احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:عزیز احمـد حنیف/ چهار شنبه 11 دلو 1396 - ۱۰ دلو ۱۳۹۶
بخش نهم/
جمعیت علمای هند
در اوایل قرن بیستم میلادی درحالیکه مبارزات آزادیخواهانۀ مسلمانان و هندوها علیه استعمار انگلیس در گوشهوکنارِ هند به شکل پراکنده جریان داشت، یکی از بحثهایی که بر سرِ زبانها آمد این بود که مسلمانان و هندوها دو ملتِ جداگانهاند و یک قانون نمیتواند آنها را تحت پوشش بگیرد. کسانیکه این انگیزه را پخش و نشر میکردند، بدین باور بودند که اسلام و هندوییسم دو تمدنِ متفاوت و متضاد اند و هیچگاه با همدیگر آشتیپذیر نیستند.
علامه اقبال شاعر و فیلسوفِ نامدار قرن بیستم که در آنزمان بدون شک بزرگترین نظریهپرداز مسلمان به شمار میرفت، در دهۀ سیام میلادی به جدایی پاکستان از بدنۀ هند و تأسیس کشور اسلامی مستقل در شبهقاره نظر داد، اما پیش از آن علمای دارالعلوم دیوبند، جدایی بخشی از بدنۀ هند زیر نظر انگلیسها را یک توطیۀ استعماری انگلیس تحلیل کرده بودند و به منظور جلوگیری از تجزیۀ هند و حفظ یکپارچهگی مسلمانان و هندوها که از قرنها بدینسو ارزشهای اجتماعی و پیوندهای انسانی آنها را بههم پیوند داده بود، در سال ۱۹۱۹م سازمان سیاسییی را در سطح علمای دینی به نام «جمعیت علمای هند» ایجاد کردند و از موقف «کنگرۀ ملی هند» به رهبری ماهاتما گاندی که بر اتحاد و یکپارچهگی هند تأکید میکرد، حمایت نمودند. (۳، ص۲۵۶)
رهبری علما در این زمان را علامه محمودالحسن دیوبندی و بعد از ایشان، شاگردش شیخالاسلام حسیناحمد مدنی به عهده داشت. هنگامی که مولانا حسیناحمد مدنی با جدیت و قاطعیت از منبر حوزۀ علمیه دیوبند بر یگانهگی هند و برادری میان مسلمانان و هندوها در روشنی پارهیی دلایل شرعی در سال ۱۹۳۷م تأکید کرد، علامه اقبال، ضمن بیت فارسیِ معروفی بر ایشان خُرده گرفت و جنگ رسانهیییی میان این دو رهبر معنویِ مسلمانان در گرفت.
عجم هنوز نداند رموز دین ورنه
ز دیوبند حسیناحمد این چه بوالعجبی است
سرود بر سر منبر که ملت از وطن است
چو بیخبر ز مقام محمد عربی است
به مصطفی برسان خویش را که دین همه اوست
اگر به او نرسیدی تمام بولهبی است
این شعر اقبال، شور و غوغایِ گستردهیی را در رسانههای اسلامی هند ایجاد کرد؛ چنانچه تعدادی به طرفداری از نظریۀ اقبال و تعدادی از موقف حسیناحمد مدنی حمایت کردند.
بعد از طرح نظریۀ اقبال مبنی بر تجزیۀ هند و تأسیس یک کشور اسلامی مستقل به عنوان شخص شماره دوم بعد از محمدعلی جناح در تشکیل «مسلم لیگ»، این نظریه در حلقات سیاسی و دینی میان مسلمانان بالا گرفت، چنانچه برخی از آن حمایت کردند و برخی بهشدت با آن مخالفت ورزیدند. (۱۳، ص۱۹۱)
در این میان، مولانا شبیراحمد عثمانی از اعضای برجستۀ جمعیت علمای هند در رأس تعداد قابل ملاحظهیی از علمای دیگر مانند مولانا ظفر احمد عثمانی، مولانا طاهر قاسمی، مولانا مفتی محمدحسن، مولانا مفتی محمد شفیع عثمانی، مولانا محمد ابراهیم سیالکوتی، مولانا احتشامالحق و غیره در سال ۱۹۴۷ از جمعیت علمای هند انشعاب نموده و در یک گردهمایی تاریخی در شهر کلکته «جمعیت علمای اسلام» را اساس گذاشت و ریاستِ آن را به عهده گرفت.
مولانا شبیراحمد عثمانی از مشاوران نزدیک محمدعلی جناح رهبر مسلملیگ به شمار میرفت و در میان علما از جایگاه بلند و بااعتباری برخوردار بود. هنگامیکه پشتونهای ایالتِ سرحد با جدایی پاکستان از بدنۀ هند اعلام مخالفت کردند، محمدعلی جناح، هیأتی از علما را به رهبری مولانا شبیر احمد عثمانی برای بازدید با خان عبدالغفار خان به مذاکره فرستاد. چنانچه ایشان با خان عبدالغفار خان و برخی علمای سرحد مانند: مولانا غلامغوث هزاروی و مولانا مفتی محمود پدر مولانا فضلالرحمن که در آن سالها از جمله علمای بزرگ در ایالت سرحد به شمار میرفتند، ملاقات کرد و دربارۀ جدایی پاکستان از بدنۀ هند، قناعت آنها را فراهم نمود.
جمعیت علمای اسلام در نتیجۀ تلاشهای پیگیرِ مولانا شبیراحمد عثمانی، در سال ۱۹۵۱م منشور ۲۲ مادهیی حکومت اسلامی در پاکستان را تصویب کرد که در آن بر مسلمان بودن و سنی بودنِ رییسجمهور و نخستوزیر آنکشور تأکید شده است و هر نوع تبلیغات علیه دین مقدس اسلام، ممنوع و اجرای نمازها و سایر واجبات دینی الزامی خوانده شده است و امروزه به عنوان دستور اساسی آن سازمان به حساب میرود.
امروزه جمعیت علمای اسلام به دو شاخه تقسیم گردیده است که یک بخش آن را مولانا سمیعالحق رییس مدرسۀ اکوره ختک رهبری میکند و بخش دیگر آن را مولانا فضلالرحمن پسر مفتی محمود.
مودل سیاسییی که جمعیت علمای اسلام برای حکومت اسلامی بدان باور دارد، نظام طالبان در دهۀ نود میلادی در افغانستان است.
مشکلات دیوبندیت معاصر
در حوزۀ علمیۀ دیوبند، با وجود قدامت تاریخیِ نزدیک به یکونیم قرن و ویژهگیهایی که قبلاً برشمرده شد، در نصاب آموزشی و تربیت طلاب دین، مشکلاتِ قابل ملاحظهیی دیده میشود که میسزد در اینجا نگاهی مختصر به آن بیـفکنیم.
یک: تدریس کتابهایی که پنج یا شش قرن پیش در فنون صرف و نحو یا معانی و بیان و بدیع برای شناخت قواعد زبان عرب، تألیف شده است و همچنان کتابهای دیگری در علوم تفسیر و حدیث و فقه و اصول فقه، نشان میدهد که دیوبند در این مدت نتوانسته است نصاب آموزشیِ خود را مطابق به نیاز دانشآموزان و مقتضای زمان تجدید نماید؛ چنانچه دیده میشود، دانشآموزان زبان عربی را از خلال متون کتابهایی مانند کتاب «هدایه النحو»، «کافیه» و «شرح ملاجامی» میآموزند اما به تکلم، تدریس، تألیف و ترجمه در این زبان، دسترسی ندارند و همانطور، برای سایر علوم، روش و قواعد تدوین شدۀ واضحی وجود ندارد که در روشنی آن طلاب بتوانند با نگرش عمیق به دور از تنگنظریهای مذهبی و عواطف شخصی، به پژوهشهای علمی روی مسایل دینی در مصادر اولیه و منابع مورد نیاز بپردازدند.
برای علوم اسلامی مختلف مانند: فقه، اصول فقه، حدیث و تفسیر و غیره، شعبههای آموزش تخصصی زیر نظر اندیشمندان تحصیلکرده و متخصص به گونۀ معیاری مانند دانشگاههای بزرگ اسلامی معاصر، وجود ندارد تا فارغ التحصیلان بعد از تکمیل دورۀ حدیث (فراغت) به یکی از این شعبهها جذب گردند و رشتههای مورد نیازشان را تا مراحل ماستری و داکتری به گونۀ تخصصی دنبال نمایند. شعبههایی که برای تخصص در فقه اسلامی یا تفسیر و حدیث در برخی مدارس وابسته به اندیشۀ دیوبندیت در سالهای اخیر ایجاد گردیده است، نصاب آموزشی و فعالیتهای عملی آن، با ظرفیتِ خیلی پایین مهندسی شده است که فراتر از مبادی علوم نامبرده، زمینهیی برای فراگیری علوم دینی به شکل معیاری آن نیست.
Comments are closed.