احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:سه شنبه 18 میزان 1396 - ۱۷ میزان ۱۳۹۶
بخش هشـتادوسوم و پایانی/
چراغ روشن
از روشن بودنِ چراغ هنگام خواب بدم میآید.
شاید تعداد زیادی از روشن بودن چراغ، هنگام خواب خوش نباشند.
اما چراغ من، برمیگردد به خاطرهیی از زندان.
شبها چراغ بالای سرم که اتاق کوچکی به مساحت تنهاییام بود، روشن بود. این اتاق منفذی نداشت،به جز در، برای رفتوآمد هوا دریچهیی وجود نداشت.
این اتاق تنهایی، فرشِ کهنهیی داشت با دو دوشکِ اسفنجی و یک گیلاس پلاستیکی. من حتا از گیلاس میترسیدم که مبادا چیز دیگری باشد.
تاریخ زندانی شدنم را نمیخواهم بگویم؛ زیرا وضعیت زندان در دورههای نظام سفاکِ خلق و پرچم، در زمان حاکمیت۱۴ سالۀشان همینگونه بود.
برای زندانی، اگر هیچ جزایی نمیبود، کافی بود چند روزی را در این اتاق کوچکِ زندهگی کند.
حالتی بسیار خفقانآور و گیچکننده بود. پشت در، پهرهداری حضور داشت و داخل، دیوارهای بیرنگِ سمنتی، دوشکها و چراغِ همیشه روشن. از چراغ روشن نفرت داشتم، اما سوچ ِاین چراغ بهدست من نبود.
روزها با اندوه و دلهره و سرنوشتِ نامعلوم سپری میشد. گذشتهها بار بار در ذهنم سرازیر میشدند؛ خانه، برادرها، خواهرها، پدر و مادر و اقارب از زیر نظرم میگذشتند.
چرتهای بنبست و بیسرانجام، کار ِروزانهام بود و شبها مستنطقینِ استخبارات به سراغم میآمدند و از چیزهایی پرسش میکردند که فکرش را هم نمیکردم. بالاخره راههای بسته در تحقیق و گفتوشنید، منجر به لتوکوب و جزاهای گونهگون میشد.
اصلن احساس نمیکردی که تو انسانی و با انسانها روبهرو استی. همه درنده، ظالم، ناانسان، و ازخودراضی بودند.
اکنون وقتی در صفحاتِ فیسبوک صفتی از کارمل و نجیب میخوانم، موی در بدنم راست میشود و با خود میگویم چرا جوانانِ ما اینقدر بیخبر و ناآگاه از تاریخ معاصرِِ خود اند.
بسیار افسوس میخورم به ضعفِ حافظهها که چه زود نابهکاریها از آنها زدوده میشود.
به هر صورت، ما شبها و روزها را در غم میگذشتاندیم و هیچ امیدی ما را بدرقه و همراهی نمیکرد.
افغانستان به جزیرۀ جذامیها میماند که هیچکس نمیتوانست از این جزیرۀ مرگ بیرون رود. سانسور شدید و نظام
جاسوسی در تمام بخشهای زندهگی مردم افغانستان سایه افکنده بود.
هیچکس در هیچجا مصونیت نداشت. افراد استخبارات در دکانها، سرایها، دفاتر دولتی و شخصی، مستریخانهها، منازل، نانواییها و در همهجا وجود داشتند.
در واقع همۀ افغانستانیها زندانی بودند، فرقمان این بود که زندانِ ما کوچکتر از زندانِ آنهایی بود که در شهرها قدم میزدند.
از آن روزهای سیاه تا حال، از سه چیز بدم میآید و آنها برایم یادآورِ قفل و زندان اند:
گیلاس پلاستیکی، دوشک اسفنجی و چراغ روشن!
Comments are closed.