گزارشگر:یک شنبه 6 جدی 1394 - ۰۵ جدی ۱۳۹۴
بخش نخست
نویسنده: جان دی. کپیوتو
ترجمه: مرضیه سلیمانی
دین با نیایش آغاز میشود و با نیایش خاتمه مییابد. جایی که نیایش هست، دین هست و جایی که دین هست، نیایش هست. اکنون رویداد، خمیرمایهیی است که نیایشها و اشکها از آن در وجود آمده؛ خمیرمایهیی که همیشه از پیش، بر ما عرضه میشود، ما را دعوت میکند و به خود فرا میخواند. رویداد همیشه جلوتر از ماست، همواره ما را تحریک میکند و بر ما عرضه میشود و جاودانه ما را با وعدۀ خویش اغوا میکند. حقیقت رویداد وعدۀ او برای به حقیقت پیوستن است. رویداد وعدههایی میدهد که هیچ فرصت واقعی هرگز مانع از آنها نمیشود. و این در عین حال همان چیزی است که من فروکاستناپذیری رویداد نامیدهام. رویداد هرگز نمیتواند به وسیلۀ نمونههای خاص رخداد، محبوس شود، هرگز به هیچیک از مصداقها یا شکلهای حاضر تقلیل نمییابد. اگر نگوییم منتهای تکبر، این منتهای بیعدالتی است که بگوییم عدالت سرانجام در یک شکلِ موجود، در یک شخصِ حاضر یا در یک دولت به وقوع میپیوندد. رویدادِ بیقیدوشرط تنها به گونهیی مشروط در هر زمان یا مکان، هر کلمه یا مسأله یا صورتبندی استدلالی، در هر واقعیتبخشی موجود یا فعلیتپذیری به وقوع میپیوندد.
رویداد فروکاستناپذیر آن چیزی است که بهخاطر آمدنش ما را به اشکها، به نیایشها و اشکها فرو میکاهد. رویداد آن چیزی است که همۀ ساختارهای نسبتاً ثابتی را که میکوشند بدان سکنا دهند، بیثبات میکند. آنها را با آینده بیقرار میکند، مملو از امید و وعده. تو گویی به دلیل رویداد است که چیزها به وسیلۀ گذشته مضطرب میشوند. رویداد موقعیتی برای خاطرات خطرناک فراهم میکند که کمتر اعصابخردکن و بیثبات نیستند. حقیقت جاودانه رویداد چادرنشینی و کوچگری آن است، سفر بیقرار در طول بیابانهای بایر، یا شاید خطر کردن روی دریاهای ناشناخته، نارضایتی نسبت به صورتبندیهای بیتحرک و رسوب کرده، تو گویی وظیفۀ کهنی که کوچنشینی عهدۀ ما نهاده، میهماننوازی است، باز گذاشتن در و استقبال از آنچه که در حال آمدن است. نه تنها استقبال از آمدنِ آن، بلکه استقبال از نیایش و گریهیی که به دلیل رسیدنِ آن سر میدهیم.
الهیات جایی است که انرژیهای رویداد میتوانند پرورش یابند و به نمایش درآیند.
شور و حرارتِ آن رشد کند و مورد تأیید قرار گیرد. متراکم شود و خالی شود، آزاد از همۀ اجبارها و اضطرارهای آنچه که وجود دارد. «آلیس در سرزمین عجایب» و داستانهای بورخس(۱) خیلی کم به این نقطۀ ضعف مبتلا هستند که با موجودات موهومی که وجود ندارند، سروکار داشته باشند و این نکتهیی است که دلوز در سرتاسر «منطق معنا»(۲) بدان پرداخته. کتابی که در خوانش من، اندکی الهیات پنهان معنا (۳) نیز هست. نه چنان نیایش، که ما برای آنچه که قبلاً وجود داشته، دعا نمیکنیم مگر اینکه دعا کنیم که ناپدید شود و دیگر وجود نداشته باشد. در واقع چنین ناوجودی شرطِ حدود و قدرتِ ادبیات و نیایش است. شرطِ خودِ معناست. ادبیات و الهیات مکانهایی هستند که ما در آنها رویای آنچه را در حال آمدن است، در سر میپرورانیم. جایی که برای چیزی نیایش میکنیم و اشک میریزیم که چشم نمیبیند و گوش نمیشنود. جایی که بر سطح آنچه که وجود ندارد، سوار میشویم و خطر میکنیم و تعجب میکنیم که چرا نه؟ من فکر میکنم که در کل، چنین ناوجودی گونهیی تعریف ایجابی بسیار خوشبینانه برای الهیات ارایه میکند.
هر گونه تأیید خالص خدا باید از یک شب تاریک و یک خداناباوری الزامی عبور کند. هر گاه ژاک دریدا از رویداد، سخن میگوید (که پیرامون آن چیزی است که ساختارشکنناپذیر است)، عبارت احتیاطی «اگر اصلاً چنین چیزی وجود داشته باشد» را نیز به آن میافزاید! زیرا اگر هر چه که وجود دارد، ساختارشکنپذیر باشد، آنگاه رویداد ـ که ساختارشکنناپذیر است ـ دقیقاً دور از دسترس و فراتر از مرزهای آنچه که وجود دارد، قرار میگیرد؛ جایی که حوزۀ خاصِ الهیات پسامدرن است.
در واقع، در این صورتبندی حتا گونهیی حلقۀ کلاسیک و به گونهیی متناقض، مایهیی از مفاهیم آنسلمی نیز وجود دارد. نام خدا، نام یک رویداد است که بزرگتر از هر چیزی است که وجود دارد. اگر چیزی وجود داشته باشد، که آن چیزی نیست که با نام خدا نامگذاری شده یا برعکس، رویدادی نیست که در نام خدا پنهان شده یا شامل در نام اوست.
منـبع: www.sharghnewspaper.com
Comments are closed.