هایدگر،‌کوندرا و دیکنز

گزارشگر:20 جوزا 1393 - ۱۹ جوزا ۱۳۹۳

بخش پنجم

mnandegar-3نویسنده: ریچارد رورتی‏
برگردان: هاله لاجوردی

اگر کسی بخواهد، می‏تواند کوندرا و هایدگر را در حال تلاش برای چیره شدن بر یک دشمن‏ مشترک ببیند: سنت مابعدالطبیعه غربی، سنتی که فقط به یک توصیف حقیقی باور دارد، توصیفی که الگوی بنیادی موجود در پس گوناگونی‏های آشکار را نشان می‏دهد. ولی بین آن‌چه‏ این دو به عنوان آلترناتیو این سنت پیشنهاد می‏کنند، اختلاف زیادی وجودی دارد. از نظر هایدگر، پذیرش وجودْ نقطه مقابل مابعدالطبیعه است؛ چیزی که در اجتماع روستایی ماقبل تکنالوژی‏ که رسوم تغییرناپذیری دارد، به‌آسانی دست‌یافتنی است. یوتوپیای هایدگر روستایی است؛ دره‏یی‏ با جمعیت اندک در کوهستان، دره‏یی که حیات در آن بر مبنای رابطه با چهار عنصر ازلی شکل‏ می‏گیرد: زمین، آسمان، انسان و خدایان. یوتوپیای کوندرا کارناوالی است، دیکنزی است، جماعتی از افراد غیرعادی که شادمانه با عادات نامعمول همدیگر کنار می‏آیند و بیشتر در جست‌وجوی تازه‌گی‏اند و از دل‌تنگی برای جهان نخستین به دورند؛ هر چه این جمع بزرگ‌تر، جنجالی‏تر و گونه‏گون‏تر باشد، بهتر است، از نظر هایدگر راه چیره‌گی بر نیاز به سلطه در گرو گام‏ برداشتن به پس، و نگاه به غرب و تاریخ بازی‏های قدرت از دور دست است ـ درست مثل حکیم‏ هندو که چرخ زنده‌گی را از دور نگاه می‏کند. از نظر کوندرا راه چیره‌گی بر نیاز به سلطه، تشخیص این نکته است که همه همواره این نیاز را دارند و خواهند داشت، ولی باید تأکید شود که حق‏ هیچ‌کس در داشتن این نیاز بیشتر یا کمتر از دیگران نیست، که هیچ کس سخنگوی حقیقت یا وجود یا تفکر نباشد، هیچ کس سخنگوی چیزی متفاوت یا ماورایی نباشد. ما فقط سخنگوی‏ خود هستیم؛ ساکنان برابر بهشت افراد که در آن همه حق دارند مقصودشان فهمیده شود، اما هیچ‌کس حق حکمرانی ندارد. کوندرا نظر خود را درباره کشیش ریاضت‏کش چنین جمع‏بندی‏ می‏کند:
انسان در آرزوی جهانی است که خیر و شر در آن کاملاً متمایز باشند، چرا که او تمایلی ذاتی و مهارناپذیر به قضاوت قبل از فهمیدن دارد، مکتب‏ها و ایدیولوژی‏ها بر اساس این تمایل پدید آمده‏اند… . آن‌ها می‏خواهند لزوماً کسی برحق باشد: یا آناکارنینا قربانی ستم‌گری تنگ‌نظر است یا کارنین قربانی زنی فاسد است؛ یا مردی بی‏گناه است که دادگاهی بیدادگر او را هم درهم شکسته یا دادگاه نماینده عدالت ملکوتی است و گناهکار است. مقوله «یا این ـ یا آن»، به معنی ناتوانی در تحمل نسبیت اساسی امور انسانی و به معنی ناتوانی در پذیرش صادقانه این امر است که‏ دیوانی عالی وجود ندارد.
کوندرا با اشاره‏یی گذرا به عبارت «به فراموشی سپردن وجود» که از گفته‏های هایدگر است، آن‏ را مؤدبانه با به فراموشی سپردن نسبیت اساسی یکی می‏داند. اما این تفسیر بیش از حد مؤدبانه‏ است. هایدگر حتا در مرحله عمل‏گرایی اولیه‏اش ـ هیچ‌گاه اعتقادی به نسبتی اساسی به معنای‏ مورد نظر کوندرا نداشت. همان‌طور که قبلاً گفتم، ژانر مورد علاقه هایدگر شعر غنایی است: قهرمانش هولدرلین است نه رابله یا سروانتس. از نظر هایدگر، به سبب وجود متفکر و شاعر است‏ که وجود سایر انسان‏ها معنا می‏یابد. هر جا متفکر و شاعری باشد، آن‌جا حیات انسانی توجیه‏ می‏شود، زیرا در همان‌جاست که چیزی کاملاً دیگرگون زنده‌گی انسان را لمس می‏کند و خود نیز لمس می‏شود؛ هر جا شاعر یا متفکری نباشد، خراب‌آباد گسترش می‏یابد.
از نظر هایدگر در زنده‌گی برخی از افراد [متفکران و شاعران‏] لحظاتی وجود دارد که به آن‌ها اجازه می‏دهد هم منجی تاریخ باشند و هم گذشته را جمع‏بندی کنند. اما از نظر کوندرا کاری که می‏توان با تاریخ کرد این است که بگذاریم تداوم یابد و خود را در جریان آن بیفکنیم، ولی‏ افکندن خود در جریان تاریخ چیزی نیست که یک انقلابی ایدیولوژی‌زده آن را توصیه کند. در این‌جا موضوع جایگزینی خرد به جای سنت یا حقیقت به جای خطا مطرح نیست. به نظر کوندرا اگر بخواهیم بدانیم درباره توقعات عصر روشن‌گری چه اشتباهی روی داده، باید به جای‏ آثار هورکهایمر و آدورنو، نوشته‏های فلوبر را بخوانیم؛ کوندرا می‏گوید:
فلوبر کاشف حماقت است، من اذعان می‏کنم که این بزرگ‌ترین کشف قرنی است که به تفکر علمی‌اش تا به این حد می‏بالید. البته حتا قبل از فلوبر نیز مردم حماقت را می‏شناختند ولی آن را به‏ نوع متفاوتی می‏فهمیدند: هم‌چون فقدان صرف دانش، نقصی که با تحصیلات اصلاح شدنی‏ است… نگرش فلوبر به حماقت چنین است: حماقت در برابر علم و تکنالوژی و تجدد و پیشرفت‏ عقب نمی‏نشیند، بلکه برعکس پا به پای پیشرفت پیش می‏رود.
برداشت من این است که کوندرا می‏گوید امید روشن‌گری به عصری عاری از حماقت، اشتباه‏ بوده است، در عوض چیزی که باید به آن امیدار بود، فرا رسیدن عصری است که در آن رنج‏ ضروری ناشی از انواع رایج حماقت از رنج ضروری ناشی از انواع حماقت در عصر ما کمتر باشد. هر دوره، عظمت و حماقت خاصِ خود را دارد. کار رمان‌نویس این است که همیشه ما را نسبت‏ به این دو آگاه کند. از آن‌جا که هیچ دیوان عالی‌یی وجود ندارد و هیچ توصیف حقیقیِ واحدی در کار نیست و هیچ مفری برای رسیدن به چیزی کاملاً متفاوت هم وجود ندارد، این مهم‌ترین کار ممکن است. ولی این کار فقط بر عهده کسی می‏تواند باشد که با تمام وجود تلاش کند، کسی که‏ رؤیاهای غیر تاریخی که تاریخ انسان در آن به نمایش درمی‏آید، او را آزار ندهد و به سرشت کلی‏ انسان که تبیین‌کننده تاریخ است، بی‏اعتنا باشد و منتظر هدف ملکوتی دوردستی نباشد که لزوماً تاریخ به طرف آن در حرکت است.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.