احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:محمد محق/ شنبه 13 سنبله 1395 - ۱۲ سنبله ۱۳۹۵
بخش پنجـــم/
شخصیت پیامبر از این دیدگاه دارای دو جنبه است؛ یکی جنبۀ نبوی و دیگری جنبۀ بشری. وقتی که روایتی از وی به ما میرسد، باید مطمین شویم که متعلق به کدامیک از این دو جنبه است. آنچه را او به عنوان نبی و شارع گفته یا کرده است، در شمار احکام شرعی قرار میگیرد که ما به پیروی از آن مکلف خواهیم بود، و آنچه را به عنوان یک انسان، چه در مقام فرمانده، چه در مقام قاضی، چه در مقام حاکمِ سیاسی و چه در دیگر مقاماتِ متعارفِ اجتماعی گفته یا کرده است، در شمار عادات قرار میگیرد و کسی به انجام آنها مکلف نیست. به این ترتیب، هم دربارۀ بخشی از روایاتی که به عنوان سنت به ما رسیده است، جای اجتهاد باز میشود و هم دربارۀ بسیاری از امور که روایتی نیامده است.
از منظر سلفی، دایرۀ سنت وسیع است و مسلمانان به پیروی از آن ملزم هستند، و حتا اگر مواردی پیش آید که در سنت نبوی دربارهاش چیزی نتوان یافت، سنت صحابه و تابعین میتواند این خلأ را پُر کند. نقطۀ مقابل سنت در فرهنگ اسلامی، بدعت است که توسط صاحبنظران سلفی دامنهیی وسیع دارد و شامل بسیاری از نظریات مذهبی، رفتارهای اجتماعی و نوآوریهای مختلف در زندهگی میگردد. از دیرباز بر سر تعریفِ بدعت و مصادیق آن اختلافنظر وجود داشته، اما این جریان سلفیت بوده که با پُررنگ ساختن این مبحث، حربهیی پدید آورده تا بر سرِ بسیاری از مخالفانِ خود فرود آورد. از نظر این جریان، بسیاری دیگر از گروهها و جماعتهای اسلامی، اگر مشرک نباشند، دستکم بدعتگذار هستند و عملشان مردود است.
مخالفت با تقلید از مذاهب فقهی: اگر کسی نتواند احکام شرعی را از منابع اصلی استنباط کند، ناچار است از صاحبنظرانِ آن رشته پیروی کند، به این کار در اصطلاح فقهی تقلید گفته میشود. پس از آنکه چهار مذهب فقهی در میان مسلمانانِ اهل سنت در فرایندی تاریخی رسمیت پیدا کرد، تقلید از ائمۀ مذاهب به سنتی جا افتاده در میانِ ایشان تبدیل گردید. سلفیت با واکنش در برابر این موضوع، تقلید عام و تام از فقیه معینی را حرام میداند و با آن مخالفتی قاطع دارد، هرچند به شخصِ مؤسسانِ این مذاهب بیاحترامی روا نمیدارد. ولی آنها نیز در عمل، خود به تقلید از متودی فرا میخوانند که از سوی پیشوایانِ اهل حدیث به عنوان روش سلف معرفی شده است.
مخالفت با تصوف و عرفان: گرایش عرفانی یکی از گرایشهای عمده در تاریخ اسلام است. سلفیت این گرایش را از نوع بدعت میداند و پاکیزه ساختنِ دین را از آموزههای صوفیانه از وظایفِ خود میشمارد.
سیمای درونی
ولی اگر از منظر بیرونی پا فراتر بگذاریم و بخواهیم درونمایۀ تفکر سلفی را بشناسیم، به چند عنصرِ عمده در آن دست مییابیم که هم هستۀ اصلیِ این طرز فکر را تشکیل میدهد و هم به درجات مختلف در میان سایر جماعتهای مذهبی میتوان سراغش را گرفت. با پی بردن به این هستۀ اصلی میتوان دانست که چرا مرزهای شناور و نامشخصی میان این جماعتها وجود دارد و سبب میشود که برخی از آنها مستقیم یا غیرمستقیم پشتیبانِ یکدیگر قرار بگیرند.
انحصارگرایی
نگرش سلفی حقیقت را امری بسیط، تکبعدی و تکضلعی میداند که تملک کاملِ آن ممکن است. از نظر این جریان، حقیقت مطلق مساوی است با آنچه این جریان دربارۀ دین، انسان، تاریخ و هستی برداشت نموده است. کسانی که این حقیقت را به چنگ آوردهاند، تنها گروه به رستگاری رسیده یا فرقۀ ناجیه شناخته میشوند.
در این نگرش، مرزی میان خود حقیقت در صورت متعالیِ آن و میان تصویری از آن که برای آدمیان دسترسپذیر است وجود ندارد، و حقیقت مطلق مساوی است با تصور و برداشتی که از آن در ذهن پیروانِ این جریان وجود دارد. کسانی که تصور دیگری از حقیقت دارند و برای آن ابعاد دیگری قایل هستند و یا آن را به گونهیی دیگر میفهمند، همه بهخطا دانسته میشوند که نجاتشان از گمراهی ممکن نیست مگر با دست کشیدن از هر تصور و تصدیقی سوای آنچه این جریان ارایه میکند.
این نگرش که جایی به تعددِ آرا و برداشتهای متکثر دربارۀ حقیقت یا حقایق نمیگذارد، جزماندیشی را به دنبال میآورد. جزماندیشی یعنی باور قطعی و تردیدناپذیر به اموری که بالذات ظنی هستند و از نوع قضایای ریاضی یا مسایل مربوط به علوم تجربی نیستند که با رفتن به آزمایشگاه بشود پاسخ نهاییاش را یافت.
اینکه چه اموری سزاوار یقین هستند و این یقین باید بر چه پایهیی مبتنی باشد، از مباحثیست که کمتر در تفکر سلفی مورد توجه قرار میگیرد. یقین در این دیدگاه، تنها میتواند مبتنی بر امری باشد که پایه در نص دارد.
تقدس بخشیدن به نص
نص از نظر جریان سلفی، یکی از مقدسات است که هم فُرمِ آن تقدس دارد و هم محتوایش. اینکه نص از الفاظ تشکیل شده و لفظ خودش پدیدهیی طبیعی- فیزیکی است و نه امری ماورائی- متافیزیکی، در اعتقاد این جریان قابل قبول و حتا قابل درک نیست. مرز مقدس و نامقدس، و مرز طبیعی و ماوراء طبیعی در دیدگاه سلفی مرزِ تعریفشده و دقیقی نیست. از این رو، الفاظ و عباراتی که در ذاتِ خود پدیدهیی انسانی- تاریخی هستند و علم زبانشناسی آنها را بهخوبی توضیح میدهد، از نظر این جریان میتوانند بهمحض ارتباط با وحی و جهان ماوراء طبیعی، استحاله شوند و خصوصیت انسانی- تاریخیشان ناگهان محو شود و تبدل ذاتی پیدا کنند. با چنین نگرشی به نص و به الفاظ آن، هم منبعی برای کسب یقین از نظر آنان پیدا میشود و هم چارچوبی معرفتی در آن قالب شکل میگیرد که نباید به هیچ روی اهمیت ظاهر آن تحت شعاع هیچ موضوع دیگری قرار بگیرد.
Comments are closed.