احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:یک شنبه 7 جوزا 1396 - ۰۶ جوزا ۱۳۹۶
بخش بیستم/
زندان
سال ۱۳۶۸ خورشیدی، زمان حکومت داکتر نجیبالله، شمار زیادی از صنفیهایم در دانشکدۀ شرعیات کابل، زندانی شدند. شمارِ ما در صنف دومِ دانشکدۀ شرعیات به هفتاد نفر میرسید، اما هنگام فراغت فقط چهار نفر بودیم. عدهیی بهخاطر شرایط خرابِ زندهگی و استبداد رژیم خلق و پرچم، افغانستان را ترک کردند و شماری هم ناکام و یا زندانی شدند.
در بهار سال ۱۳۶۹ خورشیدی، برای دیدار صنفیهایم؛ مطیعالله امرخیل، نورالحق پایمناری، قاری عبدالخالق و محمدحسین کامهوال روانۀ زندان پلچرخی شدم. بعد از مُهر و امضاهای بیشمار در دستانم، داخل زندانِ پلچرخی شدم.
آن روز، همۀ زندانیها را برای ملاقات، به صحنِ حویلیِ زندان کشیده بودند و من ساعاتی را با زندانیها نشستم.
محمدحسین کامهوال ضمن قصههای عجیبوغریب، خطاب به من گفت: تو بسیار آدمِ طالعمند بودی که زندانی نشدی.
گفتم: «چرا، من خو کاری نکردهام، زندان برای چه؟!»
او گفت: چه کردن و نکردن مهم نیست، همینکه نامت را ما میدادیم، کافی بود که زندانی شوی!
محمدحسین کامهوال صنفی ما، در گذشتهها منشی سازمان اولیۀ حزب دموکراتیک بود.
راستش با شنیدنِ سخنِ او حیران شدم و به فکر فرو رفتم که چگونه حکومتهای مستبد، با سرنوست و زندهگی انسانها بازی میکنند.
ارزانفروشی
سالهای ۱۳۶۸ و ۱۳۶۹ خورشیدی، دکان سیارِ شخصی داشتم. در منطقۀ فروشگاه کابل توقف کرده و خرید و فروش میکردم. من در پهلوی کار، درس میخواندم و دانشجوی دانشکدۀ شرعیات دانشگاه کابل بودم.
ساعت یک بعد از چاشت بود و تازه به دکان رسیده بودم که دو تن از سربازانِ حوزۀ امنیتی آمدند و گفتند که آمر حوزه شما را خواسته است.
همراه با ایشان روانۀ حوزۀ دوم امنیتی شدم. بعد از چند دقیقه انتظار، آمر حوزه با اخ و دب مرا خواست و گفت از دستِ شما قاچاقبران ما روز نداریم!
گفتم: «خیرت باشد آمرصاحب، کی قاچاق کرده و چه شده است؟» او گفت شما مال را قاچاق میآورید و به نصفِ قیمت میفروشید و ما در عذابِ شما میمانیم.
گفتم: «آمرصاحب، اگر در مندوی کابل مالِ قاچاق پیدا میشود، گناه ما نیست، این را شما باید جلوگیری کنید.»
آمر حوزه گفت: «بس است! بسیار گپ نزن، شما پشتِ پول پای لچ کردهاید، هر کاری را بهخاطر پیدا کردن پول انجام میدهید.»
گفتم: «آمر صاحب مگر از راه حلال پول پیدا کردن جرم است؟ شما به پول علاقه ندارید؟ هرکس تلاش دارد پول بهدست آورد.»
آمر حوزه با پتکه گفت: زیاد گپ نزن، در نظارتخانه میاندازمت که کس پرسانت را نکند!
بعد از گفتوشنیدِ بسیار برایم گفت: خودت را قوماندان شهر کابل خواسته است، برو جوابت را به او بده.
ساعت ۸ نزد قوماندان شهر رسیدم. شمار زیادی منتظر بودند، من هم در قطار نشستم تا اینکه نوبت به من رسید و داخل دفتر قوماندان امنیه شدم. خودم را معرفی کردم و گفتم شما مرا خواسته بودید.
قوماندان با غضب گفت: من از دستِ شما قاچاقبران روز ندارم، حال زیرِ ریشم این کار صورت میگیرد.
گفتم: «قوماندان صاحب هرکس این گزارش را به شما داده، مطلق غلط است. من مال را از مندوی کابل میخرم و فقط در صد افغانی، ده افغانی فایده میگیرم. این توطیۀ دکانداران علیه ماست. من محصل شرعیاتِ کابل استم و منصفانه دکانداری میکنم. هیچگونه خیانتی در کارِ ما نیست. شما تحقیق کنید، این موضوع مطلق غلط است!»
قوماندان بعد از شنیدنِ حرفهایم گفت دکان تو در کدام ساحه موقعیت دارد. گفتم: فروشگاه.
سپس جواب داد: به هر صورت، من گپِ دیگر را نمیدانم، دیگر در آن منطقه دکانداری نکنی!
گفتم «درست است»، و اینگونه از دستِ قوماندانِ شهر رهایی یافتم.
Comments are closed.