گزارشگر:عبدالحفیظ منصور/ دو شنبه 13 دلو 1393 - ۱۲ دلو ۱۳۹۳
بخش بیستم
اندیشه سیاسی
ابن خلدون تاریخنگار است، اما به شیوهیی متفاوت از گذشته. او برای پدیدهها و اشیا “طبع” قایل است؛ هر پدیده بر اساسِ طبیعتِ خودش عمل میدارد. از اینرو در مسیر تاریخ، او طبیعت را میبیند و سیطره قاعده را به تماشا مینشیند. بر اساسِ همین طرزِ دید است که خلاف مورخان پیشین، میان رویدادهای تاریخی، هماهنگی و مشابهت میبیند، به گونهیی که میگوید: “شباهت گذشته به آینده، از شباهتِ آب به آب نزدیکتر است”. (ابن خلدون، ۱۳۷۹:ج۱،۱۴)
اینگونه نگاه به تاریخ، از ابن خلدون فیلسوفی تجربهگرا و سنتی ساخته است؛ او حوادث تاریخی را به مقایسه میگیرد، احکام عمومی را از آن بیرون میآورد و به عنوان سنتِ تاریخ ارایه میدهد. هرچند مثالهای ابن خلدون به تمدنِ اسلامی بیشترینه مربوط است، ولی اصولی که از آن بیرون میآورد، به تمدن اسلامی منحصر نمیگردد؛ بلکه با سراسر جهانِ بشریت ارتباط قایم میدارد.
در بررسیهای تاریخی خویش، ابن خلدون به مسألۀ قدرت و سیاست توجه ویژه مبذول داشته است. اجتماعی بودن انسان، نیاز انسان به منظور رشدِ استعدادهای او به حیات جمعی، میل انسان به کسبِ قدرت و دستیابی به آسایش را مفروض گرفته است. او “عصبیت” را عنصر اساسی قدرت میشمارد؛ عصبیت همان پیوند خونی و نسبی میان اعضای یک قبیله، قوم و جماعت میباشد. به باور ابن خلدون زندهگی بدوی، عصبیت را محکمتر میدارد. صحرانشینی باشندهگان را تنومندتر، جسورتر، دیندارتر و دارای فطرتی سالمتر بار میآورد. زندهگی شهری که باید برای ایجاد تمدن شکل گیرد، هم افراد را از رهگذر جسمی و روحی ضعیف میسازد و هم از عصبیتِ آنها بهشدت میکاهد. (ابن خلدون، ۱۳۷۹:ج ۱، ۱۶۳)
ابن خلدون تقویتِ عصبیت را یکی از کارویژههای دین میداند، آنگونه که در صدر اسلام تعالیمِ اسلام در مواردی به تقویتِ روحیه عربها انجامید و سیطرۀ آنها را به نقاط وسیعی از جهان گسترش داد. در عصر کنونی، محمد عابد الجابری این نظریه را در کتاب “عقل سیاسی در اسلام” به شرح گرفته است. در نگاه ابن خلدون، سیاست از قدرت، و قدرت از عصبیت منشأ میگیرد؛ لذا فرمانروایی کارِ قدرتمندان است و قدرتمندان از میان اقوامِ با عصبیت برمیخیزند. او میگوید، دولتِ دینی یا غیردینی از عصبیت برمیخیزد و میان خلافت که امر دینی است و عصبیتِ قومی پیوند میزند. از اینرو شرط “قریشی بودن” را برای امام یا خلیفه، یک شرط عارضی میخواند و میگوید، در زمان خلفا این شرط زمانی معتبر بهحساب میآمد که در میان قبایل عرب، قریش از عصبیتِ بیشتری بهرهمند بود. بدین اساس، به قدرت رسیدنِ معاویه بن ابوسفیان را یک امرِ طبیعی میشمارد. از آن فراتر وقتی حادثۀ کربلا را به بررسی میگیرد، وجود “عصبیت” را اصل قرار داده و میگوید: “حضرت امام حسین بنا به شایستهگی و شوکتی که گمان کرد دارد، قیام بر ضد یزید را بر خود تکلیف شرعی دانستـ یزیدی که متجاهر به فسق بود. وی دربارۀ شوکت اشتباه گمان کرد، زیرا عصبیت در قریش در خانوادۀ بنیامیه باقی بود و بس”. (ابن خلدون، ۱۳۷۹: ج ۱، ۴۱۵)
ابن خلدون به حکومتها حیاتی مشابه به انسان قایل است؛ حیاتی شامل دوره تولد، کودکی، جوانی، پیری و مرگ. وی مینویسد: “فرسودهگی و فرتوتی از عوارض طبیعیِ هر دولتی است و عوارض طبیعی تغییرناپذیرند”(ابن خلدون، ۱۳۷۹: ج ۱، ۵۶۷). به نظر او، هر حکومتی دارای عمر طبیعی میباشد که بهصورتِ عادی سه نسل به طول میانجامد و در نسل چهارم سقوط میکند. وی چنین شرح میدهد:
“… عمر دولت اغلب از سه نسل (هر نسل ۴۰ سال) بیش نیست؛ زیرا نسلِ اول همچنان بر خویهای خشونت و بادیهنشینی مانند تنگی معیشت، دلاوری، شکار و اشتراک در فرمانروایی پایدارند و به همین علت، شدتِ عصبیت در میانِ آنان همچنان محفوظ میماند… و مردم مغلوب و فرمانبر میباشند. در نسل دوم، به سبب کشورداری و ناز و نعمت تغییر خوی میدهند و از بادیهنشینی به شهر میگرایند و از تنگی روزی به فراخیِ معیشت و ناز و نعمت، و از اشتراک در فرمانرایی به خودکامهگی گام میگذارند… از اینرو جوش و خروشِ عصبیتِ ایشان تا حدی فروکش میکند. اما نسل سوم برخلافِ نسل دوم که در خاطره نسل اول زندهگی میکندـ روزگار بادیهنشینی و خشونت را چنان از یاد میبرد که گویی وجود نداشته است و شیرینی و ارجمندی و عصبیت را که به سببِ آن ایشان واجد ملکه قهر و غلبه بودند، از دست میدهند و فراخی معیشت و ناز و نعمت در میانِ ایشان به مرحلۀ نهایی میرسد، چنانکه زندهگی را به انواع ناز و نعمت آرایش میدهند… عصبیتِ آنان به کلی زایل میشود و حالات حمایت، مدافعه و توسعهطلبی را فراموش میکنند”. (ابن خلدون،۱۳۷۹:ج۱ ،۳۲۴-۳۲۵)
ابن خلدون بررسییی موشکافانه از فرهنگِ حکومتگران بهدست میدهد که توان تحلیلِ دقیقِ او را به اثبات میرساند. او معتقد است که دولت در چهار نسل، پنج مرحله را پشت سر میگذارد. مرحلهها عبارتاند از “غلبه، ایجاد، اوج، افول و سقوط”. در نسل دوم بهصورت معمول، خودکامهگی رونما میگردد و بیشترین قدرت بهدست میآید. ابن خلدون در شرح این مراحل میگوید:
“مرحله نخستین، دوران پیروزی بههدفِ طلب و چیرهگی بر موانع و استیلا یافتن بر کشور است. در این مرحله، خدایگانِ دولت در بهدست آوردنِ مجد و سروری و خراجستانی و دفاع از سرزمین و نگهبانی و حمایت از آن، پیشوا و مقتدای قومِ خویش میباشد….
Comments are closed.