مقیاسی گسترده بدیل‌هایی واقعی ارایه می‌شود که معانی اخلاقی آن به‌روشنی در معرض بحث عمومی است» اما میلز بدبینانه نتیجه گرفت که در سپهر عمومیِ توخالی امریکایی، ظرفیت بحث سیاسی معنادار از دست رفته است. وی می‌گفت نخبه‌گان قدرت توان آن را داشتند که واقعیت را «به‌طور رسمی تعریف» کنند: اصطلاحاتی که شهروندان، مسایل مهم سیاسی را از طریق آن درمی‌یابند کنترل کنند. امریکایی‌ها، در دام جامعه‌یی توده‌وار، به‌طور عینی توان اندیشیدن به خود را از دست داده‌اند. بنابراین میلز می‌توانست در برابر نخبه‌گان قدرت در جامعۀ امریکا جایگاهی برای مقاومت قایل نشود. میلز مانند لیبرال‌ها اجماع پایدار را نشانۀ سیاست امریکای پساجنگ تصور می‌کرد.
پس از “شوخی روزگار” است که میلز بیش‌ترین تأثیر را روی چپ نو ـ جنبش اجتماعی توده‌یی که نظریۀ اجتماعی او ناکام از پیش‌بینی‌اش بود ـ گذاشت. با این حال، در اواخر زنده‌گی میلز، دیدگاه‌های بدبینانه‌اش تعدیل شد. در اواخر دهۀ ۱۹۵۰، او به‌تدریج خاستگاه‌های رشد‌یابندۀ مقاومت در برابر جنگ سرد را شناسایی کرد. وی رفته‌رفته باور کرد که بازیگران جدید اجتماعی مانند کارگرانِ فرهنگ و انقلابی‌های جهان سوم می‌توانند به عنوان کارگزار دگرگونی اجتماعی، جایگزین طبقۀ کارگر صنعتیِ تن‌آسا بشود. میلز با نوشتن کتاب “علّت‌های جنگ جهانی سوم” (۱۹۵۸) که در آن به خطرات جنگ‌افزارهای هسته‌یی هشدار داد و “گوش کن، یانکی!” (۱۹۶۰) که در آن از انقلاب کوبا دفاع کرد، در تلاش‌ برای توان دوباره بخشیدن به بحث‌های دموکراتیک شخصاً مشارکت کرد. میلز چپِ نو را در سطح بین‌المللی مشاهده کرد که در ارتباطات وی با روشن‌فکران جناح چپ در امریکای لاتین و نیز اروپای غربی و شرقی بازتاب می‌یابد. وی با انشار «نامه به چپ نو» (۱۹۶۱) در نشریۀ نیولفت ریویو در ورود اصطلاح «چپ نو» از بریتانیا به ایالات متحده نقش محوری ایفا کرد. وقتی چپ نو هنوز داشت نخستین جوانه‌هایش را می‌زد، میلز درگذشت، اما وی یکی از تأثیرگذارترین متفکرانش بود. مثلاً اثر وی تأثیر مهمی بر سازمان دانشجویی جناح چپ یقه‌سپید در ایالات متحده داشت: دانشجویان برای جامعۀ دموکراتیک که دست‌نویس بیانیۀ مشهور پورت هارون[۱] را درست چند ماه بعد از مرگ میلز منتشر کردند.
قطعاً میلز کمبودها و محدودیت‌هایی داشت. به طور خاص، تحلیل وی نژادپرستی و تبعیض جنسی را نادیده می‌گرفت. تحلیل وی به سبب بدبینی رادیکالش اغلب در مورد کنترل نخبه‌گان قدرت و فقدان خلافیت فردی مبالغه می‌کرد. تحلیل نومیدکنندۀ میلز در زمان خودش به کنش‌گریِ چپ نو یاری کرد. میلز با نشان دادن توهمات خواننده‌گانش در مورد کسانی که بر جامعۀ امریکا حکم می‌رانند، می‌توانست خواننده‌گانی را برانگیزد که کشورشان را دموکراتیک‌تر می‌خواهند. با این حال، امروز این ادعا که نخبه‌گانی قدرتمند، کم‌شمار و غیرانتخابی بر ایالات متحده حاکم‌اند، تکان‌دهنده نیست. بدبینی نخبه‌گان قدرت، شاید تنها تأییدی باشد بر کلبی‌مسلکی آن دسته از شهروندان که کاری برای تغیییر جهان‌مان انجام نمی‌دهند.
با این حال، برای آن دسته از ما که امروز در پی جهانی عادلانه‌تر و برابرترند، آثار میلز هم‌چنان سودمند است. سرشت ناسازگار نقد میلز تا حدودی ناشی از نگرشی بلندپروازانه از جامعه‌یی است که حقیقتاً در راستاهایی دموکراتیک سازمان‌یافته است. لازم است این ایمان خوش‌بینانه را که همواره در عمق رادیکالیسم بدبینانۀ میلز وجود داشته است، احیا کنیم. بیش از هر زمان دیگر نیاز داریم بدیل‌هایی را در برابر سرمایه‌داری نولیبرال و ریاضت اجتماعی تصور کنیم. اما بیش از آن، نیاز داریم تبیین کنیم که نه تنها چرا تغییر مطلوب است، بلکه چه‌گونه می‌توان امکان‌پذیر باشد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.