احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نویسنده: پارسانیا/ یک شنبه 17 عقرب 1394 - ۱۶ عقرب ۱۳۹۴
بخش چهــارم
ابطالپذیری و تأییدپذیری
پوزتیویستهای قرن نوزدهم و پوزتیویستهای حلقۀ وین، به این مقدار از فعالیت ذهن واقف بودند. بعد از آن در نقادیهایی که کارل پوپر نسبت به پوزتیویستهای منطقی انجام داد، این نکته را روشن ساخت که آزمون حسی هرگز به اثبات یک فرضیۀ علمی نمیپردازد، بنابراین علم با هیچ آزمونی معرفت و شناخت یقینی به ما نمیدهد.
پوپر بر این گمان بود که روش علمی نهایتاً میتواند فرضیههای علمی را در صورت ناصواب بودن، ابطال کند. او از این طریق کوشش میکرد تا استقلال معرفت علمی را از دیگر حوزههای معرفتی حفظ نماید.
دقتهای معرفتشناختی فیلسوفان علم، این نکته را نیز روشن کرد که حس و مشاهدۀ نابی که با صرفنظر از فعالیت ذهن، توان ابطال یک فرضیه را داشته باشد نیز وجود ندارد. بنابراین، آزمون فرضیههای علمی به اثبات و یا ابطال آنها حقیقتاً منجر نمیشود، بلکه نهایت اثر آزمون، تأیید یک فرضیه است. تأیید نیز بیش از آنکه حاکی از جهان خارج باشد، امری روانشناختی است و اینک با تبیین ارتباط ساختاری و محتوایی معرفت علمی با دیگر حلقههای معرفتی که بیش از آن غیرعلمی بودنِ آن مفروض و پذیرفته شده بود، ارزش معرفتی و جهانشناختی دانش علمی به طور کامل فرو ریخت و نقش ابزاری آن غالب و فراگیر شد.
تأملات فلسفی دربارۀ علم حسی
تردید در خصلت روشنگرانۀ علم حسی و انکار کاشفیت و ارزش جهانشناختی آن در سدههای هجدهم و نوزدهم نیز توسط متفکرانی که از دقت فلسفی بیشتری برخوردار بودند، مورد توجه قرار گرفته بود. هیوم که فیلسوف حسگرایی بود، با توجه به محدودیتهای شناخت حسی نه تنها به جدایی علم و ارزش حکم کرد، بلکه با انکار ارزش جهانشناختی معرفت علمی به وادی شکاکیت درغلتید. نیچه فیلسوف متأمل دیگری بود که با نظر به محدودیتهای معرفت علمی بر تقدم عزم، اراده و گزینش انسانی در شکلگیری ساختارها و نظامهای مختلف معرفتی تأکید کرد. فیلسوفان مسلمان نیز از دیرباز به محدودیتهای دانش حسی توجه داشتند. بوعلی، نیاز معرفت حسی را به دانش عقلی در الهیات شفا به صراحت بیان کرده بود. (ابن سینا، بی تا:۳۱۰) او در کتاب مباحثات و در منطق شفا، معرفت حسی را با صرف نظر از معرفت عقلی علم نمیدانست و علم را اولاً و بالذات معرفتی عقلی میدانست. (ابن سینا، ۱۹۵۶: ۵۸ و۶۹ و ابن سینا،۱۴۰۴ ق : ۱۴۸) از نظر او، معرفت حسی در پوشش دانش عقلی میتوانست دانش علمی را پدید آورد.
دقتهای فلسفی پیشین در سطح فرهنگ علمی قرن نوزدهم مورد توجه دانشمندان علوم تجربی و کاربران این علوم در رشتههای مختلف طبیعی و انسانی نبود. این مسأله از نیمۀ دوم قرن بیستم به شرحی که گذشت، مورد توجه قرار گرفت و مشکل دنیای مدرن در این هنگام این بود که پیش از آن، هویت و مرجعیت علمی دیگر سطوح معرفتی را نیز تخریب کرده بود و به همین دلیل با آشکار شدن وابستهگی دانش حسی و تجربی به دیگر حوزههای معرفتی نه تنها ارزش جهانشناختی علم و دانشهای تجربی انکار شد، بلکه دسترسی بشر به دانش علمی مورد تردید واقع شد و به دنبال آن، داعیههای روشنگرانۀ دنیای مدرن در معرض تزلزل و زوال قرار گرفت.
فلسفههای پستمدرن
پیدایش فلسفههای پستمدرن، مرهون زمینههای معرفتی فوق است. فیلسوفان پستمدرن در انکار ارزش معرفتی علم مدرن و در افول روشنگری که خصیصۀ اصلی مدرنیته بوده، همداستان اند. مدرنیته، مدعی این بود که در دنیای پیشین با مرجعیت سنت، شهود و وحی، راه برشناخت حقیقی جهان فروبسته است و روشنگری پس از آنکه به عقلانیت تجربی و ابزاری افول کرد، اینک خود را محدود به اصول و بنیانهایی میبیند که در حوزههای معرفتی رقیب آن رقم میخورد.
پستمدرنها در چهگونهگی تأثیرپذیری معرفت علمی از دیگر حوزهها و در تبیین حوزههای تأثیرگذار با یکدیگر اختلاف دارند.
لیوتار(۱۳۸۰)، اساطیر و دریدا، متافیزیک و میشل فوکو(۱۳۷۸) با تأثیرپذیری از نیچه، اقتدار اجتماعی و گادامر(۱۹۷۵) با تأثیرپذیری از هایدگر، سنت را عامل تعیینکننده و اصلی در شکلگیری معرفت علمی میدانند.
علم بر مبنای اندیشههای پستمدرن، هویتی مستقل از تاریخ و فرهنگ خود نمیتواند داشته باشد و تأثیر فرهنگ و معرفتهایی که در فرهنگ حضور دارند، در نحوۀ بهکارگیری و استفاده از دانش و معرفت علمی خلاصه نمیشود.
دیدگاههای پستمدرن به نوعی تکثرگرایی و پلورالیسم در معرفت علمی منجر شده و از شکاکیت و نسبیت فهم و حتا نسبیت حقیقت سر در آورد. این دیدگاهها نتیجه رویکرد جدیدی به عالم و آدم نیستند، بلکه لازمۀ منطقی فرایند مدرنیته اند. با تعریفی که مدرنیته از روشنگری دارد و راهی که از طریق حسگرایی و پوزیتویسم طی میکند، چارهیی جز آنچه حاصل شده است، نمیتواند داشته باشد.
هویت فرهنگی علم مدرن
از آنچه بیان شد دانسته میشود، برخلاف تفسیر و تبیینی که علم مدرن از خود ارایه میدهد، این علم به صورت معرفتی صرفاً تجربی و حسی نیست که مستقل از زمینههای فرهنگی عالمان باشد، به همین دلیل انتقال نظریات این علم از بستر فرهنگی آن به سوی دیگر کشورها با انتقال فرهنگ همراه است و انتقالات فرهنگی، لوازم و پیامدهای اجتماعی و تمدنیِ خود را دارد.
علم مدرن از آغاز با لوازم فرهنگی خود همراه بود، ولی تا زمانی که نگرش پوزتیویستی بر آن حاکم بود، این علم خود را مستقل از فرهنگ و ایدیولوژی و به عنوان معرفتی حقیقی و بیبدیل معرفی میکرد و از همین طریق زمینههای بسط و گسترش خود را فراهم میآورد.
Comments are closed.