احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مهران موحّد/ چهار شنبه 12 عقرب 1395 - ۱۱ عقرب ۱۳۹۵
بخش چهارم/
خاموشی قرآن در باب پیشنهاد دادن الگوی نظام سیاسی مشخص، علی عبدالرازق را واداشته که مدعی شود که از نظر اسلام، نظام خلافت نه لازم است و نه بخشی از دین، بلکه سیاست از مباحثِ مربوط به زندهگی دنیوی است که خداوند گشودن گرههای آن را به خرد جمعیِ ما واگذار کرده و نیازی به فرستادن پیامبران در این زمینه نیست. عبدالجواد یاسین، خاموشی قرآن در اینباره را مربوط به تفاوت میان دین و تدیُّن میشمارد. از نظر او، آنچه ثابت و تغییرناپذیر است ایمان و اخلاق کلی است، حال آن که تدیُّن (دینورزی)، شامل احکام جزیی تفصیلی است که تابع زمان و مکان است. (الدین والتدیّن، ص ۲۱۸)
محمد رشید رضا ظاهراً به این نکته ملتفت بوده که استدلال به “آیۀ اُمراء” برای اثبات وجوب خلافت اسلامی بیربط و نادرست است. به همین دلیل، در رسالۀ «الخلافه»اش به این آیت استناد نکرده است. در عوض، وی به آیههایی استناد کرده که در مورد جانشینیِ ملتها یکی به جای دیگر سخن میزند. این در حالیاست که این آیهها از قانون تکوینی خداوند سخن میزنند و هیچ پیوند منطقییی با احکام فقهی تفصیلی ندارند. محمد رشید رضا به پنج تا از آیههای قرآنی استناد کرده که در آنها از امامت و خلافت و مشتقاتِ آنها حرف زده شده است. مثلاً او آیۀ ۲۴ سورۀ نور (وعدالله الذین آمنوا منکم وعملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کمااستخلف الذین من قبلهم…) را به گونهیی تفسیر میکند که دلالت به وجوب برپایی نظام خلافت بکند. اما حقیقتِ امر آناست که این آیۀ قرآنی از «استخلاف» سخن میزند نه از خلافت. در واقع، این آیه ملتها و افراد انسانی را تشویق به رقابت در ایمان و کارهای نیک میکند نه به مقابله و رقابت نظامی و مسلحانه. با آنکه آیۀ مورد بحث، پیروان آیینِ حضرت محمد را مورد خطاب قرار میدهد اما کلام مجید در جایی دیگر این نکته را خاطرنشان کرده که قانون استخلاف، قانونی است مربوط به همۀ مردمان روی زمین – به ویژه مستضعفان – و اختصاصی به پیروان آیین خاتمالنبیین ندارد. پروردگار متعال بر مبنای تصریح قرآن، قوم موسی علیهالسلام را وعدۀ امامت و پیشوایی داد و وعدهاش را عملی ساخت: «واورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الارض و مغاربها التی بارکنا فیها و تمت کلمه ربک الحسنی علی بنی اسرائیل بما صبروا.» (و مشرقها و مغربهای پُربرکت زمین را به آن قوم ضعیف ساخته شده واگذار کردیم و وعدۀ نیک پروردگارت بر بنی اسراییل، بهخاطر صبر و استقامتی که نشان دادند، تحقق یافت و آنچه فرعونیان از کاخهای مجلل میساختند و آنچه از باغهای داربستدار فراهم ساخته بودند، درهم کوبیدیم!). (سورۀ اعراف)
با در کنار هم قرار دادن این دو آیه معلوم میشود که پیام پروردگار از طریق پیامبران – از موسی گرفته تا محمد – به مردم این بوده که بر مصایب وضعِ موجود شکیبایی بورزند و برای تغییر وضع، اقدام نمایند و به خدا اعتماد و باور داشته باشند و عمل خود را با اخلاق و اعمالِ صالحه تقویت ببخشند.
این را هم باید گفت که نظریۀ خلافتی که در تاریخ مسلمانان و در ادبیات سلطانی انعکاس یافته، نه تنها ریشه در متون دینی ندارد، بلکه از آن بالاتر در دو نقطۀ مهم با نصوص دینی در تعارض میافتد:
۱ – زیر سؤال بردن روا بودن توزیع و دست به دست گشتنِ قدرتِ سیاسی به جهت اینکه بر اساس نظریۀ خلافت، مدت زمامداری سلطان، نامحدود است. همچنین بر اساس این نظریه، روا نیست که جهان اسلام، تعدد زمامداران را تجربه کند علاوه برآنکه قیام و شورش برضد حاکمانِ سیاسی روا نیست.
۲ – بر مبنای نظریۀ خلافت، انسان هیچ نقشی در زندهگی سیاسی ایفا نمیکند چرا که تودۀ مردم حق ندارند با رفتارهای حاکمان مخالفت بورزند حتا اگر حاکمان، ستمگر و منحرف هم باشند، همانگونه که جنگیدن و مبارزۀ مسلحانه برضد سلطان، نارواست.
درست است که اندیشۀ کلاسیکِ مسلمانان مقرر داشته که باید تشکیلات سیاسییی وجود داشته باشد که سلطان/ خلیفه را رهنمایی کند و اعضای این تشکیلات را اهل حلوعقد مینامند. با این همه، فقیهانِ ما هرگز در مورد اینکه چه کسانی اهل حلوعقد را برگزینند، بحثی راه نینداختهاند و نیز هیچ نقشی برای تودۀ مردم در این زمینه قایل نشدهاند. این از رهگذر تیوریک. از جنبۀ تجربۀ عملی، در تاریخ اسلام، اهل حلوعقد هیچگاه نقشی تعیینکننده در زمینۀ برکناری خلیفهیی و آوردن خلیفهیی دیگر و نیز در حوزۀ مخالفت با رویکرد سیاسی پادشاه/ سلطان/ خلیفه ایفا نکردهاند. در حقیقت در تاریخ اسلام، حتّا اگر تشکیلاتی هم به نام اهل حلوعقد وجود داشته، وجودش کالعدم بوده است.
روی این حساب، میتوان گفت که خلافت اسلامی با توجه به آن چهرهیی که در تاریخ و در کتابهای فقهای ما از خود به نمایش گذاشته، از مشروعیت و مبنای قرآنی بیبهره است و با آموزههای دینی در تضاد است.
یکی از ابزارهایی که بسیار به کار حاکمانِ مستبد آمده و بنیادهای حاکمیّت استبدادی آنها را استوارتر ساخته، انبوهی از احادیث و روایتهاییاست که در کتابهای حدیث نقل گردیده و موجب شده که فرد مسلمان به انفعال و بیاعتنایی به آنچه در عرصۀ سیاست اتفاق میافتد، متقاعد شود.
بر اساس این احادیث، فرد مسلمان باید کورکورانه از سلطان جائر پیروی کند و هیچ دم نزند. در روایتی آمده که حضرت رسول، خطاب به حذیفه بن الیمان گفت: «سیکون بعدی ائمه لایهتدون بهدای ولایستنون بسنتی و سیقوم فیهم رجال قلوبهم قلوب الشیاطین فی جثمان انس.» فقال حذیفه: کیف اصنع لو ادرکت ذلک، فقال رسول الله: تسمع و تطیع الامیر و ان ضرب ظهرک و اخذ مالک فاسمع واطع.» (فرمود: بعد از من پیشوایانى بر شما فرمانروایی میکنند که به هدایت من هدایت نیافتهاند و به سیره و سنت من رفتار نمىکنند و در میان آنان مردانى حاکم میشوند که دلهاى آنها دلهاى شیاطین است ولى در پیکر آدمیزاد درآمدهاند. گفتم: اگر من آن زمان را درک کردم چه کنم؟ فرمود: گوش فرادار و از امیر اطاعت کن، هرچند بر پشتِ تو شلاق زند و مال تو را برباید گوش بده و پیروى کن). و بدینگونه با نقل این قبیل روایتها فرصت رد و انکار و مقاومتِ فرد مسلمان در برابر سلطان جائر گرفته میشود. (صحیح مسلم)
در کتابهای معتبر حدیث، روایتهایی نقل شده که این نکته را مورد تأکید قرار میدهد که تودۀ مردم در جامعۀ اسلامی، موجوداتِ بیشعوریاند که تکلیف شرعی از آنها ساقط شده است، فرد مسلمان چارهیی ندارد جز اینکه از زمامدار اطاعت کند و خداوند خودش محاسبۀ زمامدار را اگر ظلمی از او سر زد، برعهده میگیرد. گویی مسؤولیت اشتباهاتِ توجیهناپذیر و خطرناکی را که در طول تاریخ اسلام روی داده، تنها پادشاهان و سلاطین برعهده دارند و عامۀ مردم مورد محاسبه قرار نمیگیرند، چرا که فاقد شرایط تکلیفاند. مثلاً اگر پادشاه مسلمان، رعیت را دستور داد که با مسلمان دیگری بجنگد، رعیّت ناگزیر است که امتثال امر کند و امام در روز قیامت، مجازات را از رعیّت دفع میکند چرا که “امام، سپر است”.
Comments are closed.