احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:شنبه 31 سرطان 1396 - ۳۰ سرطان ۱۳۹۶
بخش چهلونهـم/
نظمیها
سال ۱۳۷۸ خورشیدی، از کوتلهای صعبالعبور گذشتم و به کران و منجانِ ولایت بدخشان رسیدم.
بیش از ۲۴ ساعت بود که چیزی برای خوردن نیافته بودم، قحطی همچنان در ولایت بدخشان، پنجشیر و مناطقی که برضد طالبان و پاکستان مقاومت میکردند، بیداد میکرد.
در درۀ کران و منجان نزدیک سرکِ موتررو، آثار چایخانۀ محقری پیدا شد و من بسیار خوش شدم. از پیرمردی که با موزههای بلند و کمرِ بسته آنجا ایستاده بود، پرسیدم: «کاکا، اینجا سماوار یا چایخانه نیست؟» گفت: «نی، همینجایی که خودت ایستاد هستی، چند سال پیش چایخانه بود؛ اما زمانی که عبور و مرور مردم از کوتل کم شد، آنها کوچ کردند.»
پیرمرد که با ریش سفید، موزههای بلند، چپن و کمربسته خیلی دیدنی و زیبا معلوم میشد، از من پرسید: بچیم، از کجا استی. گفتم: از درۀ پنجشیر. پرسید: با آمرصاحب بلد استی. گفتم: بلی، همین لحظه هم همکارش استم.
او گفت: خداوند این مردِ بزرگ را در پناه خود نگه دارد، خیلی آدم باخدا و رحمدل است، میگویند فعلاً پادشاه شده.
من چیزی نگفتم، زیرا پادشاهی مسعود شکسته بود و کابل بهدستِ ظالمان قرار داشت. نخواستم رویای شیرینِ این پیرمرد زیبا برهم بخورد، همینطور با اشتیاق به قصههایش گوش دادم.
پیرمرد چشمانِ خود را خیره کرده و با انگشت منطقهیی را برایم نشان داد و گفت: آنجا را کران میگویند و آن مرد خدا (احمدشاه مسعود)، اولین عملیات نظامیِ خود را از همینجا آغاز کرد و بدون اینکه بینیِ کسی خون شود، این منطقه را تصرف کرد. مردم بسیار خوش بودند. مردم منطقه، مجاهدینِ مسعود را «نظمیها» میگفتند.
صحت نعمت است
سال ۱۳۷۸ خورشیدی، از راههای صعبالعبور و کوتلهای بلند و پست و زحمتهای فراوان به پنجشیر رسیدم.
بعد از حدود ششروز پیادهروی، ماندهگی و گرسنهگی، به منطقۀ خنج پنجشیر رسیدم و منزل یکتن از خویشاوندانِ خود را یافتم. هنگام ادای نماز شام در مسجد منطقه، برادر سارنوال محمود دقیق، حاجی عبدالواحد را دیدم. او محبت کرد و مرا نزد محمود دقیق، آمر پنجشیر برد. سارنوال در آن روزگار بینانی و گرسنهگی (دوران مقاومت که طالبان راههای درۀ پنجشیر را بسته کرده بودند و نمیگذاشتند مواد غذایی به این دره که مسعود در آن برضد طالبان میجنگید، برسد) شماری از بزرگان محلۀ خود را مهمان کرده بود. من که گویی مائدهیی آسمانی برایم پهن گردیده بود، با اشتهایِ تمام شروع به خوردنِ غذا کردم.
حین خوردن غذا، متوجه شدم که سارنوال محمود دقیق، آمر پنجشیر، دست به خوان پُر از نعمتِ خداوندی، دراز نکرده و در گوشهیی چیزِ دیگری را میخورد.
پرسیدم: سارنوال صاحب، شما چرا نان نمیخورید؟
سارنوال گفت: تکلیف دارم و از بسیاری غذاها پرهیز استم.
با خود گفتم: چه دنیـای عجیبی است؛ آنکه نان دارد، سلامتی برای خوردن ندارد و آنکه سلامتی و اشتهای خوردنِ هر چیز را دارد، توان خریدِ نان را ندارد!
Comments are closed.