احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:مهران موحّد/ یک شنبه 16 عقرب 1395 - ۱۵ عقرب ۱۳۹۵
بخش ششـم /
دیدگاههای مختلفی که در باب نظام سیاسی در اسلام ابراز شده، نشان میدهد که مبنای این اختلافات، برخاسته از دوگانهگی در روششناسی است و نه ناشی از اختلاف دربارۀ ارزیابی و خوانش تاریخ. محمد عابد الجابری معتقد است که اسلام در زمینۀ شکل دولت، حرفی نزده و تنها به ذکر اخلاقیات و ارزشهای حکومتداری و سیاستورزی اکتفا کرده؛ به دلیل اینکه صحابۀ پیامبر در سقیفۀ بنی ساعده راجع به راههای تعیین و صفات خلیفۀ مسلمانان دچار اختلاف و چنددستهگی شدند و اگر در متون دینی در باب حکومت کردن، احکامی مشروع و تفصیلی وجود میداشت، چرا یاران پیامبر گرفتار اختلاف و کشمشکش و منازعه میشدند. جابری می نویسد: «قضیۀ حکومتداری در اسلام، بسته به مصالح و مبتنی بر اجتهادهای بشری است. به همین دلیل است که هر کدام از گروهها و فرقههای اسلامی در این زمینه راه متفاوتی را پیموده است.» (همان، ص ۳۸۵). معنای این سخن جابری این است که چارچوب کلی اسلام، پهنای وسیعی دارد و اجتهاداتی که بر اساس مصلحت انجام میشود نیز در این چارچوب شامل است. جابری بدین وسیله میکوشد از جدایی کامل میان آنچه الهی است و آنچه بشری است جلوگیری کند. شیخ محمد رشید رضا نیز انکار نمیکند که سیستمهای اداری و قضایی و سیاسی و نظام جمعآوری مالیات و سازماندهی جنگ از مسایل تعبدی نیستند. این مسایل به امت سپرده شده که در مورد آنها اهل رأی و تخصص و رهبرانِ جامعه با مشورۀ یکدیگر تصمیم میگیرند، اما «نظام خلافت» از احکام شریعت است. از نظر رشید رضا اشکالی ندارد که شیوههای نوینِ حکومتداری اختراع شود و به آزمون گرفته شود. (الخلافه، ص ۱۰۱).
قابلیّت انعطاف اسلامی که از آن رشید رضا سخن میزند، با رفتار آن حضرت خیلی همخوانی دارد. حضرت رسول عمداً نخواست کسی را جانشینِ خویش تعیین کند تا بگذارد مسلمانان در اینباره تصمیم بگیرند. نیز هیچ روایتی از آن حضرت نقل نشده دربارۀ مشخص ساختن شکل نظام سیاسی. نیز تشکیلات سیاسییی که برای مدیریت یک پادشاهی یا سلطنت ضرورت دارد، در زمان فرمانروایی آن حضرت بر حجاز و شبهجزیرۀ عربستان رواج نیافته بود. در عوض، آن حضرت قبایل عربی را که وارد اسلام شده بودند، با همان سازمان اداری گذشتۀشان به حال خودشان گذاشت و حتا شیوخ این قبایل را برکنار نکرد. همۀ این نکتهها را در کنارِ این نکته قرار دهیم که قرآن مجید خطاب به حضرت رسول میفرماید: «وما انت علیهم بمسیطر.»(تو بر آنها سلطهگر نیستی). همۀ این قراینِ متنی و تاریخی بهخوبی ثابت میکند که مأموریت حضرت پیامبر اسلام، سرشت سیاسی نداشت که بر پیروانش الزامآور باشد. جابری در اینباره مینویسد: «نظام ویژهیی برای حکومتداری که آن را اسلام وضع کرده باشد، وجود ندارد.» (العقل السیاسی العربی، ص ۴۰۲)
در هر حال، شکی نیست که حضرت رسول اقدام به تأسیس دولتِ جدید بر ویرانههای نظام قبایلی شبهجزیرۀ عربستان کرد. نقطۀ اختلاف اسلام با مسیحیت هم در همین جاست که در اسلام، دین و دولت، همزمان ظهور کردهاند. با اینهمه، این نکته هم مسلم است که حضرت محمد، مسلمانان را به انتخاب الگوی خاصی از حکومتداری وادار نساخته است. با توجه به این نکته، سؤالی که مطرح میشود این است که “مسلم است که حضرت رسول، رهبر سیاسی برای پیروانش بود اما سرشتِ این رهبری سیاسی چهگونه بود؟”… به نظر ما، حضرت رسول با بهرهگیری از ابزارها و امکانات اداریِ موجود در حجاز و شبهجزیرۀ عربستان، اقدام به رهبری سیاسی مسلمانان کرد و خودش کدام شکلِ خاصی از حکومت را وضع نکرد. عبدالجواد یاسین مدعیاست که “سنت پیامبر” همان “عرف جامعه” است و چیزی جز آن نیست. او مینویسد: «حقیقت آناست که “سنّت” یگانه معنایی که در نزد مسلمانان صدر اسلام داشته، عبارت بوده از تطبیقات عملی مبادی و ارزشهای کلی قرآن توسط حضرت رسول در عالَم عینی. اگر این تعریف “سنّت” را مد نظر قرار دهیم، در آن صورت میتوان گفت که “سنّت” به مثابۀ نمونهیی از تعامل جامعه و دین است.» (الدین والتدیّن، ص ۲۶)
دولتی که صحابه پس از درگذشت پیامبر اسلام تأسیس کردند، دولتی سیاسی بود و با توجه به معادلات قدرت در میان قبایل عرب شکل گرفت. وقتی مجادلهیی را که در سقیفۀ بنی ساعده میان صحابه در گرفت مورد مداقه قرار میدهیم، درمییابیم که بهروشنی در آنجا انگیزهها و محاسبههای قبیلهیی در گزینش خلیفه نقش ایفا کرد و هیچ کدام از صحابه به آیه یا حدیثی در تأیید موضعِ خود استشتهاد ننمود.
جنگهای معروف به “جنگهای ارتداد” که در زمان خلافت ابی بکر صدیق روی داد، جنگهای سیاسییی بودند که انگیزهها و رقابتهای قبیلهیی بر شعلۀ آن میدمید. قبایل رقیب قریش، از دادن «باج و خراج» به قریش خودداری میکردند. کتابهای تاریخ مینویسد که «مرتدین» اکثریت قبایل عربی را دربرمیگرفت به استثنای قریش و ثقیف و اهل یثرب. در واقع، این قبایل بر ضد انحصار قدرت و ثروتِ قریش برشوریدند چرا که در آن زمان، خلیفه و بزرگان دولت و فرماندهان جنگی، قریشی بودند. رقابت های قبیلهیی هم در این میان، عاملی مهم بود. اگرچه این جنگها به جنگهای ارتداد در تاریخ اسلام شهرت یافت اما در واقعیّت امر، چندان ربطی به این مباحث نداشت.
تاریخ نشان میدهد که پیش از آنکه نظام موروثی در میان مسلمانان ریشه بدواند، مسلمانان راههای مختلفی را برای تعیین خلیفه پیمودهاند. مثلاً اگر بخواهیم راههای رسیدن خلفای چهارگانه/ خلفای راشدین به زمامداری را بررسی کنیم، درمییابیم که هر کدام از این خلفا به شیوهیی خاص برای احراز کرسی خلافت برگزیده شده است. انتخاب حضرت ابی بکر توسط حلقهیی خاص صورت گرفت که نقش حضرت عمر در سنگین کردن کفۀ ابی بکر، بسیار تعیینکننده بود که بعدها حضرت عمر، انتخاب ابی بکر را «فلته» دانست، یعنی اینکه در حالت اضطراری تصمیم گزینش ابی بکر گرفته شد. حضرت ابی بکر وقتی وفات مییافت، پس از مشوره با افراد صاحب رسوخ و نامدار، حضرت عمر را جانشینِ خود ساخت. عمر هم شش نفر را گماشت تا خلیفۀ بعدی را برگزینند که این شش نفر به “اهل شورا” شهرت یافتند. حضرت علی هم اگرچه از سوی جمعی از مسلمانان برگزیده شد و حتا خودش راضی به برعهده گرفتن منصب خلافت نبود، انتخابش از سوی جمعی از مسلمانان نتوانست اختلافها را از میان بردارد. سپس میان بنی هاشم و بنی امیه اختلاف شدت گرفت و منجر به درگیریهای خونین و هولناک در تاریخ اسلام شد.
به دلیل اینکه در درازای تاریخ اسلام، قانونی وجود نداشت که قدرت را تنظیم و کانالیزه کند، سیاست به صورت تدریجی ارزشها و ضوابط خود را از دست داد و به تبع آن، سودمندیاش را نیز از کف نهاد. در اینجا باید روشنفکر نقش ایفا میکرد و دولت را جهتدهی مینمود. اما او این کار را نکرد، بلکه همواره کوشید توجیهگر وضع موجود باشد و سعی کرد ناهنجاریهای موجود را موجه جلوه دهد.
Comments are closed.