احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالبشیر فکرت بخشی، استاد دانشگاه کابل/ سه شنبه 30 سنبله 1395 - ۲۹ سنبله ۱۳۹۵
بخش نخست/
مقدمه
روزگار درازیست که نخل دانشهای عقلی در کشورهای اسلامی، به ویژه سرزمینِ ما خشکیده است و عنایت چندانی به آن صورت نمیگیرد. جوامع اسلامی علیرغم گذشتۀ عظیم فکری و فرهنگی در قحطی اندیشه و سرخوردهگی فکری بهسر می-برند. پرسشهایی که فرقههای اسلامی سدهها پیش از امروز بر زبان میآوردند و به پاسخگوییِ آن میپرداختند، در روزگار ما عمدتاً نشانۀ کفرگویی و بدعت پنداشته میشود. این واقعیّت نشان میدهد که جوامع اسلامی در بستر زمان رو به قفا تاختهاند و مسلمانها از این ناحیه به صورتِ “پس پسکیِ رو به جلو”حرکت کردهاند.
در روزگاری که فاصلهها فشردهتر شدهاند و تفاهم منطقی بر مسند تخاصم ایدیولوژیک تکیه زده است، پرداختن به مسایل کلامی – فلسفی بیش از هر زمانِ دیگری موضوعیّت یافته است. اهمیتِ پرداختن به چنین مسایلی را میتوان متناظر با میزان نیازمندی نسل امروز به آن موردِ ارزیابی قرار داد. در عصر تفاهم و ارتباطات، هر طیف و تمدنی با پشتوانۀ فکری و تاریخی خویش به میدان میآید و با بهرهگیری از میراث گذشتۀ خود به تعامل و گفتوگو مینشیند. در این میان، گروههای بریده از تاریخ که از یکسو با بیپشتوانهگی سنت فکری خویش مواجهاند و از آنسو به مصافِ گروههای برخوردار از پشتوانۀ سترگ فکری – فرهنگی برآمدهاند، بضاعتی در دست نخواهند داشت و سرنوشت آنها پیشاپیش معلومدار است.
در چنین روزگاری، توجه به مباحث مناقشهانگیزِ کلامِ قدیم کمک میکند تا میراث فکری – فرهنگی ما به باد فراموشی سپرده نشود و تعلّق ما با گذشتۀ پربارِ تاریخیمان با گسست مواجه نگردد. از سویی هم، به میدان انداختنِ چنین مباحثی کمک میکند تا حصارهایی که اندیشۀ دینی را به جمود و تحجّر فرو برده است، فرو بریزد و تابوهای استبداد و تحجّر شکسته شوند.
با این بیان، توجه به میراثهای گرانسنگِ تاریخی سهم بزرگی در ظفرمندی یک ملت و یا اندیشه در آوردگاههای تفاهم و گفتوگو دارد و پرداختن به چنین مسایلی به معنای آگاهی از تاریخِ پُرشکوه فکر و اندیشۀ آنهاست. این نوشتار را که به اندیشه در موردِ یکی از مهمترین فرقِ کلامی میپردازد، میتوان تلاش ناقابلی در جهت اتکا بر خویشتن و توجه به ذخیرۀ فکری – کلامی خویش دانست. استفاده از منابع معتبر کلامی و فلسفی مزیّتیست که ارزش علمیِ این نوشتار را فزونی میبخشد. مباحثِ طرحشده عمدتاً به صورتِ مقایسهیی و تحلیلی بوده، و با وسعتِ دیدِ بسیاری دنبال شده است. این اثر نکاتِ بدیع و تازهیی در خود دارد که آن را از نوشتههای مشابه در این زمینه امتیاز میبخشد. افزون بر آن، زبان سلیس و امروزی آن را می-توان یکی دیگر از مزیّتهای آن به حساب آورد.
زمینههای ظهور اشاعره
فرقۀ اشعری یکی از پُرتأثیرترین فرق اسلامی است که در سال ۲۶۰ هجری قمری در شهر بصرۀ عراق توسط اسماعیل اشعری بنا نهاده شد. اسماعیل پسر ابوبشر از نوادههای ابوموسی اشعری است که بعدها ” به دلیل نسبت به جد اعلای خود ” به اسماعیل اشعری شهرت یافت . پدر شیخ اشعری دختر ابومنصور ماتریدی را به عقد خویش درآورده بود و شیخ اشعری نیز از این رهگذر با ماتریدیه پیوند قابل دیدی داشت. زندهگی شیخ اشعری را به سه مرحلۀ متوالی تقسیم کردهاند. او تا سن چهلسالهگی معتزلیمذهب بود و دست بیعت به ابوعلی جبائی داده بود و نایب موردِ اعتماد او به شمار میرفت. شیخ اشعری برای پانزده روز در خانۀ خویش به اندیشه و استخاره میپردازد و پس از حصولِ اطمینان، برائتش را از معتزله اعلام میدارد. او در مرحلۀ سوم زندهگی خویش کتاب “الإبانۀ عن اصول الدیانۀ” را مینگارد و با سلاحِ استدلال با معتزله به احتجاج برمیخیزد .
حرکت اشعری را میتوان عصیان و اعتراضی در برابرِ جریان عقلگرایِ معتزله به حساب آورد. معتزلیها با بهرهگیری از فلسفۀ یونان و توجه به ترجمههای یونانی سعی میکردند عقاید اسلامی را بر پایۀ مبانیِ عقلی استوار سازند. معتزله ساحت فلسفه و دین را چنان در هم آمیخته بودند که حتا گاهی عقاید دینی را به سودِ نظریات فلسفی تفسیر میکردند. آنها دین را به باورهای یکجانبۀ عقلی فروکاسته بودند.
معتزله، دین را فقطه مجموعهیی از عقاید میدانستند و آن را به عنوان یک حقیقتِ مسلّم حیاتی نادیده میگرفتند و هیچ توجه نداشتند که تقرّب به حقیقت جز از جهاتِ عقلی هم میسر است. آنان دین را به دستگاهی از مفاهیم منطقی تبدیل کردند .
درآمیختهگی ساحت فلسفه و دین در حرکتِ معتزله چنان بود که برخی اصول کلامی – فلسفی نیز حیثیّتِ دینی یافته بود و نقض اصول کلامی را گاهی چونان نقض یک امر دینی میانگاشتند. در اندیشۀ معتزله، عقل بر وحی حاکم بود و وحی در مطابقت با عقل تفسیر میشد. معتزله را میتوان داعیهدار تجدّد و سپیدهدمِ اندیشههای فلسفی در تاریخ اسلام به شمار آورد. معتزله “قرآن را با چراغ تفکّر یونانی میخواندند” و در مطابقت با مبادی پیشینی فلسفیِ خویش تفسیر میکردند. معتزله باید همزمان در دو جبهه مبارزه میکرد؛ یکی جبهۀ درونی و دیگری جبهۀ بیرونی. معتزلیها در درون جامعۀ اسلامی با گروههای مختلفی از جمله اکثریتِ اهل سنت مواجه بودند و در بیرون باید به احتجاج با پیروان ادیان گوناگون دست میزدند و به شبهات بیروندینی پاسخ میگفتند. چنانکه ابوالهذیل علّاف را گفتهاند بیش از سههزار تن را به دست خویش مسلمان ساخته بود . این در حالی بود که مخالفان درونی معتزله با تمام توش و توان در برابر آنها صفآرایی داشتند و همه یکدست در برابر معتزله به مبارزه برخاسته بودند. مخالفان معتزله در جبهۀ بیرونی در برابر شبهاتِ پیروان ادیان دیگر قرار نداشتند و روش نصگرایانۀ آن-ها نیز اقتضای چنین تقابلی را نداشت.
Comments are closed.