احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
- ۱۵ قوس ۱۳۹۳
دکتر شهین اعوانی
فلسفۀ غرب در دنیای امروز نه ادعای پاسخگویی به سوال «فلسفه چیست؟» را دارد و نه میخواهد مبانی کلی نظیر «وجود»، «مطلق وجود»، یا کلی ذاتی و عرضی و… را بجوید و در این جستوجو تاریخ فلسفه را از ابتدای تاریخ تا دوران کنونی بکاود. در غرب، فلسفه توانسته جایگاه خود را ارتقا دهد. در آنجا شروع فلسفه با «حیرت» بوده، ولی در «حیرت» نمانده، به طوری که در دورۀ جدید مسایل خاص فلسفه، مسایل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و… است که اینها بدون توجه به مبانی فلسفیِ خاصشان حل نمیشوند. تا اواخر دورۀ قرون وسطا گمان بر این بود که این مبانی میباید بر اساسِ دیدگاهِ مسیحیت (کلیسا) حلوفصل شود. اما در دوران جدید، مسیحیت از عهدۀ رفع نیازهای اجتماعی، اقتصادی و حل مسایل فکریِ روز برنیامد و مقدمات جدایی فلسفه از دین فراهم شد.
بدین ترتیب مسایل مربوط به دین، یعنی مباحث پیرامون وحی، رسالت، تثلیث، معاد و… به دین واگذار شد. فلسفه هم مبانی خود را محدودتر کرد. «حیرت» در فلسفه جای خود را به «دغدغه» داد. «دیالکتیک فلسفی» هم زمینه را برای گفتوگو و «تعامل» و «همزیستی» فراهم آورد. فلسفه در غرب به دنبال حل مسایل و رفعِ دغدغههای مبتلا به جامعۀ غربی است. این وجه از تفکر غربی، خیلی هم جدی است. فلسفه در سیاست، فرهنگ، اقتصاد، تعلیم و تربیت و… تأثیر چشمگیری دارد.
البته چیستی فلسفه بهصورتِ بنیادین مقید به «اخلاق» و «الزام» است. فلسفه ملزم است امکان پرسش را فراهم آورد و «وظیفه» و «مسوولیت» بررسیِ آنها را هم بر عهده دارد. فیلسوف غربی میگوید ما پرسش فلسفی را مطرح میکنیم، چون خواستار دانایی هستیم و خود را موظف میکنیم در حوزههای مختلف دینی، علمی، اجتماعی پاسخ به آنها را بیابیم. ما میخواهیم جهان را بشناسیم و برای زندهگی بهتر و سالمتر در آن تلاش کنیم. هرچند به لحاظ تاریخی، نباید از دورۀ یونان و قرون وسطا و به طور کلی تاریخ فلسفه غافل بمانیم، هرچند مسایل آنها مشابه مسایل کنونی ما نیستند.
«خودت را بشناس» سقراط، مبنایی برای فهم این نکته قرار گرفته است که بر اساس آن، ما انسانها بفهمیم که چهگونه باید با یکدیگر رفتار کنیم، زیرا کمال فردی انسانِ امروز در کمال جمعی نهفته است. در این صورت هر یک از ما که در کمال نظری و عملی خود بکوشیم، آزادانه سهمی در کمال انسان به طور کلی خواهیم داشت. به عبارت دیگر، مسوولیتی که فرد در برابر خود دارد، مسوولیتی است که در عین حال «به نوع بشر به مثابۀ یک کل» مربوط میشود.
وقتی فلسفه «دغدغه»ی پاسخگویی به مسایل فکری و بنیادی را داشته باشد و فلاسفه هدفِ خود را حل مسایل یا رفع بحرانهای علمی، فرهنگی و فکری بدانند، پاسخ به این پرسش که فلسفۀ غرب تا چه اندازه از انسجام و استدلال لازم برای پاسخگویی به مسایل روز برخوردار است، مشخص میشود. بستهگی دارد که چه تعریفی یا مقصودی از استدلال و انسجام داشته باشیم! اگر تعریف ما از استدلال، صغرا و کبرا چیدن منطقی باشد، مسلماً هر فکری بر این اساس شکل میگیرد و حدودش را مشخص میکند. ولی اینکه این فکر با همان منطق، قابلیت فراگیری و گستردهگی در همۀ جوامع را داشته باشد، که من به چنین نظری معتقد نیستم، چرا که دغدغههای هر جامعهیی را مختص همان جامعه میدانم. به نظر بنده، نسخۀ رفع «دغدغه»ی غربی نباید برای همۀ جوامع غیرغربی پیچیده شود. اگر چنین اتفاقی بیفتد یا انتظار انتشار حلالمسایل فکری با روش غربی را داشته باشیم، خدشهدار شدن «هویت» فکری فرهنگی ملتها را مجاز دانستهایم.
برای مثال در میان فیلسوفان بریتانیایی، فلسفۀ «فایدهگرایی» از این دیدگاه حمایت میکند که میزان ارزش یک عمل میتواند بر اساس این معیار تعیین شود که آیا این عمل، بیشترین خوشحالی را برای بیشترین تعداد از مردم میآفریند یا خیر. در صورتی که در آلمان، برای ارزندهگی اخلاقی اعمال، بر رویکرد «تکلیفشناسانه» یا «وظیفهگرایانه» تأکید میشود.
در این دیدگاه، فرض بر این است که عقل هر فرد پایۀ آزادی و قانون اخلاقی را تشکیل میدهد. خُب شما در این دو مثال تفاوت فرهنگ، فکر، برداشت و… را ملاحظه میکنید. نه نسخۀ بریتانیایی در آلمان کاربرد دارد و نه نسخۀ آلمانی در بریتانیا. هر یک مسایل و دغدغۀ خاصِ خود را دارند. ممکن است در تعریف کلمۀ «انسان» یا «خودآگاهی او» یا آزادی ارادهاش، خواه به صورت «بودن» و خواه به نحو «صیرورت و شدن»، نظر مشترکی داشته باشند. هم فایدهگرایان و هم تکلیفگرایان معتقدند ارزش «من» انسان، از طریق عملکرد او تعیین میشود.
خواه در فلسفۀ غرب به دنبال نکات مثبت باشیم و خواه در آن نقاط منفی را بجوییم، از دریچه و زاویۀ نگاه خود به آن نگریستهایم. ما به دنبال آنیم که از این زاویه و دیدگاه، غرب را بشناسیم و آن را با محک و معیارهای خود بسنجیم. وقتی این سنجش با یکدیگر تطبیق نکند، آن را ضعف میشماریم. میخواهیم آزادی غربی را بر اساس دین و فرهنگِ خودمان بفهمیم، بدیهی است این دو سرِ سازگاری ندارند. مثال فلسفه در بریتانیا و آلمان را که قبلاً به آن اشاره کردم، دقیقاً در اینجا هم مصداق پیدا میکند. بنده به هیچوجه در صدد دفاع از غرب نیستم ولی در قضاوت و قیاس، خودمان را هم تخطئه نمیکنم.
بدیهی است تعریفی که غرب از مفاهیمی همچون «انسان»، «عدالت»، «بشریت» و… دارد، مبتنی بر فکر، هدف و زیربنای فرهنگی، تاریخی و… خودش است. او «انسان» را بر مبنای «غرب» تعریف میکند و خارج از این حیطه را مشمول این تعریف نمیداند. «حقوق بشر» برای انسان غربی، پشتوانۀ حقوقی و قانونی محسوب میشود؛ ولی همین حقوق بشر برای «انسان غیرغربی» پتکی است که برای تهدید استفاده میشود!
حال این پرسش مطرح میشود که ما از چه زاویهیی به تحلیل و بررسی «فلسفه غرب» میپردازیم؟
اگر از منظر یک موحد، یک فرد دینی معتقد، یک انسانِ مسلمانِ دوستدارِ فلسفه به تفکر غربی نگاه کنیم، بهطور حتم فلسفۀ غرب، فلسفۀ دینی نیست (که ادعای آن را هم ندارد)؛ بلکه یک فلسفۀ کاملاً سکولار است و در صدد تأمین زیربنای فکریِ انسان غربی در این دنیاست و به آخرتِ او هم کاری ندارد. مشکل از اینجا شروع میشود که ما از فلسفۀ غربی، حل مشکلاتِ خودمان را انتظار داشته باشیم یا آنچه را خود داریم، به بهای کم از دست بدهیم یا بیارزش تلقی کنیم و داشتۀ خود را از بیگانه طلب نماییم.
اگر مقصود از طرح این سوال این است که ما از فلاسفۀ غرب چه انتظاری داریم، باید بهصراحت بگویم بنده معتقدم هیچ! زیرا معتقدم بهجای اینکه انتظاری از تفکر غربی داشته باشیم، باید تلاش در طرح پرسش پیرامون آن از دین، فرهنگ و فکر اسلامی خودمان را فراهم کنیم. تلاش کنیم تا بعد از طرح مسأله، به پرسش از دیدگاه فلاسفۀ مسلمانِ قدیم و معاصر پاسخ داده شود. مسأله و پرسش غربی، مشکل و مسألۀ ما نیست. مسلمانان فارابی را «معلم ثانی» نامیدند، چون پایهگذار حکمت مشایی در جهان اسلام است. اشتباه متفکرانِ مسلمان از آنجا شروع شد که زیربنای فلسفۀ اسلامی را ارسطویی دانستند و از پایهگذاران فکر و حکمت ایران باستان، مکتبهای هرمسی موجود در اسکندری و نوآوریهای ابن سینا، سهروردی، ابن عربی و… غافل ماندند.
بهرهگیری از میراث فکری، فرهنگی و تاریخی بشری، حق هر فردی است. ما این حقِ خود را نشناختهایم. بیاییم گناه کمکاریمان را به گردنِ دیگران نیندازیم. میراث فلسفۀ اسلامی را احیا کنیم، آن را پاس بداریم و مباحثِ آن را با روش درست و زبان علمیِ صحیح به دیگران بشناسانیم. تلاش کنیم برای سوالاتِ مطرحشده از سوی فلاسفۀ غربی، پاسخی مناسب، منطقی و مستدل از لابهلای گنجینههای بهجا مانده از میراث متفکرین مسلمان، بجوییم و آن را به عنوان پاسخ عرضه کنیم.
Comments are closed.