احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نویسنده: فاطمه اسلامیه/ شنبه 5 جدی 1394 - ۰۴ جدی ۱۳۹۴
بخش سوم
نظریههای انتقادی، با نگاهی نقادانه و عمیق به پدیدهها و واقعیتهای اجتماعی و کشف روابط ساختاری آن در نهادهای قدرت و ثروت، در پی افزایش آگاهیِ واقعی در میان مردم هستند تا بدین وسیله با شناختی صحیح از علل و شرایطی که موجب شده است قدرتهای سرمایهداری بتوانند تمام جنبهها و وجوه زندهگی فردی و اجتماعی را در خدمت تأمین منافع و سود مادی خود درآورند، مبارزه کنند. همچنین این نظریهها به دنبال ایجاد تعادل اجتماعی میان اقتدار شخصی فرد و همبستهگی عام جمع هستند و بدین ترتیب فردگرایی را در متن و زمینۀ جمعگرایی برمیتابند. در غیر این صورت، این فردگرایی در خدمت نظام سرمایه قرار خواهد گرفت و سرمایهداری با تبلیغاتِ خود افراد را در تور هیجانات جامعۀ مصرفی نگاه خواهد داشت. مکتب انتقادی این فردیت را «فردیت کاذب» میداند که از طریق کالاها و فرآوردههای شخصیشده و فردی شکل میگیرد و خود را نمایان میسازد. دیگر این که نظریههای انتقادی همواره در پی ارتقای اندیشهها و فعالیتهای مبارزاتی در مقابل عناصر سلطه و گروههای قدرتمندی هستند که از طریق سازوکار نظام سرمایهداری یا حاکمیت و کنترل عوامل قدرت، جامعه را ستمگرانه در چنگال خود نگه میدارند. از آنجا که نظریههای انتقادی در پی ایجاد جامعهیی انسانی، عقلانی و اصلاحپذیرند، با تقویت و حفظ ارزشهای مفید اخلاقی سعی دارند موجباتِ هر چه بیشتر انسجام و همبستهگی اجتماعی را فراهم کنند.(همان منبع، ۱۳۸۵)
قدرت در رویکرد انتقادی
مفهوم قدرت برای نظریهپردازان انتقادی بسیار مهم است. «کنراد و راین» (۱۹۸۵) برای قدرت سه رویکرد سنتی، نمادین و رادیکال انتقادی را مطرح کردهاند.
۱ـ رویکرد سنتی: طبق این رویکرد، قدرت، موجودیت نسبتاً ثابتی است که افراد یا گروهها دارند. محققانی که این رویکرد را اتخاذ میکنند به دنبال کشف عوامل به وجود آورندۀ قدرت سازمانی و نیز تأثیر قدرت بر پیامدهایی مانند رضایت شغلی و عملکرد هستند.
۲ـ رویکرد نمادین: قدرت را نتیجۀ تعاملات ارتباطی میداند. محققانی که دارای این رویکرد هستند، به ناسازگاری میان ساختارهای قدرت و فرایندهای ارتباطی که از طریق آنها این ناسازگاریها مدیریت میشوند، علاقهمندند.
۳ـ رویکرد رادیکال انتقادی: در این رویکرد، نظریهپرداز به ساختارهای عمیقی که در زندهگی سازمانی موجب ایجاد گسترش روابط میشوند، توجه دارد. این نظریهپردازان معتقدند که میان ساختار ظاهری و ساختار عمیق قدرت، تفاوتهای اساسی وجود دارد که باید بررسی گردند. بنابراین نقش نظریهپرداز رادیکال انتقادی، کشف شیوههایی است که از طریق آنها تبادلات اقتصادی، اجتماعی و ارتباطی موجب ایجاد و حفظ روابط قدرت در سازمان میشوند.(میلر، ۱۳۷۷، ترجمه قبادی، صص ۱۴۰)
فرایندها و ساختارهای اجتماعی ایجادکنندۀ قدرت در رویکردهای انتقادی:
ـ مالکیت شیوهها و مناسبات تولید
ـ مسایل مربوط به جنس
ـ کنترل بصیرت سازمانی
نظریهپردازان انتقادی استدلال میکنند که سه فرایند و ساختار اجتماعی فوق، موجب شکلگیری ایدیولوژی (توسط طبقۀ مسلط) و تفوق سازمانی میشود. «آلوسون و ویلموت» (۱۹۹۲) معتقدند هدف نهایی در مدل انتقادی، “رهایی” و یا به عبارت دیگر “آزادی افراد از سنتها، ایدیولوژیها، مفروضات، روابط قدرت و اشکال هویت محدودکننده غیرضروری است که مانع و یا از بین برندۀ استقلال، بیان خواستهها و نیازهای واقعی است و بنابراین موجب نارضایتی میشود” بیشتر منتقدان مارکسیست، “رهایی” را فرایند آگاه شدن طبقۀ تحت ستم میدانند. بنابراین، وظیفۀ نظریهپرداز انتقادی، آشکار کردن ساختارها و فرایندهای تفوق و تفهیمِ این نکته به افراد است که آنها “کلید” رهاییشان را در دست دارند.(همان منبع، صص ۱۴۵ ۱۴۷)
انتقاد از نظریۀ انتقادی
«آلوسون و ویلموت» (۱۹۹۲) سه انتقاد را دربارۀ این نظریه مطرح میکنند. آنها معتقدند این نظریه، ذهنی، بنیادگرایی و منفیبافی است.(همان منبع، ص ۱۴۸)
رویکردهای پستمدرن
در سالهای اخیر نگرش جدیدی مطرح شده که تغییری در نظریۀ انتقادی بهویژه در جنبههای بنیادگرایی و ذهنی بودن آن محسوب میشود. این نگرش جدید، نظریۀ پستمدرن است که به طور گستردهیی توسعه یافته است. طبق این نگرش، ما در دنیایی متفاوت و جدید یعنی در یک جامعۀ پستمدرن زندهگی میکنیم. در رویکرد پست مدرن، سازمانهای امروز به عنوان موجودیتهای نظمیافتۀ معنادار یا منطقی، زیر سوال میروند.
تعریف پستمدرنیسم
کلمۀ مدرن از واژۀ لاتین Modernus به معنای «از هماکنون» میباشد. پستمدرنیسم یعنی پدیرفتن چیزی فراتر از اکنون. پستمدرنیسم واژه یا به بیان دقیقتر، مجموعه عقاید پیچیدهیی است که به عنوان حیطهیی از مطالعات اکادمیکی از اواسط دهۀ ۸۰ پدیدار گشته است. و در قالب واژههایی چون فرانوینگرایی، فراتجددگرایی، پسانوینگرایی و فرا صنعتی نیز مطرح گردیده است(عباسزاده، ۱۳۸۶، ص ۵). توصیف پستمدرنیسم دشوار به نظر میرسد، زیرا مفهومی است که در انواع گستردهیی از دیسیپلینها و حیطههای مطالعاتی از قبیل هنر، معماری، موسیقی، فلم، ادبیات، جامعهشناسی، ارتباطات، مد، تکنولوژی و … نمایان شده است.(کلاجز، ترجمۀ حامی احمدی)
« فستر» یکی از تحلیلگران پستمدرنیسم در بررسی مفهومی این واژه، به بیان دو گونه طرز تلقی از پستمدرنیسم اشاره کرده: صورت اول به تعریف و بیانی مرتبط است که پست مدرنیسم را مبتنی بر مدرنیسم و نشأتگرفته از آن میشناسد که «جیمسن» طرفدار این نظریه است و صورت دوم، به تعریف و بیانی مربوط است که پستمدرنیسم را مقابل مدرنیسم و نافی و طردکنندۀ آن میداند و «لیوتارد» نیز طرفدار این نظریه است. برداشت دیگری از پستمدرنیسم، حکایت از طرز تفکری معتدلتر دارد. بر اساس این تعریف، پستمدرنیسم نه جنبۀ ویرانگری و طردکنندهگی دارد و نه جنبۀ تکاملی و تثبیتکنندهگی. در این صورت، پستمدرنیسم را باید بهنوعی احیاگر مدرنیسم تلقی کرد. «زیگمونت بوست» را میتوان نمایندۀ این تعریف دانست.(مهاجر، ۱۳۸۷)
مشهورترین تعریف از پستمدرنیسم، از آن «ژان فرانسوالیوتار» است؛ پستمدرنیسم همانا تردید و ناباوری است درباره فراداستانها. ازا ین دیدگاه، پستمدرنیسم جنبشی چندمنظوره است که نارضایتی خود را از دانش و عقیدهیی که خویش را جهانی میانگارد، اظهار میدارد(گود، ۱۹۹۶). به عبارت دیگر، پستمدرنیسم، نوعی وضعیت بیاعتقادی و ناباوری به فراروایتها است.
Comments are closed.