احمد مسعود: طالبان به هیچ تعهد خود به غیرقرارداد خود با آمریکا عمل نکردهاند.
گزارشگر:نویسنده: یعقوب ابراهیمی/ دو شنبه 26 سنبله 1397 - ۲۵ سنبله ۱۳۹۷
بخش پنجم/
اشتراککنندهگانی که بر عوامل داخلی به عنوان علت اصلی منازعه تأکید میکنند، معتقدند که ناتوانی دولت در تامین امنیت کشور و تطبیق قانون، و ناتوانی در ارائۀ خدمات اساسی از عوامل اصلی گسترش طالبان بوده و بستر مهمی را برای سربازگیری این گروه فراهم کرده است. این مصاحبهشوندگان اعتقاد دارند که دولت باید اصلاحات بنیادی را در بخشهای تطبیق قانون، امنیت و عرضۀ خدمات روی دست بگیرد تا به مردم اطمینان دهد که بدیل بهتری نسبت به طالبان است. حکومت افغانستان عوامل داخلی را رد نمیکند، اما معتقد است که منابع داخلی این منازعه با مجموعهیی از وقایع و عوامل در سطح منطقهیی و جهانی پیوند دارد. طبق گفتۀ شورای امنیت ملی افغانستان، هیچ توافقی در مورد ترتیب/ درجهبندی عوامل منازعه وجود ندارد:
… یک شاخۀ طالبان از آغاز تشکیل طالبان از میان مردم محلی ظهور کرده است که به دلایل مختلفی جنگ و خشونت را ترجیج دادهاند. اختلافات محلی، شکایات و مشکلات درونقبیلهیی و درونقومی در جنوب و غرب، و اختلافات درونگروهی و نارضایتی گسترده، بهویژه گسترش جنگ در شمال، غرب و سایر نقاط کشور، علت اصلی منازعه است… دلیل دوم این است که در دورۀ پس از بُن، طالبان رهبری خود را از دست دادند. در حقیقت، این گروه تجزیه شد. اکثر افرادی که در این دوره برای [گفتوگوهای صلح] حاضر شدند یا از قدرت کافی برای نمایندهگی از طالبان برخوردار نبودند یا به گونۀ فردی وارد گفتوگوهای صلح شده بودند. پس از برخی تحولات در منطقه و تلاشهای برخی از کشورها برای مقاومت در برابر ایالات متحده و غرب، [این کشورها] علاوه بر تلاشهای دیگر، سعی داشتند از طالبان برای رسیدن به اهداف تاکتیکی خود استفاده کنند. بنابر این با طالبان تماس برقرار کردند و برایشان حمایتهای مالی و سلاح فراهم کردند. این تلاشها نهتنها طالبان را تقویت کرد، بلکه دستآویزی به پاکستان داد که ادعا کند جنگ افغانستان و حمایت طالبان تنها به پاکستان برنمیگردد. بنابر این، منازعه شکل منطقهیی به خود گرفت و با گذشت زمان پیچیده شد.
برخلاف روایات متداول، مذهب و ایدئولوژی به عنوان عامل ثانوی در تسهیل سربازگیری طالبان تذکر رفت. مصاحبهشوندهگانی که مذهب را به عنوان عامل گسترش طالبان عنوان کردهاند، بر این باورند که طالبان از جوامع بیسواد و بسیار محافظهکار در جنوب و شرق افغانستان سربازگیری میکنند. اما برخلاف روایات متداول که طالبان را به عنوان بخشی از جنبش جهادی جهانی میپندارند، اکثر شرکتکنندهگان در این تحقیق معتقدند که طالبان اساسآ دارای برنامۀ سیاسی داخلیاند که به گرفتن دوبارۀ قدرت در افغانستان مرتبط است. به عنوان مثال، محیالدین مهدی، عضو شورای رهبری جمعیت اسلامی و عضو پارلمان افغانستان، معتقد است که آجندای فعلی طالبان سیاسی و در راستای گرفتن قدرت در کابل است. “بعد از ۱۱سپتامبر هم طالبان با همان انگیزههای پنهانی که پاکستان داشت، جنگ را ادامه دادند، اما علیالظاهر این بار با انگیزهیی برای گرفتن حاکمیت از دست رفته. یک بخش کوچک از طالبان هم شاید احساسات بسیار مفرط دینی داشته باشند. از دید آنها جنگشان ادامۀ جهاد است.”
اختلافات محلی و درونقبیلهیی در جنوب و شرق افغانستان یکی دیگر از عوامل اصلی شورشگری طالبان از سوی شورای امنیت ملی عنوان شده است. به گفتۀ یک مشاور ارشد شورای امنیت ملی که به شرط افشانشدن نامش صحبت میکرد، چندین قبیله و طایفه در مناطق جنوبی و غربی افغانستان که از روند پسا-کنفرانس بُن سود نبردهاند، برای تأمین امنیتشان در مقابل سران قبایل رقیبشان که با دولت و امریکاییها روابط نزدیک داشتند، به طالبان پیوستهاند. گفتههای ذیل به عوامل قبیلهیی شورگری طالبان میپردازد:
بدون شک یک طیف وسیع از طالبان برخاسته از مردم محلاند که از آوان ایجاد تا امروز بنابر دلایل مختلف راه جنگ و خشونت را در مقابل دولت افغانستان اختیار نمودهاند. تنشها، شکایات و مشکلات میانقومی و قبیلهیی در حوزۀ جنوب غرب و اختلافات تنظیمی و نارضایتیهای گسترده از جمله عوامل تداوم جنگ آنها در شمال، غرب و سایر نقاط کشور بوده. بدون شک در ابتدا کتلۀ بزرگی از طالبان در حوزۀ جنوب غرب را عمدتاً اقوامی که از گذشتهها خود را محروم و به حاشیه راندهشده میدانند، همچون قوم نورزی، علیزی و اسحاقزی و یا هوتک تشکیل میدهد… یک علت عمده که چرا امکان برگشت طالبان در حوزۀ جنوب غرب بعد از ۲۰۰۱ از بین رفت، چهگونهگی شکلگیری وضعیت بعد از فروپاشی آنها بود. به مجرد فرار ملاعمر از کندهار و محوشدن طالبان از آنجا قدرت به دست کسانی افتاد که نهتنها از لحاظ قومی با اکثریت رهبری طالبان تنش و خصومتهای عمیق داشتند، بلکه کسانی بودند که طالبان آنها را دشمنان درجه یک خود میشمردند. از این جهت طالبان از ترس انتقام فراری شدند. در نتیجه این امر باعث عقدههای بیشتر میان طالبان شد.
علیرغم توافق گستردۀ مصاحبهشوندهگان در مورد عوامل چندلایۀ ظهور مجدد طالبان، منابع خارجی تا حد زیادی دربارۀ ماهیت شورشگری طالبان با منابع داخلی مخالفاند. در حالی که منابع داخلی تأکید میکنند که طالبان بدون داشتن روابط بیرونی و حمایتهای خارجی نمیتوانند دوام بیاورند، اکثر دیپلماتها و تحلیلگران خارجی در کابل، طالبان را به عنوان یک گروه شورشی داخلی یا محلی میپندارند. بهطور مثال، پییِر مایودون، رییس نمایندهگی اتحادیۀ اروپا در افغانستان میگوید: «بدون شک آنها یک گروه شورشی داخلی هستند، اما بُعد ایدئولوژیک نیز دارند. اما بُعد داخلی، علت اصلی است. این موضوع واضح است که ما از این تیوری که طالبان برای یک هدف جغرافیای سیاسی استفاده میشود، آگاهی داریم، اما علیرغم آن، به نظر من آجندای اساسی طالبان، داخلی یا ملی است.»
مامور سیاسی یوناما که قبلاً به وی اشاره شد نیز طالبان را بیشتر یک جریان شورشی داخلی میداند تا یک گروه فراملی. همچنین زاهد نصراللهخان سفیر پاکستان در کابل بر این باور است که طالبان یک گروه محلی است. وی در این باره چنین توضیح داد: «از نظر من آنها یک گروه بسیار محلی محلیاند. آنها همیشه چنین بودهاند. آنها هیچگاهی ادعای خلافت را مطرح نکرده و هیچگاه ادعای گسترش ایدئولوژی خود… یا تفسیر خود از اسلام را به کشورهای دیگر نیز پیش نکشیدهاند.»
همچنین، هو شیشینگ، رییس مطالعات جنوب و جنوب شرق آسیا و اقیانوسیه در انستیتوت روابط بینالمللی معاصر چین، باور دارد که فعالیتهای اخیر طالبان نشان میدهند که این گروه مشی محلی دارند تا یک مشی منطقهیی یا جهانی. برعلاوه، به گفتۀ علیرضا قلیپور، رییس گروه مطالعات آسیای انستیتوت مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجۀ ایران، طالبان در آغاز با ابعاد منطقهیی ظهور کردند، اما در حال حاضر این گروه به «یک نیروی مستقل سیاسی و اجتماعی» در افغانستان تبدیل شده است. بالعکس، منابع داخلی، طالبان را یک پدیدۀ پیچیدهتر و چندبُعدی دارای پیوندهای داخلی و خارجی میپندارند. به طور مثال، عبدالحفیظ منصور، یکی از اعضای شورای ملی افغانستان طالبان را به سه دسته تقسیم کرده و تأکید میکند که برخورد با هر دسته، نیازمند سیاستهای ویژه است:
طالبان چندلایه هستند: لایۀ اول مردمان سادهدلی که مدارس دینی را خواندهاند و در سالهای اخیر جوانان بیکار و بیمضمون هم به آنها پیوستهاند. و اما لایۀ دوم کشورهای منطقه است که طالبان را حمایت و پشتیبانی میکنند و لایۀ سوم قدرتهای جهانی است که اینها در مجموع پدیدهیی به نام طالب را میسازند.
به همین ترتیب، عزیزالله رفیعی، رییس مجتمع جامعۀ مدنی افغانستان، طالبان را به چهاربخش تقسیم کرده و پیشنهاد میکند برخورد با هر بخش نیازمند اقدامات ویژه است:
طالبان از نقطهنظر ساختاری خود به چندین گروه تقسیم میشوند؛ طالبان یک گروه مستقل نیست. بخش اول از طالبان گروههای بیکار یا گروههای نسل جنگ هستند که متأسفانه هیچ کار دیگری جز تفنگداشتن و نان درآوردن از طریق تفنگ را بلد نیستند. بخش دوم طالبان کسانی هستند که بنابر مشکلات خانوادهگی یا مشکلات سیاسی یا هم بنابر قربانیشدنشان، به طالبان پیوستهاند تا علیه بیعدالتیها بجنگند؛ [بیعدالتیهایی] که ناشی میشوند از فساد دولت افغانستان و عملکردهای گروهمحورِ دولت یا هم از عملکردهای قومندانهایی که در داخل نظام جابهجا شدهاند. [این بخش از طالبان] میجنگند تا از اینها انتقام بگیرند… بخش سوم طالبان گروههای مافیایی مواد مخدر است که یک حلقۀ بسیار قوی را از نقطهنظر سیاسی و اقتصادی در داخل طالبان تشکیل میدهد. بخش چهارم طالبان گروههای ایدئولوژیک است که اینها بهصورت بسیار گسترده با تفکر بنیادگرایانه یا رادیکالیستی اسلامی میجنگند و باورشان این است که جنگ علیه کفر در افغانستان مشروعیت دارد و باید جنگید. این گروه غیرقابل آشتی با نظام سیاسی دموکراتیک در افغانستان است و بدون شک که این گروه تا آخرین لحظه میجنگد. متأسفانه این گروه توانایی رهبری و توانایی نفوذ بالایی در سطوح دیگر طالبان را دارد…
Comments are closed.