تاجیـک‌های گم‌شدۀ پاکسـتان

گزارشگر:دوشنبه 10 میزان 1396 - ۰۹ میزان ۱۳۹۶

بخش دوم/

نویسنده: عارف‌حسن آخوند زاده *

ترجمان: قدیر ارباب‌رحیمی/

mandegar-3در نخست، اسلام توسط محمود غزنوی به حوزۀ تمدنی گندهارا آورده شد، اما در واقع در دوران تسلط دولتِ تاجیکانِ گبری-سواتی بود که قوام گرفت. ولی با آن‌هم، بخش‌های قابل ملاحظه‌یی از هندوها و پیروان دیگر آیین‌های غیراسلامی، همچنان غیرمسلمان باقی مانده بودند. میر سید علی همدانی، روحانی پارسی که مُعرفِ اسلام در کشمیر بود، فردی محترم و قابل اعتماد برای سلاطین جهانگیریِ سوات بود. او در یکی از دژهای نظامیِ حاکم گبریِ منطقۀ باجور (ملک خِضر علی گبری) وفات یافت. گرچه گبریان، با هر سنجه‌یی، مسلمانانِ مسلط به شمار می‌آمدند، اما جامعۀ مسلمانِ محلی هنوز در حال شکل‌گیری بود. در سال ۱۳۹۸ میلادی، امیر تیمور (تیمور لنگ) بخش هزارۀ دولت پکهلی در سواحل رود سند را جزو قلمرو دولتِ خویش ساخت. تیمور لنگ پسان‌تر سپاه سربازان ترکِ خود را تشکیل داد و آنان سلطنت مستقلِ کوچکی (پکهلی-هزاره) را تأسیس کردند که طی ۳۲۳ سال، شکوفا بود. بنابراین، دولت کهن پکهلی یا سلطنتِ سوات، به مناطق باجور، دیر، چترال، گیلگیت، سوات، بونهر، ملکند، کوهستان، و درۀ پشاور محدود گردید و در چاچوب چهار ولایت که متشکل از باجور، سوات، بونهرو هشتنگر بود، حکومت می‌کرد.
اغلب جمعیتِ روستاییِ کُل منطقه تا رود سند و ورای رودخانۀ کابل (گندهارا در آن برهۀ زمان)، متشکل از تاجیک‌های شلمانی و تیرایی بود و انگاشته می‌شود که از بومیان باستانی این مناطق بوده و از دوران امپراتوریِ بزرگِ پارسِ پیش از اسلام در این مناطق می‌زیسته‌اند.
سلطنت تاجیکان سواتی یا دولت پکهلی، سرانجام در نتیجۀ دو عامل به پایان عمر خودش رسید. دگرگونی جمعیت منطقه در نتیجۀ مهاجرت‌های توده‌یی که به ویژه از جنوب افغانستان آغاز گردید و شامل قبایل زیاد پشتون از بخشِ شرق سربنی به رهبری یوسف‌زی‌ها بود که توسط جریان‌های سیاسی تیموری تحریک شده بودند. و نیز در همین زمان، یکی دیگر از شاهزاده‌گان تیموریِ فرغانه (ظهیرالدین بابر) نیز هندوستان را اشغال کرده بود. در سال ۱۵۱۹، بابر در یک حمله، سلطنت سواتِ دولت پکهلی را به عنوان نخستین بخش استراتژی خویش برای براندازی سلطنت دهلی فتح کرد و سال‌ها پس از آن، امپراتوری مغولی را بنا نهاد.
سپس در سال ۱۵۸۶، کشمیر نیز به دست نوۀ او اکبر افتاد. ورود سیل‌آسای قبایل پشتون سربنی، که به گونۀ گسترده و تقریباً هم‌زمان با ورود بابر به منطقۀ غرب رود سند اتفاق افتاد، منطقه را دچار دگرگونی کرد.
آن‌ها نخست به تدریج در سرزمین‌های سلطنت سوات مسکن گزیدند و سپس بر آن سلطۀ خود را گستراندند. پسان‌تر به‌دلیل نیاز بابر به نیروی آن‌ها برای تسخیر هند، از کمک‌های او نیز برخوردار شدند. اگرچه سلطنت سوات در سال ۱۵۱۹، سرنگون گردید، اما اعتقاد بر آن است که غصب زمین‌های آن توسط یوسف‌زی‌ها و متحدان آنان، طی یک دورۀ هفتادساله به انجام رسیده است.
این فرایند با قتل عام‌ها در سال ۱۴۸۱ توسط میرزا الغ بیگ، شاهزادۀ تیموری که رییس قبیلۀ خویش در کابل بود، آغاز گردید که خروج جمعی آنان را به سمتِ شرق راه‌اندازی کرد. الغ بیگ مامای بابر و حاکم کابل بود. بخش عمده‌یی از جمعیت منحصربه‌فرد شلمانی و تیراییِ تاجیک و دهگان‌هایی آنان که فرار نکردند و یا کشته نشدند، به اجبار در هویتِ جدید (هویت قبیله‌های پشتون) مسخ شدند. فرهنگ آنان نیز توسط قبایل اشغالگرِ پشتون همانندسازی و تصفیه شد. افراد زیادی از از میان تاجیکان تحت تعقیب قرار گرفته و به برده‌گی کشانده شدند. اصطلاح فارسی دهگان که زمانی بارِ اریستوکراتیک و اشرافیِ مالک و زمین‌دار را حمل می‌کرد، دیگر چیزی در حدِ مترادفِ مستأجر، کشاورز، غلام خانه‌زاد و فقیرِ وابسته به زمین، در زبان محلی نزول یافت. اکثریت قریب به اتفاق تاجیک‌ها به هزاره گریختند؛ جایی که درآن تصفیه شدند و اکنون به زبان هندکو سخن می‌گویند و به «سواتی»ها معروف اند. نام‌های شلمانی و تیرایی در محله‌های خیبر (خیبر ایجنسی) که توسط افریدی‌ها پُر شده است، هنوز هم وجود دارند. افریدی‌هایی که در آن روزگار از بومیان این مناطق نبوده‌اند.
بابر نخست بر دژِ «گبر قلعه» واقع در باجور حمله کرد و ملک حیدرعلی حاکم ولایت باجورِ دولت پکهلی را به قتل رساند. او همچنان جمعیت۳۰۰۰ نفری از باشنده‌گان این شهررا که در داخل دیوارهای قلعه واقع شده بود، قتل‌عام کرد. از نظر تاکتیکی، مغول‌ها دست بالایی داشتند؛ زیرا آن‌ها در همین جنگ، برای نخستین‌بار از جنگ‌افزارهای آتش‌بار در برابر تفنگ‌های قدیمی معمول کار گرفتند که تا آن دم در شبه‌قاره خبری از آن نبود. پیروزی بابر در این جنگ یک امر مسلم بود؛ زیرا سربازان شلمانی تاجیک، در رویارویی با دود و صدای سلاحِ ناشناخته تاب نیاورده و پا به فرار گذاشتند. بابر این فتح را در تمامی ابعاد خونینش، با جزییاتِ روشن در دفتر خاطراتش «بابُرنامه» شرح داده است.
فتح درۀ سوات نیز پسان‌تر و در همان سال توسط یوسف‌زی‌ها اتفاق افتاد، اما کمی متفاوت بود. آن‌ها با به‌کارگیری معجونی از توطیه، اغفال، و تجاوز، فرماندارِ منطقۀ هشتنگر (سرزمین‌های جلگه‌یی چارسده و مردان)، میر هندِ دهقان را به بیرون کشانیده و به قتل رساندند. عقب‌نشینی برق‌آسای او به سوی روستای خودش در تهانه در ملکند و عمل‌کرد مضحکِ ارتش مسلح سواتی و رویارویی ناکام پیشین آنان، ضمانتی شد برای آن که یوسف‌زی‌های پیگیر به بزرگ‌ترین گنجینه (سراسر درۀ سرسبز سوات) دست پیدا کنند.
یوسف‌زی‌ها به مدت ۳۵ تا ۴۰ سال در منطقه به عنوان مهاجر و خدمتکار می‌زیسته‌اند و از زیبایی و ثروتِ سوات شناخت خوبی داشتند؛ همان‌جایی که برای چندین دهه در آن به عنوان «بوریا فروشان» در رفت‌وآمد بودند. دیری نگذشته بود که آن‌ها آخرین سلطان سوات، سلطان اویس را که پایتخت خویش را ترک گفته و به نهگ دره در منطقۀ دیر (جایی که در میان جمعیت کافر پناه گرفته بود) شکست دادند. سواتی‌ها قطعاً غافل‌گیر شدند. بدین ترتیب، با فروپاشی نظام سلطنت کهن مسلمانِ ترک-تاجیکِ غوری، خلیجی یا غیلجی، افغان، و حامیان آن در سلطنت دهلی، و با زوال هم‌زمان سلطنت‌های سوات و کشمیر، نظام تیموری (مغول) جایگزینِ آن گردید. نظام تیموری خود توسط نظام افشار و ابدالی تا غرب رود سند در افغانستان در ۱۷۴۷ جایگزین شد، درحالی‌که این نظام در هندوستان، برای ۱۱۰ سال دیگر (هرچند در حال زوال روزافزون و بی‌خاصیتی) باقی ماند تا آن‌که به دست راج بریتانیایی سقوط داده شد.
این تحقیق برای بسیاری‌ها شگفت‌آور خواهد بود؛ زیرا هیچ یاددهانی‌یی از هیچ‌یک از دولت‌های گبری، پکهلی و یا از هیچ‌یک از جمعیت‌های تاجیک در کُل، در گفتمان عامۀ محلی موجود نیست. بحث در این زمینه، به عنوان یک موضوع، نه از اهمیتِ کمی برخوردار است و نه این موضوع، موضوعی است که مربوط به دوره‌های بسیار دور تاریخی باشد، اما نبود کاملِ آن در تاریخ‌نگاری رسمی و ملی کشورِ ما [پاکستان]، به‌ویژه هنگامی که به‌طور مداوم در مورد آن‌که چگونه اسلام به هندوستان گسترش یافت و زمینه را برای تأسیس پاکستان فراهم کرد، بسیار شگفت‌آور می‌نماید.
از غوریان هرازگاهی در زمینه یادآوری صورت گرفته است؛ اما هیچ‌کس اطلاعی ندارد که سلطنت خراج‌گزار تاجیکان، بر تمامی مناطق شمالی پاکستان و همچنان بخش‌های قابل ملاحظه‌یی از شمال شرق افغانستان تسلط داشتند. از سلطنت گبری و سلاطینِ آن در بسیاری از متون معیاری و نمادینِ آغاز قرون وسطایی تاریخ اسلام یادآوری شده است که طبقات ناصری، توزک تیموری، بابُرنامه، آیین اکبری، جهانگیرنامه، شاه‌جهان نامه، عالمگیرنامه، و سیارال متأخرین را از آن میان می‌توان نام برد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.