احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مهدی امامبخش/ سه شنبه 4 حمل 1394 - ۰۳ حمل ۱۳۹۴
ارتباط انسانشناسی با فرهنگ
انسانشناسی با فرهنگ مادی بیگانه نبوده و به نحوۀ استفاده از ابزار و ارتباط با اشیا و به معنا و عاملیتبخشی به اشیا پرداخته است. ابزار زمانی مجسمه و چکش و داس بوده و امروز رایانه و تجهیزات آزمایشگاهیست که انسانشناسی به شکل کلاسیک به مطالعۀ این فرهنگ مادی پرداخته است.
مقولۀ دیگری که انسانشناسی کلاسیک به آن نیز پرداخته، نحوۀ شکلگیری دانشهای بومی و محلی است که به نظامهای معرفتی و روشهای تولید دانش مربوط میشود. البته در گذشته ممکن بود قبیله یا روستایی مورد پژوهش قرار گیرد و امروزه یک آزمایشگاه یا دانشگاه یا جامعۀ علمی میتواند مورد بررسی قرار گیرد. پزشکی و رابطه آن با فرهنگ نیز از قدیم موضوع انسانشناسی بوده و تنها همانگونه که جهان و موضوعات و سوژهها، ابزار و جوامع تغییر کردهاند، حوزۀ انسان نیز تغییر کرده، اما دغدغهها و سوالاتِ سابق باقی است.
از دهۀ ۸۰ به بعد، مطالعاتی به این شکل جدید دربارۀ علم شکل گرفت و انسانشناسی راجع به آزمایشگاههای کیمیا یا فیزیک یا بیاتکنولوژی به وجود آمد. یکی از مهمترین چیزهایی که انسانشناسی به مطالعات علم افزوده: «مردمنگاری» است. مردمنگاری در انسانشناسی صرفاً یک روش کیفی نیست و خود، یک نظام معرفتی و راهی برای دانستن و در ضمن نوعی نگرش و حتا «ژانر» است که روشهای نگارش خاصِ خود را دارد و معمولاً داستان یک مواجهه را بازگو میکند. در این داستان، نویسنده و چهگونهگی علاقهمند شدنش به موضوع و کی و کجا رفتن و با که مواجه شدن و حرف زدنش آمده و به گفتهها و دنیای آنها پرداخته و احساس و افکار آنها را بازگو میکند.
در واقع این داستان، داستان مواجهه با یک دنیای دیگر و نظام معرفتی دیگر است. تفاوت استفاده از مردمنگاری در جامعهشناسی معرفت علمی (SSK) با انسانشناسی آن است که نقش ابزاری داشته و صدای مردم در آن شنیده نمیشود. در صورتی که در انسانشناسی به انواع و اقسام طرق مبادلۀ کالا و دانش، سمینارهایی که در آن مورد استقبال قرار گرفته و اینکه چه کسانی از کدام دانشگاهها شرکت میجویند و مواد مورد نیاز خود را از کدام شرکتها تأمین کرده و هزینهها و سیاستهای تحقیق چهگونه تأمین میشوند، پرداخته میشود.
اینگونه است که در مردمنگاری انسانشناسانه، صدای مردم پُررنگتر از جامعهشناسی است که مردم در پشت صحنه قرار گرفته و نظریههای جامعهشناسانه و مبانی فلسفی در پیش رو قرار میگیرند. «برساختگرایی» ارمغان دیگر انسانشناسی برای مطالعات علم بوده است. این «برساختگرایی» تا حد زیادی الهام گرفته از نسبیت فرهنگی است، البته نه به این معنا که همه چیز درست بوده و قضاوتی ممکن نیست، بلکه به این معنا که تولید و ماهیت هر معرفتی، منوط به شرایط تاریخی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی خاص است. حتا در برساختگرایی نیز تفاوتی بین جامعهشناسی و انسانشناسی وجود دارد.
به نظر میرسد در جامعهشناسی، یک سری متغیرهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جدا از علم و محتوای آن به عنوان چیزی ثابت وجود دارد که این تغییر متغیرها، بر علم تأثیرگذار است، اما علم خودش توسط دانشمندان تولید میشود و فقط از این جهت تحت تأثیر جامعه است که دانشمند به عنوان عضو اجتماع تحت تأثیر متغیرهاست.
تفاوت دیگر جامعهشناسی کلاسیک با انسانشناسی، آن است که جامعهشناسی در پی توضیح دادن این است که تولید علم چهگونه تحت تأثیر متغیرهای تاریخی و سیاسی، اجتماعی و فرهنگی قرار میگیرد در حالی که هدف انسانشناسی تفسیر است. انسانشناسی در پی دانستن آن است که علم برای گروههای مختلف جنسیتی، نژادی، ملیتی و نسلی چه «معنایی» پیدا میکند. بنابراین انسانشناسی به معنای فرهنگیِ روشها و وسایلی میپردازد که در تولید علم مشارکت دارند و آنها را تفسیر میکند.
تعریف «عامۀ مردم» نیز در جامعهشناسی متفاوت است. «عامه» در برنامۀ جامعهشناسی معرفت علمی، در حال فاصله گرفتن از علم است که به او نشان داده میشود که علم ارزشمند بوده و از روشهای علمی و بر اساس سند و مدرک شکل گرفته، در حالی که عموم مردمی که انسانشناسی با آن مواجه است، عامهیی نیستند که در بیرون علم ایستاده باشند، بلکه فعالان عرصۀ علم و محیط زیست و یا بیمارانی هستند که با اجتماع و فعالیت و با در خواستهای خود از مجلس و مسوولان و شکایت و شرکت در دادگاه، خواستار تحقیقاتی هستند که به درمان بیماریها کمک میکند.
محور «انسانشناسی» انسان است و سعی در زدایش ابهامها و تردیدهای انسانی در آن صورت نمیپذیرد؛ زیرا انسان بودن به معنای داشتن ابهام مواجهه با تردید است. بنابراین انسانشناسی در پی حل این ابهام و تردید و ارایۀ گزارش، پیراسته از کسانی نیست که عقلانی محاسبه کرده و عمل میکند.
رسالت اخلاق انسانشناسی
انسانشناس نشان میدهد رفتار آدمی ترکیبی از «لذت و ترس» در آنِ واحد است. در مورد علم و فناوری نیز انسان در عین اینکه از درمانهای جدید و پیشرفتهای علم راضی است، از سوی دیگر نگران است.
انسانشناسی از طریق توجه به داستانهای مختلفی که افراد و گروههای اجتماعی در خصوص امری واحد میگویند، «دانش» تولید میکند و نشان میدهد هر یک از عناصر دخیل در تولید علم، داستان خود را داشته و دارای منافع و ترسهای خود هستند که با کنار هم نهادن آنها میتوان تصویر منصفانهیی از آن داشت. با این کار انسانشناس به نوعی، رسالت اخلاقی و سیاسی برای خود قایل است که سعی میکند به یک گفتمان غالب، پیچیدهگی بخشیده و داستانهای جدیدی را از مناظر مختلف دربارۀ آن تعریف کند.
نمونهیی از اینگونه انسانشناسی، اثر «رینا رپ» دربارۀ نقش «سونوگرافی» در تجربۀ دوران بارداری و تلقی از مادری و مسوولیت و حقوق مادر و جنین است. در این اثر، این انسانشناس نشان میدهد با تغییر علم و تکنالوژی پزشکی، تلقی نسبت به تجربۀ بارداری و مادری تغییر میکند.
او با این آغاز میکند که بودجۀ تحقیقات برای «سونوگرافی» پس از ماجرای کشتی تایتانیک در انگلستان برای رصد یخ ها و موانع، تخصیص یافت و سپس توسط فرانسه جهت کاربرد نظامی و شناسایی زیردریایی دشمن در جنگ، ادامه یافت.
بهتدریج از سال۱۹۶۰ استفاده از این فناوری در پزشکی مرسوم شد که با جنبشهای مدنی در امریکا همراه بود و بخشی از آن به حقوق زنان مربوط میشد. بنابراین، این فناوری در میان دعوایی مدنی و اجتماعی قرار گرفته و ایفای نقش کرده است. مسالۀ طرفداران حقوق زنان این بود که چرا پروسۀ زایمان که امری شخصی است، باید عمومی و پزشکی شود. کاری که توسط خانواده و در بطن فامیل و نزدیکان همراه با رسوماتی جذاب انجام میشده، چه نیازی به برملا شدن و دخالت پزشکی و بیمارستان دارد که با عمل جراحی، بخیه، تزریق و درمان همراه است؟
این دستگاه تجربۀ مادر را دور زده و به شکل مستقیم پنجرهیی به جنین باز میکند و با تجربۀ انسانی کاری ندارد. این رابطه بلاواسطه کمک میکند که جنین، نه به روایت مادر که به شکل کاملاً مستقل، به عنوان موجودی مستقل و جدا از مادر مطرح شود. چنین فردی میتواند از موقعیت حقوقی برخوردار بوده و در دادگاه، سقط او به عنوان قتل فردی مستقل، مطرح گردد.
Comments are closed.