جهـان اسلام و عوامل بحران‌زا

گزارشگر:عبدالمنان دهزاد/ یک شنبه 7 عقرب 1396 - ۰۶ عقرب ۱۳۹۶

بخش دوم/

mandegar-3با اعلام «نظم نوین جهانی» از سوی سران پیشین امریکا، گمانه‌زنی بر این بود که جهان‌سومی‌ها می‌توانند با کمک امریکا و غرب، راهِ کشورهای‌شان را به سوی مردم‌سالاری و ارج نهادن به ارزش‌های انسانی و حقوق بشری هموار سازند، اما دیری نگذشت که «نظم نوین جهانی» از سوی امریکا، به بی‌نظمی نوینِ جهانی کشانده شد؛ بی‌نظمی‌یی که در رأس آن، حامیان دموکراسی و حقوق بشر جهانی قرار داشت، تا جایی که نوامس‌چامسکی یکی از روشن‌فکران برازندۀ امریکایی و منتقد سیاست‌های سلطه‌گرایانه کاخ سفید، این «نظم نوین جهانی» را در مقاله‌یی، «غیرمشروع اما قانونی» تشبیه کرد. به باور او، حمله‌های ایالات متحدۀ امریکا به کشورهای جهان‌‌سومی به بهانۀ ترویج «دموکراسی و حقوق بشر»، از حمله‌های شوروی و سلطه‌گرانۀ ماقبلِ آن کمی ندارد.
از نظریۀ «برخورد تمدن‌ها» دیری نگذشته بود که نظریۀ «پایان تاریخ و آخرین انسان» از سوی پروفیسور فوکویاما، اندیشمند و نظریه‌پردازِ جاپانی‌الاصلِ امریکایی مطرح شد. این دو نظریه را مهم‌ترین نظریاتِ پس از جنگ سرد گفته‌اند که یکی آن، برای غرب خوش‌بینانه و دیگری آن، ترسناک و بیم‌دهنده بود. هانتینگتون سخن از برخورد تمدن‌ها، به‌ویژه تمدن اسلامی و غربی زد، به دنبال این نظریه، تیوری «پایان تاریخ» از سوی فوکویاما وارد دنیای سیاست شد. او از استاد پیشینِ خود پا فراتر گذاشت و دَم از پایان تاریخ و آخرین انسان زد. به باور او، آخرین ایستگاه بشری لیبرال‌دموکراسی غربی است. این نظریه‌ها صرف یک نظریه نبود که از سوی یک نظریه‌پرداز مطرح شده باشد؛ بل یک پالیسی و دورنمایِ کاری برای کرسی‌نشینان کاخ سفید نیز بود که هر لحظه انتظار دشمن‌تراشیِ دیگری را در سر پرورش می‌دادند. هنوز گفتمان «برخورد تمدن‌ها» و «پایان تاریخ» فروکش نکرده بود که مهم‌ترین مراکز امریکایی مورد هدف قرار گرفت و جهانیان را شگفت‌زده ساخت. این حملۀ وحشتناک و تروریستی، بی‌درنگ از سوی گروهی موسوم به «القاعده» به دوش گرفته شد؛ گروهی که خود را بانی ارزش‌های واقعی اسلامی در جهان قلم‌داد می‌کرد. این برخورد از یک‌سو خوابِ سیاست‌گرانِ امریکایی را به واقعیت مبدل کرد و از سوی ‌دیگر، به نظریۀ برخورد تمدن‌های هانتینگتون، جانِ تازه‌یی بخشید. برخی نظریه‌پردازان دیگر، حملۀ القاعده به برج‌های دوقلوی امریکا را آغازِ برخورد تمدن‌ها قلم‌داد کردند و تکرار و ادامۀ چنین برخوردهای کشورهای غربی را هشدار دادند که در رأس آن ایالات متحدۀ امریکا قرار داشت.
لازم به ذکر است که ارایۀ یک نظریه به دلیلِ نظریه بودنش، قابل نگرانی نیست. یک نظریه وقتی آفت‌زا می‌شود که پشت سرِ آن یک قدرتِ سیاسی قرار بگیرد و به اجرا گذاشتنِ آن اقدام نماید. این دو نظریه مسلماً به همین مسیر کشیده شدند، و امریکا برای پیاده نمودنِ آن‌ها که یکی از پایانِ سایرِ اندیشه‌های جهانی و رسیدن به لیبرال‌دموکراسی غربی و آخرین انسان (انسان غربی) دَم زد و دیگری از برخورد تمدن اسلامی با تمدن غربی سخن گفت. حملۀ تروریستی بر آسمان‌خراش‌های امریکا از سوی تروریستان۱، امریکا را وادار نمود که چاره‌یی بیندیشد تا بارِ دیگر شهروندان غربی قربانیِ این‌گونه حوادث نشوند. چاره‌اندیشی غرب برای مهار تروریستان، چیزی نبود جز این‌که شعله‌های این برخورد را در درونِ کشورهای اسلامی روشن کنند و در خرمن اتحاد مسلمانان آتش افروزند. همین بود که جنبش‌های وحشتناک و دیگرستیز، یکی پی‌دیگر در درون کشورهای اسلامی شکل گرفتند؛ جنبش‌هایی که کَمر به قتل و کشتار بی‌رحمانۀ مسلمانان و تخریب کشورهای اسلامی بسته‌اند و هر روز جانِ صدها مسلمان را می‌گیرند. برای این جنبش‌ها دیگر غرب در اولویت نیست، بل کشورهای اسلامی و مسلمانان در اولویتِ کاری و نابودی قرار دارد. این توطیه را می‌شود بهترین و مدون‌ترین راهکار برای در امان بودنِ کشورهای غربی دانست. البته داستان رشد و پرورش بنیادگرایی و افراطیت در جهان اسلام، به زمان‌های خیلی دور و دراز برمی‌گردد. زمانی که بیم گسترش کمونیسم کشورهای امپریالیسم غربی و در رأس امریکا را وحشت‌زده کرده بود و هر روز کشورهای جهانی سومی، یکی پیِ دیگر به صف بلوک شرق می‌پیوست، امریکا چاره‌یی اندیشید که مانع گسترش کمونیسم در جهان شود. چاره‌اندیشی امریکا به شکل‌گیری افراط‌گرایی مذهبی در جهان اسلام منتهی شد، افراط‌گرایی‌یی که امریکایی‌ها آن را «کمربند سبز یا قوس اسلام» نام نهاده بودند. آن‌ها خطرناک‌ترین گروه‌های مسلمان و سرخورده از جهان معاصر را به این «کمربند سبز» داخل کردند و تا پای جان از آن‌ها حمایت و پشتیبانی نمودند. در همین زمنیه «کاسپر واین برگر» وزیر دفاع امریکا در دولت ریگان گفته بود: «ما می‌دانیستم که آن‌ها آدم‌های چندان خوبی نیستند و هیچ ربطی به دموکراسی ندارند، اما ما دچار مسأله شده بودیم.» ۲ همچنان «دانیل پایپس» یک مقام ارشد وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملی امریکا گفته بود که «من فکر می‌کنم در آن زمان بسیار درست عمل کردیم. ما از استالین در مقابل هیتلر حمایت کردیم. به انتخاب‌های دنیای واقعی باید توجه کرد». این سخنان دقیقاً دنبالۀ همان حرفی بود که چرچیل نخست‌وزیر انگلیس در زمان جنگ دومِ جهانی ابراز نموده بود: «حتا اگر هیتلر به جهنم تجاوز کرده بود، مجلس عوام چاره‌یی نداشتند جز آن‌که با شیطان معامله کنند». همین ایده باعث شد که امریکایی‌ها برای سرکوب رقیبِ قدرتمندشان در جهان، دست به ایجاد خطرناک‌ترین انسان‌ها بزنند.۳ در این بازی، افراد و انسان‌های توسعه‌طلب و میانه‌رو برای امریکایی‌ها مهم نبود. استیفن کوهن از مقام‌های ارشد”SIA”(سازمان استخباراتی امریکا) در جهاد مردم افغانستان در برابر اتحاد جماهیر شوری می‌گوید: «کسانی که ما از آنان حمایت کردیم، از کثیف‌ترین و زشت‌ترین نوع خشک‌اندیشانِ مذهبی مجاهدین بودند. اگر بخواهید در جنگ سرد فاتح شوید و شوروی را در افغانستان شکست دهید، نمی‌توانید بروید سراغ ارتش نجات‌بخش و تمیزگر».۴ به همین دلیل بود که امریکا و هم‌پیمانانِ منطقه‌یی‌اش در جهاد افغانستان، از تندروترین احزاب مجاهدین حمایت کردند تا احزاب میانه‌رو و اعتدال‌گرا. بیشترین کمک‌هایی که به جهاد افغانستان از بیرون سرازیر شد، به جیب حزب اسلامی حکمتیار و حزب سیاف رفت. محمد یوسف یکی از اعضای سرویس اطلاعاتی پاکستان می‌گوید: «منابع کلانِ کمک‌ها به جیب سیاف و گلبدالدین حکمتیار می‌ریخت. عبدرب‌الرسول سیاف رییس اخوان‌المسلمین در افغانستان و گلبدالدین حکمتیار ـ رهبری مجاهدین فناتیک که حزب او بزرگ‌ترین و درنده‌خوترین سازمان جهادی بود ـ کسانی بودند که روابط بسیار نزدیکی با اسامه بن‌لادن داشتند. سیاف و حکمتیار، بالاترین سهم از پول‌های کلانِ عرب را دریافت کردند».۵ «شریل بنارد» خانم زلمی خلیل‌زاد می‌گوید: «ما در افغانستان به انتخابِ عمدی دست زدیم، اولش همه فکر می‌کردیم راهِ دیگری برای ضربه زدن به شوروی‌ها وجود ندارد. بنابراین تنها کاری که باید انجام بدهیم، این است که دیوانه‌وارترین ابزاری را که می‌توانیستم علیه آنان به‌کار بگیریم و تنها وسیله این است که می‌توانیم آن‌ها را حسابی زخمی کنیم، ما دقیقاً می‌دانیستم که این آدم‌های ابزاری کیستند».۶ این کمک‌های سازمان‌های استخباراتی به حدی شماری از جریان‌های تندرو را مجذوب نموده بود که روزی مولانا سمیع‌الحق رهبر یکی از شاخه‌های جمعیت‌العلمای اسلامی پاکستان و مالک مدرسۀ حقانیه به احمد رشید روزنامه‌نگار معروف پاکستانی گفته بود: «آی‌اس‌آی همواره از حکمتیار و قاضی حسین‌احمد رهبر جماعت اسلامی حمایت می‌کرد و ما فراموش شدیم».۷ به ‌هر حال، این بازی‌های زیرکانۀ امریکا تا زمانی ادامه یافت که رقیب قدرتمندش در این گوشۀ جهان به زانو در آمد. بعد از آن، امریکا کلید بازی و ویرانگری را در کشورِ ما به سازمان استخباراتی پاکستان واگذار کرد و خودش بار و بستره‌اش را برداشت و از کنار قتل و ویرانی بعدی مردم افغانستان رد شد، بدون این‌که کوچک‌ترین اهمیتی به آن قایل گردد.

اشتراک گذاري با دوستان :

Comments are closed.