احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سید حسین اشراق - ۱۰ ثور ۱۳۹۶
بخش چهــارم
گفتوگو در فلسفه میانفرهنگی با آنچه هابرماس۱ و اتو اپل۲ مطرح کردهاند، متغایر است. به تصورِ آنها، مکالمه عقلانی مهم تلقی میشود، در صورتیکه فلسفه میانفرهنگی برای به رسمیتشناسی “تفاوت و تساوی۳” (Hofmeyr,2002 ) جایگاه کانونی قایل است.
بر اساسِ فلسفه میانفرهنگی، گفتوگو مبنای واقعی برابری تلقی میشود، تنها با این باور از دیگریست که اساسی برای برخورداری همهگانی بهوجود میآید. چه در مقیاس فرد و چه در مقیاس جمع تنها با فرضِ تصورِ برخورداری همه افراد، فرهنگها و تمدنها از حقیقت، میتوان تصورِ تحققِ احترام به دیگری و انتظارِ تحققِ عدالت را داشت.
گفتوگو، تفکر پویا و برهمکنشِ منطقی
گفتوگو به مفهوم واقعی کلمه به گونهیی است که طرفین همدیگر را به رسمیت بشناسند، ارج بگزارند و بر این باور باشند که حقیقت به صورتِ بالجمله نزدِ آنها نیست و این پیشفرض که حقیقت را یکطرف با طریقه خود به دیگری القا نماید نیز اشتباه خوانده شود.
مهمترین ویژهگی گفتوگو این است که حقیقت منتزع از افقِ زمان نه، بلکه در نتیجه توافقِ طرفین حاصل میشود. این وضعیت زمینهسازی میکند تا هرکدام با وجودِ افقهای متفاوت از فرهنگ، سنت، زبان و بصیرتشان نسبت به یکدیگر وارد گفتوگو شوند و هدف از این تعامل را صرفاً پیروز شدن به نفعِ خود ندانند، بلکه نوعی همراهی تلقی کنند که با یکدیگر به سمتِ حقیقت پیش میروند. تجربه کارآمدتر دیگر برای فهم و نزدیک شدن به حقیقت، جز با همین روشِ تعامل وجود ندارد؛ زیرا مفسر و متن هر دو در تاریخ قرار دارند و جز تعامل بر بنای گفتوگومندی فهم، کشفِ نسبی حقیقت میسر نمیشود.
کارشناسان گفتوگو را عمدتاً دارای اصولِ و جنبههای ذیل میدانند:
۱ـ اصلِ “مواجهه”: تأکید میکند که مساله فهم، فرایندِ دوسویه است و انتظاراتِ دو طرف در تلاقی با یکدیگر معنادار میشوند. از این نظر گاه فهم صرفاً بر بنای مطالبات یا پرسشهای یکطرف استوار نیست که در آن خواستههای یک جانب قادر به ایجادِ معنا باشد، معنا در جریانِ “مواجهه” تجلی میکند.
۲ـ اصلِ “افق”: هر فردی واجدِ زاویه نگرش (افق) است؛ خواستها، هنجارها، ارزشها و نگرهها، بسترِ افق را شکل میدهند، بدون افق نه گفتوگو امکانپذیر خواهد بود و نه تفاهم بهوجود خواهد آمد.
۳ـ اصلِ “ادغام افقها”: حکایت از این دارد که گفتوگو در نتیجه درهمتنیدهگی افقها (ادغام افقها) حاصل میشود، فرایندِ پویایی که زیست- جهانِ آدمها را دچارِ تحول مینماید و توانِ اندیشیدن برای گفتوگو میان آنها را بالا میبرد.
۴ـ اصلِ “تاریخمندی”: مراد از تاریخمندی، تأکید بر تاریخی بودنِ آدمی و اندیشه اوست. آموزه تاریخمندی فهم، گفتوگوی بدونِ لحاظِ وجه تاریخی را علاوه بر اینکه برنمیتابد، ذهنیگرایانه نیز میشمارد.
تأکید بر عناصرِ یادشده نشان میدهد که “گفتوگو” از یکطرف تفکرِِ پویای آدمیان را تقویت میکند و از جانب دیگر، نوعی برهمکنش منطقی میان آنها را بسط میدهد، عملیهیی که از آن میتوان به عنوانِ محدودیتِ مواضع “من” نیز یاد کرد.
گفتوگو و محدودیتِ مواضع “من”
گفتوگو در چارچوبِ فلسفه میانفرهنگی شیوهیی در جهانبودهگی انسان است؛ بنابراین گفتوگو افزون بر مقوله دانستن، به مفهومِ بودن نیز هست، به همین دلیل گفتوگو فراتر از فرایندِ دانستن، بلکه به عنوانِ امرِ هستیشناختی نیز تلقی میشود که در ارتباط با “من – تو” آشکار میگردد، “تویی که همۀ توهای دیگر را در نظر میگیرد” (بوبر،۱۳۸۶: ۱۲۳) و زمینههای “بینامتنیت۴” را بهوجود میآورد.
ارتباط گفتوگویی به جهتِ اینکه ارتباطِ افقی، متوازن و متقارن است، با مظاهر سلطه میانه ندارد و اَشکالِ ارتباطی هرمگونه، سلسلهمراتبی و استعلاگرایانه را موردِ چالش قرار میدهد. واقعیت این است که معمولاً ارتباطِ انسانها از طریق عاملهای مختلف مانندِ قدرت و غیره مخدوش میشود، لازمه چنین ارتباطِ متقارن گفتوگویی با دیگری محدودیتِ اعتبارِ دیدگاه و مواضع “من” است.
اعتبار نهایی قایل نشدن برای مواضع خود باعث میشود که ما با دیگری در یک ارتباطِ متعادل و متقارن قرار بگیریم، ولی از کجا به این نتیجه میرسیم که مواضعِ ما کرانمند و آگاهی ما زمانمند است، راه آسان این است که از نظریههای معتبرِ شناختشناسانه بهره بجوییم.
از نظرِ تیوری شناخت:
۱ـ “معرفت آدمی مجمل است که جز اندی از لوازم را نشناسد” (ابن سینا،۱۳۷۹: ۹۴)
۲ـ جنبههای مهمِ معرفت را “تدرج” و “عدمِ قطعیت” تشکیل میدهند.
در نتیجه اینگونه شناخت است که پدیده نوینی به نام”تکثر معرفتی” در میدانِ گفتوگو جایگاه پیدا میکند و ما را قادر میسازد که به آگاهی نسبت به محدویتهای مواضع خود دست پیدا کنیم و پی ببریم که مواضع دیگری هم محدودیتهای نسبی دارند؛ بنابراین با آگاهی نسبت به محدود بودنِ نظرگاههای خود است که ما میتوانیم دیگری را به عنوانِ حاملِ دیدگاهی جدی بگیریم. در غیرِ این صورت، دیگری موجودیتِ مستقلِ خود را برای ما از دست میدهد و تبدیل به ضمیمه فکری ما میشود؛ چیزی که موردِ پذیرشِ فلسفه میانفرهنگی نیست.
فلسفه میانفرهنگی، محدودیتِ معرفتهای خودی که درونمایه رواداری و مداراست را موردِ تأکید قرار میدهد، به همین جهت در کنارِ مفهومِ گفتوگو از آموزه مدارا نیز سخن به میان میآورد و این نظرِ هگل را مهم میشمارد که گفته است: “در گفتوگو مساله مهم شهامتِ گوش سپردن به دیگری، شجاعتِ پذیرشِ محدودیتِ خویشتن و در نتیجه، پذیرشِ حق دیگری است”. (احمدی،۱۳۹۱: ۵۴۱ )
۱ . Jurgen Habermas ( 1929)
۲ . Karl Otto Apel (1922 )
۳ . different and equal
۴ . واژه “بینامتنیت” (intertextuality ) نخستین بار توسطِ ژولیا کریستوا با الهام از نظریه “ گفتگومندی “ میخائیل باختین مطرح شده است.
Comments are closed.