گزارشگر:محمدحسن شاهکویی/ چهارشنبه 25 قوس 1394 - ۲۴ قوس ۱۳۹۴
بخش نخست
از آنجا که سیاست اجرای فلسفه در عمل است و فلسفه (یا جهانبینی) ذات سیاست؛ از اینرو ماهیت هر فلسفهیی را بهطور اعم و فلسفۀ هایدگر را بهطور اخص نمیتوان شناخت مگر در عمل سیاسی. زیرا تنها در عمل است که ذات فلسفهها یعنی منافعی که خاستگاه آنهاست، عیان میشود و بد و خوبِ آنها محک میخورد. این مقصود البته در ارزیابی سیاست هم که خود نوعی عمل است، کم و بیش میتواند حاصل شود و فرق نمیکند که سیاست بس عوامانه و مبتذل شده، و سخت تنگنظرانه و حقیر باشد.
اگر بپرسیم: کدام است آن موجودی که او را باید پیشمضمون خود کرده، به عنوان پیشپدیدار پژوهش تثبیت کرد؟. پاسخ میدهند: اشیا. اما با گذاشتن نام شیء بر موجوداتی که “دادۀ پیشینی” فرض شده است، این تحلیل از لحاظ هستیشناسی ره به جایی نمیبرد (هستی و زمان صص ۲۰۳ ـ ۲۰۲). به همین دلیل، پیش از هر چیز باید میان هستی و موجودات فرق گذاشت (همان ص ۵۱۶)، زیرا این جهانبیرونی هرگز به معنای جهان نیست، که به معنای موجودات درون جهانی است(همان ص ۴۸۲). پس مقصودمان کدام جهان است؟(همان ص ۱۹۸)
آنچه ما میجوییم، آنی است که خود را به هیأت هستی و ساختار هستی نشان میدهد (همان ص ۱۹۳)، جهانی که نه این جهان است و نه آن جهان، و جهان بودنش از حیث کلی است (همان ص ۱۹۵). از اینرو آنچه تاریخی است، موجودی است که در مقام در جهان بودن هست به عنوان اگزیستانس (همان ص ۷۹۹) به معنی از آن خود بودن و برون ایستادن، که همواره خود من هستم(همان صص ۱۷۰- ۱۶۹). چنانکه موضوع تاریخنگاری امکانی است که واقعاً دارای اگزیستانس بوده است (همان ص ۸۱۰)، امکانی که به توسط آن، مورخ با اگزیستانس خود، “من” را در گذار به “نامن” آشکاره میکند (همان مفهوم در صص ۸۱۰ ـ ۸۰۸). و بدین سان، شناخت، شناختن جهان بیرونییی نیست که رهزن فهمِ ما دربارۀ هستی است، که شناختن پدیدار در بودن است(همان ص ۱۸۵). معنیاش این است که: شناخت حالتی از حالتهای دازاین است در رابطۀ او با جهانی که در خود دازاین به صورت منظرۀ تازهیی از هستی کشف و پیدا میشود و با آن، او میتواند مستقل و متکی به خود پیوسته بالیده شود، میتواند به صورت یک تکلیف درآید و میتواند در مقام علم برای در جهان بودن، نقش راهنما و راهبر را به عهده بگیرد(همان صص ۱۹۲-۱۹۱). بنابراین، اگر ضرور آن باشد که پرسش در هستی به نحوی گویا و واضح طرح و تنظیم شود، آنچه میطلبد، فراهم آوردن امکان انتخاب موجود نمونه است و اصالت شیوۀ وارسی برای دسترسی به آن.
بازشکافتن پرسش در هستی بدین معنی است: تعریف جامع و مانع موجود از حیث هستیاش. این موجود که درونِ هر یک از خود ماست و پرسش یکی از امکانات اوست، ما آن را دازاین اصطلاح میکنیم.(همان صص ۷۳ ـ ۷۲)
در بررسی هایدگر، کسی که او را نادرۀ قرن بیستم دانسته است، قاعدتاً بایستی نشان داده باشد که چرا هایدگر در شرایط آلمان آن روز که آبستن فاشیسم بود، مفهوم “وجود” را با چنین فراخی وصف میکرد: پیشینیتر از هر سوژهیی، و دستکم زمانی مستقل از موجود یا چیزها، خودآیین، خودشکل دهنده به روش خویش، و حاضر در جهان ولی ناپیدا در چیزها یا پدیدارها؟ چرا هایدگر با چنین وجهی بیانی که بوی اقتدار کلیسای توماس اکویناسی و قرون وسطایی میدهد، بر اهمیت “وجود” تأکید میگذاشت؟ ولی آیا باور او به “وجود” به عنوان وجود حاضر در جهان، او را زمینی نمیکرد؟ و بدین سان، آیا سوژه یا دازاین (یا آن موجود نمونه که بنا به گفتۀ خود هایدگر، در قیاس با دیگر موجودات، مشخص و ممتاز است)، شرایط پیدایش فکر برتریطلبی در آلمان و ظهور رهبر مقتدر را زمینهسازی نمیکرد. چنانکه نیچه با ابرمرد خود میکرد و هایدگر دور تاریخی دازاین را در زمان، با نیچه به پایان برد؟
هایدگر در نقد فلسفه، از سوژۀ گوهرین اندیشۀ دکارتی شروع میکند. او از ناپیگیری دکارت و نگسستنِ او از مفهوم قرون وسطایی خالق و مخلوق و همچنین اندیشۀ موجود انتقاد میکند: دکارت نبایستی سوژۀ اندیشنده را به عنوان سنگ بنای فلسفۀ مدرن، برای خاطر اثبات نفس، جهان و خدا رها کرده باشد. چنین تصوری از هستی منجر میشود به عدم حذف کامل شیء در نزد او. در انتقاد از مفهوم زمان در نزد کانت نیز هایدگر میگوید، او هرچند پدیدار زمان را به سوژه برگرداند، ولی چون از تعیین استعلایی زمان از لحاظ ساختار و کارکرد خاصش باز ماند، به ورطۀ دکارت افتاد و از مفهوم شیء و جهان بیرونی به عنوان واقعیت نتوانست خلاصی یابد. موضوع این است که سوژۀ گوهرین اندیشندۀ دکارتی، به عنوان یک جهان، زمانی مستقل از ابژه، فینفسه وجود داشته است، به گونهیی که نسبت به سوژه در نزد دکارت و کانت پیشینیتر است و به همین دلیل، این روش ناپسندی است که فلسفه از چیزی آغاز کند که از لحاظ هستیشناختی، وجود خودش هنوز اثباتشده نیست. بنابراین، به زعم هایدگر، وجود باید اول خودش به عنوان چیزی مستقل و بیرون از هستی موجودات (یا وجودحاضر در جهان یا وجود حاضر غایب۱) اثبات شود.
Comments are closed.