گزارشگر:محمد شکیب اندیشه/ دوشنبه 29 عقرب 1396 ۲۸ عقرب ۱۳۹۶
بخش دوم/
همگراییهای منطقهیی بر اساسِ مفروضاتِ زیر میتواند وجود داشته باشد:
-۱ بر اساس قاعدهبندیهای درونی و تعاملات
-۲ بر اساس فهمِ مشترک از منطقه.
همچنان با زمینۀ زیر نیز میتوان شکلگیری مناطق را توجیه کرد:
-۱ سیستم منطقهیی اقتصادی
-۲ سیستم منطقهیی نظامی
-۳ سیستم منطقهیی فرهنگی.
□ فواید همگرایی و منطقهگرایی
-۱ توسعۀ اقتصادی
-۲ توسعۀ تجارت
-۳ اطلاعات ساختار سیاسی
-۴ حفاظ امنیتی
-۵ افزایش قدرت چانهزنی
-۶ نقش تریبیونی
-۷ دریافت اطلاعات.
البته با این موضوعات میتوان منطقه را بیشتر یک فضای جغرافیایی خاص با مفهوم مکانی، نه ذهنی تعریف کرد. عوامل پیوند دهندۀ فراوان از لحاظ امنیتی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باید وجود داشته باشند تا به این مجموعه نامِ بامعنی گذاشت.
در کنار اینها یک سلسله دیدگاههای منفی نیز در رابطه با منطقهگرایی وجود دارد که بر اساسِ تیوریهای خاص قابل تبیین میباشد. رادیکالیستها مخالفِ منطقهگرایی بوده و فرایند منطقهگرایی را به نفعِ کشورهای پُرقدرت تعریف میکنند. رادیکالیسم یک نظریۀ انتقادی است و مدعیست که در جهت تأمین منافعِ قدرتهای بزرگِ منطقه شکل میگیرد (منطقهگرایی محصول اردۀ قدرتهای بزرگ است). از نظر اینها، شکلگیری مناطق ابزاری، سلطهیی است که علیه کشورهای ضعیف منطقه اعمال میگردد. دولتهای غیرلیبرال که بر اساس تیوری ریالیستی استوار اند، بیشتر مخالف منطقهگرایی بوده و آن را عامل بازدارندۀ قدرتِ ملی میدانند و نقش کارکردیِ ضعیف برای آن قایل اند (دولتها تمایل به منطقهگرایی ندارند و بعضاً مانع آن نیز میشوند و بهدلیل از دست دادن بخشی از صلاحیتهایشان، از شکلگیری منطقه جلوگیری میکنند). منطقهگرایی تابع تعاملات اقتصادی است و همواره سرمایهها و ثروتهای اقتصادی در دست قدرتهای بزرگ قرار دارد. اما در دیدگاه مخالفِ آن که از طرف دیوید میترانی به عنوان نظریۀ «سیاست ملایم» مطرح میشود، تأکید بیشتر بر همکاریهای اقتصادی شده و اهتمام به همکاریهای اقتصادی در سطح منطقه جزوِ سیاست ملایم تأیید میشود. از نظر دیوید میترانی، همواره شکلگیری مناطق متحد و همکار از نیازهای درجهدو آغاز میشود؛ یعنی اینها موضوعات قابل گفتوگو و بحث اند، مانند موضوعات درجهاول چون امنیت و مرزها غیر قابل گفتوگو نیستند.
در کنار اینها، نوکارکردگراهایی چون هاس، رابطه میان مسایل سیاسی و امنیتی از یکطرف و اقتصادی و اجتماعی از جانبِ دیگر را به بحث میگیرند. بر اساسِ نظریۀ سرریزی یاتسری، موضوعات درهم تنیده و قابل تسری به حوزههای دیگر میباشند. از این نظر، مدل اجماع پکن، یک مدل موفقانه بوده و نوعی رابطG متقابل را در مناسباتِ گوناگون تعریف میکند.
رویکردهای زیر نشانۀ تحولِ چندجانبه به تیوریهای منطقهگراییست که طی زمان به آن عارض گردیده است. در حوزۀ نظریهپردازیِ مطالعات منطقهیی نیز تحولات متعددی رخ داده است. در نخستین رویکردها، مناطق در قالبِ واحدهای جغرافیایی و به عبارتی، مرزبندیهای جغرافیایی و ژیوپلتیکی تعریف میشدند. این موضوع محور نظریهپردازی سنتی در مورد منطقه بود. پس از آن، مناطق از ویژهگیهای کارکردی برخوردار شدند. به عبارتی، مناطق کارکردی مطرح شدند یا در موج نوینتر آن، مناطق هویتی شناختی به عنوان محور نظریهپردازان مکتبِ سازهانگاری مطرح شد و در دورۀ نوین نیز به علت ارتباطمحور شدن سیستم، نیاز به چارچوب نوین تحلیلی است. به همین سبب به نظر می رسد در نخسین گام، کالبدشکافی رهیافتهای مختلف نسبت به منطقه ضروری است، اما بنا به طویل شدنِ این مبحث از آن اجتناب مینماییم و فقط به ذکر نامهای آن اکتفا مینماییم.
□ رهیافتهای نظری
-۱ رهیافت سنتی قدرتمحور و ژیوپلتیک
-۲ رهیافت ژیوپلتیکی انتقادی
-۳ دیدگاه ژیوکالچری
-۴ رهیافت نوین قدرتمحور (ساختارگرایی)
-۵ رهیافت نوکارکردگرایی
-۶ رهیافت ارتباطات به منطقه (دیدگاه کارل دویج)
-۷ نگرش مرکز ـ پیرامونی به منطقه (دیدگاه والرشتاین)
-۸ تیوری مجموعۀ امنیتی
-۹ رهیافت سازهانگارانه
-۱۰ رهیافت سیستم تابعه
-۱۱ نگرش سیبرنتیک به منطقه در سیاست بینالملل.
□ جایگاه افغانستان با ژیوپلیتک خاصِ آن در منطقه
افغانستان بنا بر موقعیت ویژۀ ژئوپلتیکییی که دارد، میتواند از خود به عنوان جغرافیایی که از یک نوع مزیتِ قسماً نسبی برخوردار است، در بازیهای سیاسیِ منطقهیی و حتا جهانی یک تصویر کاملاً متفاوت از گذشته ارایه نماید. تجربۀ سیاست کردن در دنیا نشان میدهد که حکمرانی با مبانی ریالیسم و حتا نیوریالیسم بهخصوص در کشورهایی چون افغانستان جوابگو است. نگاه و رویکردهای ایدهآلیستی، تصامیم را دستخوشِ فراز و نشیبهای گوناگون میسازد. رویکرد ژیوپلتیکی از ظرفیتهای ریالیستی در بازیهای فراملی برخوردار میباشد.
جایگاه کنونی افغانستان در چارچوبهای مباحثِ منطقهیی تاهنوز بسیار روشن به نظر نمیرسد؛ گاهی افغانستان بخشی از جنوب آسیا و گاهی بخشی از آسیای میانه و یا خاورمیانه و یا گاهی بخشی از آسیای غربی به تصویر کشیده میشود. بر اساس نظریههای منطقهگرایی، اگر فرض کنیم که منطقهگرایی بر مبنای همکاریهای سازمانی، نزدیکیها و تعاملات فرهنگی ـ تاریخی، همکاریهای میانحکومتی در حوزۀ مشخص و یا وابستهگیها و تأثیرات متقابلِ امنیتی استوار میباشد، در این صورت افغانستان بخشِ کدام منطقه خواهد بود؟
در برداشتهای سیاسیِ سالهای اخیر تلاش میشود که افغانستان بر اساس ادبیات قرن نوزدهم بازتعریف شود؛ یعنی افغانستان یک نقطۀ حایل میان حوزههای امنیتی منطقهییست و ضرورتاً بخشی از مجموعههای امنیتی نمیتواند تعریف شود. پیامد این تعریف آن است که امنیت و ثبات افغانستان بر امنیت و ثباتِ منطقه تأثیر ندارد. اما تعریفِ بدیل این است که افغانستان بخش جداییناپذیرِ منطقۀ قلب آسیا بهشمول آسیای مرکزی، جنوب آسیا و منطقۀ شرق میانه است و امنیت و ثباتِ افغانستان نهتنها بیتأثیر بر امنیت و ثبات منطقه نبوده، بلکه میتواند عامل پیونددهندۀ نیرومند امنیتی- اقتصادی منطقه تعریف گردد. به قول علامه اقبال لاهوری که میگوید:
آسیا یک پیکر آب و گل است
کشور افغان در آن پیکر دل است
از فساد او فساد آسیا
واز گشاد او گشاد آسیا.
Comments are closed.