احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عبدالحفیظ منصور - ۲۹ اسد ۱۳۹۶
دربارۀ کفر و ایمانِ امیر امانالله خان دو گروه در برابرِ هم صف کشیدهاند؛ یک جانب او را کافر و بیدین میدانند و جانب دیگر، از او به عنوان غازی، شاه منور و بانیِ استقلال افغانستان یاد میدارند. آنهایی که در مورد تدینِ امانالله خان تردید دارند، سلفیاندیش هستند و کسانی که به اسلامیتِ وی نظر دارند، شامل اشخاص سکولار، منسوبینِ احزاب چپِ دیروز و قومگرایانِ امروز میباشند. هر دو دسته دلایل خود را دارند، اما حقیقت به جانبِ کدام سو است؟ امیر امانالله خان کافر بود یا مسلمان؟
گروهی که طبل کافر بودنِ امیر اماناللهخان را به صدا در آوردهاند، تراشیدنِ ریش را از سوی اماناللهخان سند میگیرند، کلاه پوشیدن بهجای عمامه را عنوان میدارند. همچنین او زمینۀ آموزش دختران را فراهم داشت و برای نخستینبار یک دسته از دخترانِ دانشجو را به مقصد آموزش به بیرون از کشور فرستاد، که از دیدِ آنها کاری خلاف شرع(!) میباشد. از همسر اماناللهخان ـ ملکه ثریا ـ یاد میکنند که تصاویری با سر و صورتِ برهنه از او بهجا مانده است، که این مورد، بیشتر از همه خشم علمای دینی را در همان زمان برافروخت و سرانجام موجبِ فروپاشی دولتش گردید. اینهمه، دستاویزی برای مخالفان دولتِ امانی بود و آن را با القاب «لاتی» و «چوچۀ انگریز» یاد کردند، زعامتِ وی را نامشروع شمردند و برای به زیر کشیدنِ او کمر بستند. مسلماً این موارد برای منتقدانِ امروز نیز قابل دستاویز و سند میباشد.
دستهیی که از ایمانداری اماناللهخان سخن میگویند، بهجای آنکه اسناد و دلایلی مبنی بر دینداری اماناللهخان ارایه دهند، صف مقابلِ خویش را به عقبگرایی و تحجر متهم میدارند؛ گروهی که به باور آنها با پیشرفت و ترقی جامعه سرِ ستیز و دشمنی دارند. این عده با حسرت یاد میکنند که اگر برنامههای اصلاحطلبانۀ اماناللهخان مجال مییافت، زندهگی در افغانستان وضعِ به مراتب بهتری پیدا میکرد و افغانستان در قطارِ دول پیشرفتۀ جهان جا مییافت. شمار اندکی هم از قومگرایاناند که اماناللهخان را تنها بهخاطر تعلقات قومیاش حمایت میدارند. اما همۀ حامیان شاه امانالله در یک مسأله اتفاق رای دارند و آن، بدبینی نسبت به علمای سنتی و افکار آنها میباشد. به باور آنها، افکار و اندیشههای قرون وسطایی (؟) این گروهاند که افغانستان را به وضع و حالتِ رقتبارِ کنونی کشانیده است. در تأیید از رای و نظر خویش کارنامۀ طالبان، القاعده و داعش را در سطح افغانستان و جهان به یاری میطلبند و بدین شیوه به تقویت جایگاه خویش میپردارند.
برای بررسی این موضوع، ما روش متفاوتی را به دست گرفتهایم: روش تاریخی ـ مقایسهیی. در این روش، متن در بستر زمانی و مکانی آن به بررسی گرفته میشود، تا دیده شود که یک متن در دو بستر زمانی متفاوت، معانی یکسانی را ارایه میدارد و یا خیر. به سخن دیگر، پس از حدود یک قرن تفسیر مسلط بر زمان امیر اماناللهخان همچنان استوار و پابرجا مانده و یا اینکه تحولات روز گار تفسیر جدیدی را جایگزینِ آن کرده است؟ این روش را محمد ارکون دانشمند نواندیشِ مسلمان به ما آموخته است. او میگوید، وقتی یکی از دانشمندان فرانسوی دربارۀ کفر و ایمان «رابله»، روشنفکر آن دیار به سخنرانی پرداخت، ساختار فکریاش را از پایه دگرگون کرد. در این سخنرانی به معنی و مفهومِ کلمات در زمان معین تأکید صورت گرفته بود؛ زیرا زشتی و بدیِ یک کلمه با زمان پیوند ناگسستنی دارد و نادیده گرفتن زمان، بهشدت مفسر را به بیراهه میبرد و از دیدن واقعیتها عاجز میسازد. بنابراین اسناد و دلایلِ کفراندیشان در قالب زمان بررسی گردد، تا دیده شود نتایج حاصله از چه سخن میگوید.
از آنهایی که به کفرورزی امانللهخان باور دارند، میپرسیم از نظر شما با چه دلیلی امانالله خان کافر است؟ پاسخ میدهند او ریش خود را میتراشید، سنت نبوی را ترک میکرد، بهجای عمامه، کلاه بر سر مینهاد. اما مگر هر ریشتراشی کافر است؟ اگر هر ریشتراشی کافر بوده باشد، زمامداران کشورهای اسلامی بهخصوص زعمای افغانستان در چه جایگاهی قرار میگیرند؟ مگر میشود تنها اماناللهخان را بهخاطر ریشِ تراشیدهاش با تیغ کفر سرزنش کرد و در حقِ سایرین سکوت روا داشت؟ چرا اعلیحضرت همایونی(!) محمدظاهرشاه و زمامداران کنونیمان تحت این قاعده قرار نمیگیرند؟
بار دیگر از آنها سوال میکنیم که “شاه اماناللهخان چرا از نظر شما کافر است؟” جواب میدهند ملکه ثریا همسرش بیپرده و بیحجاب در محضر عمومی ظاهر میگردید، با همسرش اماناللهخان به فرنگ سفر کرد و یهود و نصارا او را دیدند. ولی چرا در حق ملکه حمیرا همسر محمدظاهر که برهنهتر و بیپردهتر از ثریا گشتوگذار میکرد، به درون و بیرونِ کشور سفر میداشت، این پرسش مطرح نیست؟ فراتر از آن، سالانه مأمورین و کارمندان دولت مکلف بودند مبالغی زیر نام «چادر بیبی» به حساب ملکه حمیرا واریز کنند و خطیبان در روزهای جمعه برای طول عمر و دوام سلطنت محمدظاهر دعا کنند. وقتی موضوع به زمانۀ ما میرسد، «رولا غنی» از پرده و حجاب چه، که از دین و آیینِ ما فاصله دارد و کس در بابِ مشروعیت و عدم مشروعیتِ او لب تر نمیکند، گویی همه کس احادیث و آیات در باب حجاب را از یاد بردهاند! برخلاف اگر دیروز بیحجابیِ ملکه ثریا مشروعیتزدایی میکرد، امروز بیحجابی مشروعیتبخشی دارد. چه، کسانی هستند که وجود رولا غنی را باعث جلب اعتمادِ بیشتر دول غربی میدانند و به حال افغانستان مفید میانگارند. دیروز مسافرتِ شاه اماناللهخان در نگاههای منتقدان ناپسند میافتاد و برای یک زعیم مسلمان رفتن به دیار کفر و شرک مخالف شأنِ وی پنداشته میشد، امروز زندهگی در کشورهای غربی برای مأمورین دولتی امتیاز به حساب میآید و آنهایی که در داخل کشور با خانوادههایشان زندهگی میکنند، افراد تنبل، بیابتکار و ضعیف بهنظر میآیند و چه بسا که اشخاصِ دارای دو تابعیت از قدر و قیمتِ بیشتری در میان مردم برخوردار میباشند.
برای بار سوم، از آنهایی که نگران دین و ایمانِ اماناللهخان اند، جویا میشویم که “چرا او از دید شما نامسلمان و سزاوار نفرین است؟” از سرِ دینداری در جواب میگویند، دروازۀ مکاتبِ دخترانه را گشود و عدهیی از دختران را به خارج فرستاد و بدین ترتیب ناموس اسلام را در اختیارِ کافران قرار داد. اما کدام غیرت قبول میکند که دختران مسلمان به آغوش کفار برود! اکنون مگر چطور است؟ سالانه هزاران زن و دختر به بیرون از کشور به نامهای تحصیل و مهاجرت نمیروند؟ تکلیف شرعیِ چند میلیون خانوادۀ افغانستانی که در بیرون زندهگی میکنند، چیست؛ مومناند یا کافر؟ بیشتر این آوارهها بر اثر سیاستهای تندروانۀ دینداران(!) به ترک خانه و کاشانۀشان رضایت داده، رهسپار کشورهای غیر شدهاند. مگر میشود به ایمان و عزتِ چند دختر دانشجوی زمان اماناللهخان نگرانی داشت و نسبت به ایمان و عفتِ اینهمه نگران نبود و میلیونها تنِ دیگر – در زمان خود – را نادیده گرفت؟
روزی را که یکی از معلمان مکتب ما – استاد فدایی- در زمان حکومت نورمحمد ترهکی به مسجد قریۀ ما آمد و غرض تأسیس کورس بیسوادی زنان قریه را نامنویسی میکرد، هرگز فراموش نمیکنم. وقتی نوبتِ من رسید و نام مادرم را پرسید، خدا میداند که چه حالی بر سرم آمد و از شرم چهقدر آبِ وجودم بهشکل عرق بیرون ریخت! زیرا گرفتن نام زن در آن زمان حرام بود، آنهم حرام قطعی! در هر موردی میشد مسامحه ورزید، انعطاف پیشه کرد، جز در مورد زن!! یکی از انگیزههای خیزش مردمی در برابر رژیم ترهکی همین برنامۀ سوادآموزی برای زنان بود؛ علمای دینی فتوا صادر کردند، رژیم ترهکی را غیراسلامی خواندند، مردم عام برآشفتند و برای مقابله با رژیم بهپا خاستند. از آن زمان تا امروز ۳۷ سال سپری میگردد، تحول حاصله در این باب شگرف و عمیق است، بهگونهیی که بسیاری از خانوادهها با یکدیگر رقابت دارند تا فرزندانشان به شمول دختر و پسر در مکتب جایگاه بهتری داشته باشند. با هزاران زحمت، هزینۀ آموزشِ آنها را تهیه میدارند و برای اعزامشان به خارج کشور میکوشند، واسطه میسازند و وسیله میبافند! فراوان دیدهام که جهادگرانِ دیروزی، در محافلشان، اینجا و آنجا از سواد و تحصیلِ دختران و نواسههایشان با آبوتاب یاد میکنند و آن را دستاورد خوب زندهگیشان میخوانند. آن حساسیتِ شدیدِ ۳۷ سالِ قبل کجا و این موافقتِ گرمِ امروزی کجا!
از خاطرات جالب من یکی دیگر این است که ترهکی بهخاطر صدور فرمان شماره هفتِ خود، به نکوهش گرفته شد. آن فرمان که طویانه را به ۳۰۰ افغانی تقلیل داده بود، فرمانی غیراسلامی خوانده شد و به مثابۀ نفت بر آتش خشمِ مردم فرو ریخت و قیام مردم را علیه رژیم مارکسیستها گستردهتر گردانید. اما سال قبل وقتی طرح قانون مراسم عروسی به شورای ملی غرض تصویب آمد، شماری از مارکسیستهای دیروز از بلند بودن مصارف عروسی جانبداری میکردند و به آن دلیل میتراشیدند و وکلای متعلق به صف مجاهدین به کم شدنِ مصارف عروسی پای میفشردند. در همان جلسه با خود گفتم، خدایا این چه بازی و نیرنگ است که هر یک جا عوض کرده و چیزی را میخواهند که دیروز با آن مخالفت داشتند!
وقتی در سطح کلانتری، رد شناسایی نقش زمان و وضعیت اجتماعی را در تفسیر متن میگیریم، به مسالۀ آمدن پیامبران و منسوخ شدنِ دین قبلی به وسیلۀ دین بعدی برمیخوریم و در قرآن مجید نیز آیات ناسخ و منسوخ در برابرِ ما قد میافرازد که همه به نقش کانتکست دلالت دارد. رعایت زمان و مکان در داوری از اصول سرسختی است که همه را به تسلط خود دارد و این سخن بدین معنا نیست که ارزشهای فرازمانی و مکانی وجود ندارند و همهچیز را تاریخ در کنترول و قیومیتِ خویش گرفته است. در همینجا است که راه ما از پستمدرنیستهای افراطی جدا میشود، زیرا آنها قایل به حقیقتی بیرون از ذهن انسانی نمیباشند. به باور آنها، همۀ حقایق ساخته و پرداختۀ ذهن آدمی است، ذهنِ آدمی از تاریخ، زندهگی خانوادهگی، مدرسه و کوچه، فضای عمومی تغذیه میکند و در نتیجه به مدد آنها قادر به تفسیر و تأویل میگردد.
نقد وارد بر این طرز تفکر این است: وقتی بر همه چیز تاریخ و وضعِ حال حکومت میدارد، نوآوری و نواندیشی از کجا سر میزند؟ باید جریان تاریخ یکنواخت و تکراری بوده باشد. در ثانی، عدم اعتقاد به ارزشهای ماندگار و جاودان، به بیارزشی میانجامد، بیخدایی را میرساند، زیر نامِ همه کاره بودن انسان، کرامت و فضیلت را از انسان میستاند و پوچگرایی (نیهلیسم) را ترویج میدهد.
حاصلِ بحث این است که امیر اماناللهخان بهخاطر عقاید و برنامههای جدیدش از سوی مردم کافر خوانده شد و از قدرت به زیر کشیده شد، در همان زمان قضاوت درست همان بود؛ زیرا بر سیاستمداران است تا مانند یک طبیب عمل کنند؛ آنگونه که طبیب وضع بیمار را دانسته به وی دوا، مقدار و زمانِ آن را تجویز میدارد، سیاستمدار نیز باید زیر نام اصلاحات و نوآوری بر مردم فشار نیاورد و یکشبه طالبِ دگرگونی نشود.
نادیده گرفتنِ زمان و وضعیت اجتماعی، هر زمامداری را سرنگون میسازد. حتا پیامبرانِ الهی اصلِ تدریج را در دعوتشان رعایت میکردند. اما از آن جایی که زمانه دیگر شده و جامعه افکارش تغییر یافته است، اماناللهخان را امروز میتوان مومن شمرد، مومنتر از بسیاری کسان!
Comments are closed.