نیولیبرالیسم در درس‌گفتارهای میشل فوکو

گزارشگر:زهره روحی / شنبه 23 اسد 1395 - ۲۲ اسد ۱۳۹۵

بخش پنجم و پایانی/

mandegar-3شاید بهتر باشد به دلیل اهمیت، عین کلام خود او را بیاوریم:
«لیبرالیسم امریکایی، در زمان صورت‌بندیِ تاریخی‌اش، یعنی خیلی قبل‌تر، از زمانِ قرن هجده، برخلاف نمونه فرانسه برای تعدیلِ نوعی مصلحت دولتِ از پیش موجود به عرصه نیامد؛ زیرا در امریکا، مدعاهای لیبرال، و اساساً مدعاهای اقتصادی، دقیقاً سرآغاز تاریخی‌یی‌ بودند برای استقلال این کشور. به عبارتی، لیبرالیسم در امریکا، طی دوره جنگ استقلال، نقشی تقریباً شبیه نقش لیبرالیسم در آلمان ۱۹۴۸ را ایفا کرد…. دوم این‌که در امریکا، طی این دو قرن، لیبرالیسم همیشه در قلب تمام مباحث سیاسی قرار داشته است؛… می‌توان گفت در ایالات متحده، مساله لیبرالیسم عنصر مکرر تمام مباحث و انتخاب‌های سیاسی بوده است. بگذارید بگویم در اروپای قرن نوزده، عنصر مکرر بحث سیاسی، یا وحدت ملت یا استقلال ملت بوده، و یا حاکمیت قانون، اما در ایالات متحده، این عنصر مکرر [خود] لیبرالیسم بوده است… . سومین نکته در مورد این بستر دایمی مباحثه لیبرال این است که نا ـ لیبرالیسم، به ویژه از اواسط قرن بیستم، به‌منزله امری اضافی و تهدیدکننده ظاهر شد؛ چرا که اهدافی را مطرح کرد که می‌توان آن‌ها را اجتماعی‌کننده تلقی کرد…. بنابراین نقد نالیبرالیسم می‌توانست دو نقطه اتکا داشته باشد: در طیف راست،…. و در طیف چپ….؛ به‌ظاهر، ابهام نیولیبرالیسم امریکایی در همین است… .” (صص ۲۹۵ ، ۲۹۶)
بنابراین لیبرالیسم در تاریخ امریکا، و برای شهروند امریکایی، از همان بدو امر، به‌منزله ضرورت زنده‌گی دیده و فهمیده می‌شده است. به قول خود فوکو، نحوه‌یی از “بودن و اندیشیدن”؛ مجموعه امکاناتی که در دوره‌یی برای گروهی به موقعیتی «یوتوپیایی» دست یافته بود.
باری، فوکو در بحثی که از ماهیت کار از نظر نیولیبرال‌های امریکایی ارایه می‌دهد، معتقد است که نیولیبرال‌های امریکایی، خواسته‌اند موقعیت «کار»ی را به چالش بکشند که به باورشان بی‌توجه به «عامل کار» بوده است. به بیانی، از نظر نگرش نئولیبرال امریکایی، مارکس نه به عامل کار، بلکه به «نیروی کار» توجه کرده است. وانگهی در نظرگاه جدید به باور نیولیبرالیست‌ها علم اقتصاد با تحلیل فرایندها سروکار ندارد، بلکه (بر اساس «بازی و قاعده آن») تحلیلش را می‌باید صَرفِ تحلیل «فعالیت انسانی» به‌منزله «سرمایه انسانی» در رسیدن به منابع کمیاب کند(صص ۳۰۲ ـ ۳۰۳). و بدین ترتیب سیاست‌های خودفریبانه نیولیبرالیستی همان‌گونه که دیده می‌شود، با پاک کردن صورت مساله بزرگی به نام «شیوه تولید سرمایه‌داری» خود را، در موقعیت «خُردِ فردِ انسانی» جای‌ می‌دهد. موقعیتی کاملاً انتزاعی که پیشتر از سوی قواعد بازی‌ِ دولت دست‌ساختش، از هر ارتباط ساختاری ـ تاریخی تهی گشته است. آن‌هم از طریق تبدیل آدمی به «سرمایه انسانی»؛ و چه خوب و نیکو، فوکو این موجود دست‌پرورده نیولیبرالیسم را کالبدشکافی می‌کند و اجزا «کار، سرمایه و درآمد» را از هیأت آن بیرون می‌کشد:
“«سرمایه» مجموعه‌یی از تمام عوامل فیزیکی و روانی است که فردی را قادر می‌سازد تا این یا آن مزد را کسب کند. … «کار» نوعی درآمد، مزد و به عبارتی مجموعه‌یی از مزدهاست؛ به بیان آن‌ها، نوعی جریان عواید است. این سقوط کار در سرمایه و درآمد، مسلماً پیامدهای نسبتاً مهمی دارد. … این سرمایه عملاً از شخص مالک آن جدایی‌ناپذیر است… به عبارت دیگر، مهارت کارگر در واقع نوعی ماشین است؛ ماشینی است که از کارگر جدایی‌ناپذیر… و بر خلاف دیدگاه سنتیِ نقد اقتصادی، جامعه‌شناختی یا روان‌شناختی، دقیقاً به این معنی نیست که سرمایه‌داری کارگر را به ماشین تبدیل می‌کند و به منزله یک نتیجه بیگانه می‌سازد.” (صص ۳۰۴ ـ ۳۰۵)
به هر حال، فوکو چیزی را به تبیین درمی‌آورد که بیانگر «انسان شرکتی» است. یعنی همان «فردِ برای خودی» که گاه می‌تواند آقای خود باشد و گاه نوکر خویش؛ اما این واقعیت است که «آدمی» هرچه هم که مخالف چنین اوضاعی باشد، از آن‌جا که در جامعه‌یی زنده‌گی می‌کند که با شاخص‌ها و کارویژه‌های «بنگاه‌‌‌ها» مدیریت می‌شود، او هم به ناگزیر، بنگاهی‌ست «خصوصی و برای خود»، که همواره در معرض رقابت و همچنین، تهدید خارج شدن از دور بازی قرار دارد. از این‌رو مدام می‌باید وضعیت به‌اصطلاح «سرمایه انسانیِ» خود و اعضای خانواده را از هر حیث، حتا از جنبه مراقبت‌های پزشکی (ص ۳۱۲) و یا اکتسابی ـ فنی (آموزشی و یادگیری) را در حد «مطلوبِ استندردهای بازار» نگاه بدارد. هرچند که در چنین جوامعی هر آن امکان گسستِ اعضای خانواده در شکل سنتی آن و پیوستنش به بنگاه‌ها وجود دارد… .
باری، هرچند فوکو به نیولیبرالیسم می‌پردازد (آن‌هم همان‌گونه که دیدیم با نگرشی انتقادی)، اما واقعیت این است که جایگاه «نیولیبرالیسم» در بین درس‌گفتارهای او، صرفاً به‌منزله یکی از انواع فنون حکمرانی است، آن‌هم فنونی که در جهان مدرن از قرن نوزده به این‌سو، از طریق به چالش کشیدن یکدیگر بر هم تکیه دارند. به قول خودش، “نهایتاً سیاست چیست، جز میان کنش این فنون مختلف حکمرانی با نقاط ارجاع متفاوت، و مبحثی که این فنون مختلف حکمرانی مطرح می‌سازند؟ به عقیده من، در این‌جاست که سیاست متولد می‌شود.» (ص ۴۱۹)
***
مشخصات کامل کتاب:
«تولد زیست سیاست»، درس‌گفتارهای کلژ دو فرانس ۱۹۷۸ـ۱۹۷۹، نوشتۀ میشل فوکو، ترجمۀ رضا نجف‌زاده، انتشارات نی، ۱۳۹۰

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.